جلسه هفتم از دوره دوم لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی صبا به استادی همسفرالناز، نگهبانی دنور همسفر الناز و دبیری همسفر الهام با دستور جلسه "قضاوت و جهالت" روز سهشنبه ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
چهارشنبه هفته گذشته آقای مهندس اعلام کردند: قضاوت نتیجه جهالت است و این دو در ارتباط مستقیم با همدیگر هستند و فرمودند وقتی میخواهیم جلسه را شروع کنیم،از جهل و نا آگاهی به خدا پناه میبریم؛ در حرمتها و آموزشها هم داریم.
اما قضاوت چیست؟ قضاوت یک ارزیابی است در ذهن خودمان نسبت به دیگران، یا حتی نسبت به خودمان میتوانیم داشته باشیم. چرا نتیجه جهالت است؟ زیرا ما صورپنهان انسانها را نمیشناسیم.
من کسی را که دارم قضاوت میکنم، در واقع صورپنهان او را نمیشناسم؛ از زندگی و گذشته او خبر ندارم، از گذشته خودم هم خبر ندارم. در کنگره ما یاد میگیریم که صورپنهانی داریم، زندگیها داشتیم و لایههای درونی خودم؛ حتی پیکره های خودم را نمیبینم و نمیشناسم که بتوانم قضاوتی کنم.
چرا جهالت است؟ بهخاطر این است که قضاوت آبستن خیلی از ضدارزشها است؛ ممکن است پشت قضاوت من، کینه باشد، نفرت باشد، منیت باشد، یا خودم را دارم با آن فرد قیاس میکنم؛ یا ممکن است من نسبت به او یک حس نفرتی دارم. همه اینها آبستن انواع ضدارزشها است وحتی باعث شود که برای اینکه قضاوت نشوم، دروغ بگویم یا به پنهانکاری پناه ببرم.
پس بهخاطر همین است که قضاوت، نتیجه یک جهالت وناآگاهی است؛ چون من از خیلی چیزها خبر ندارم. من انسانی هستم که بلافاصله آنچه در اندیشهام میگذرد، در رفتارم، کردارم، اندیشهام، منشام نمود پیدا میکند و در واقع بیان میشود و به زبانم میآید و فرد را تخریب میکند.
اگر همسفری هستم که مسافرم را قضاوت میکنم، باعث تخریب او میشود و تخریب خودم را هم در پی خواهد داشت. به همین خاطر میگویند که قضاوت، یک ضدارزش است که از جهالت انسان برمیخیزد.
یک مسئله خیلی مهم اینکه روانشناسان میگویند قضاوت زخمی است و کسی که قضاوت میکند، یک زخمی در درونش است، زخمی در وجودش؛ اما استاد امین در سیدی «قضاوت» خیلی خوب توضیح میدهند؛ میگویند که وقتی شما کسی را قضاوت میکنید، مثلاً من در ذهن خودم میگویم این خانم دارد دروغ میگوید، ذره دروغگویی در وجود من است. یعنی شما آهنربایی هستید که آن براده آهن را به خودتان جذب میکنید.
قضاوت خود من را، به خودم منعکس میکند و برمیگرداند.در وادی چهاردهم، خود آقای مهندس در ابتدای وادی اشاره میکنند که: باور محبت کجا رفته؟ عشق، انسانیت و عشقی که انسانها نسبت به هم دارند کجا رفته؟ که شما بتوانید فردی را که حالا دچار شکست مالی میشود، یا دچار اعتیاد میشود، یا طلاق میگیرد، یا مسئلهای برایش پیش میآید، بلافاصله متوسل میشوید به شماتت، متوسل میشوید به قضاوت؛ و این نتیجه همان ناآگاهی است؛ نتیجه این است که اندیشه درست نیست و چراغ آگاهی در من بیدار نشده است.
در نهایت، در کنگره برای اینکه انسانها کسی را قضاوت نکنند، آموزشهای زیادی میبینند. ما به پذیرش میرسیم و یاد میگیریم که هرکس در هر جایگاهی است، عین عدل خداوند است. تا از ما کمک نخواستند، کمک نمیکنیم؛ در کار کسی دخالت نمیکنیم.
همین زمینهها کمک میکنند ما دیگران را مورد قضاوت قرار ندهیم و به آن باور محبت و آگاهی و پذیرش برسیم. در کنار آموزشها، اندیشه درست است که آن باور درست را در ما شکل میدهد.
در نهایت؛ اگر هرچقدر جایگاه در سرتاسر دنیا باشد، حتی در کنگره بالاترین جایگاهها هم باشد، جایگاهی بالا است که انسان شروع میکند به رشد خود و اندیشهاش را پاک میکند، در صراط مستقیم قدم برمیدارد، حس و نگاهش را مراقبت میکند؛ و اندیشهاش که درست بشود، بلافاصله در رفتار و گفتارش نمود پیدا میکند و از این ضدارزشها فاصله میگیرد.
بالاترین خدمت به هستی، خودسازی خود من است؛ که خودم و اندیشهام را پاک کنم. در نهایت اینکه:
تو مگو همه بجنگند، ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز.
انسان باید چراغ دانایی خودش را روشن کند تا در مسیر آگاهی قدم بگیرد.

تایپ: همسفر نسیم رهجوی راهنما همسفر نرگس (لژیون اول)
عکاس: همسفر شهلا (مرزبان خبری)
ویرایش: همسفر مینا رهجوی راهنما همسفر افسانه دبیر سایت(لژیون سوم)
ارسال: همسفر مریم نگهبان سایت ( لژیون اول)
همسفران نمایندگی صبا
- تعداد بازدید از این مطلب :
241