جلسه چهاردهم از دوره سی و هشتم سری کارگاههای آموزشی، خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی شیخبهایی اصفهان با استادی مسافر فرامرز و نگهبانی مسافر حجت و دبیری مسافر محمد با دستور جلسه «قضاوت و جهالت» در روز سهشنبه ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ شروع به کار نمود.
-
خلاصه سخنان استاد:
-
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
-
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
-
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
-
هر کسی آن درود، عاقبت کار که کشت
-
سپاسگزار خداوند بزرگ هستم و سپس از جناب مهندس و راهنمای عزیزم آقا آریا، راهنمای قبلیام آقا مجید، از ایجنت و گروه مرزبانی و تمام خدمتگزاران کنگره۶۰ تشکر میکنم.
-
قضاوت و جهالت دو نقطه متضاد هستند. قضاوت به معنای داوری کردن است؛ همانطور که قاضی حکم صادر میکند. اما متأسفانه ما به دلیل ورود به تاریکیها به راحتی و بدون آنکه در جایگاه قضاوت باشیم، درباره دیگران حکم صادر میکنیم.
-
جهالت به چه معناست؟ جهالت به معنای ناآگاهی است. به دلیل آنکه آگاهی نداشتیم وارد تاریکیها شدیم و به راحتی قضاوت میکردیم.
-
پیش از ورود به کنگره با گروهی در ارتباط بودم که به نوعی من را تخریب میکردند. در آن زمان هنوز با وادی اول آشنایی نداشتم و در برخورد با آنها ابتدا به قضاوت و تخریبشان پرداختم.
-
در وادی اول آمده است: «با تفکر، ساختارها آغاز میشوند».
-
من در قضاوت کردن کم تجربه نبودم و دو نفر از آشنایان را که در قضاوت مهارت داشتند، نیز به جمع خودم اضافه کردم. به خودم گفتم که من از پس اقوام بر نمیآیم، شاید آنها بتوانند شکستشان دهند! جهالت تا چه اندازه انسان را از مسیر منحرف میکند؛ خودم در مسیر اشتباه بودم و کسانی که اهل قضاوت بودند به دلیل هم حسی با من همکاری میکردند.
-
وقتی وارد کنگره۶۰ شدم در روز نخست جزوه جهانبینی را به من دادند. همان لحظه که آن را باز کردم با خود گفتم: من از درس ریاضی فرار کردهام، مثلث به چه درد من میخورد؟! جزوه را بستم و حدود یک الی دو ماه فقط مانند اسب عصاری که دور خود میچرخد به کنگره میآمدم و باز میگشتم.
-
به مرور زمان، دریافتم که این استادان گرامی که در کنگره ۶۰ حضور دارند، این شالها را به سادگی بر گردن نینداختهاند.
-
استاد عزیزم پس از سیدی وظایف رهجو، به من گفتند: برو و سیدی منیّت را بنویس. دریافتم که نقطه مقابل دانایی و آموزش پذیری، همان منیّت است. ایشان میدانستند که چرا من آموزش نمیگیرم. زمانی که سیدی منیّت را نوشتم، اندکی به درک رسیدم. فهمیدم که من هیچی نیستم.
-
مثلث دانایی دارای سه ضلع آموزش، تجربه و تفکر است؛ اما من در واقع نقطه مقابل آن را داشتم؛ یعنی جهالت داشتن.
-
استادم نخستین کلید را یافت و به من داد. گویی انسانی در بیابان گم شده باشد و نوری را ببیند. اندکی از آن نور را پیدا کردم و به تدریج روی منیّت خود کار کردم. اگر چه هنوز کاملاً از بین نرفته است؛ اما همین که استادم این نقطه ضعفم را پیدا کردنند بسیار برایم ارزشمند بود.
-
من حتی معنای واقعی تفکر را نمیدانستم. شاید سه تا چهار ماه اول منیتم اجازه نمیداد سخنان راهنما وارد گوشم شود.
-
اما کمکم منیتم کاهش یافت، ترس و ناامیدی هم از بین رفت. بعد از ورود به سفر دوم و با باز شدن حسهایم، مثلث تفکر را در زندگیام به کار گرفتم و یادگیری این آموزشها به درمان من کمک کرد.
-
در مورد خدمت کردن؛ راهنمایم آقا آریا همیشه به من میگویند: در سفر دوم خدمت کنید. تمام این جهانبینی که در کنگره ۶۰ یاد میگیرید، زمانی در زندگیتان کاربردی میشود که در جایگاه خدمتی قرار بگیرید.
-
تایپ: مسافر رسول (لژیون۱)، مسافر مهدی (لژیون۲۰)، مسافر احمدرضا (لژیون۱۲)
-
ویراستار: مسافر امیر (لژیون۱۰)، مسافر حسین (لژیون۲۳)
-
عکاس: مسافر نیما (لژیون۵)
-
سیستم صوتی و دیتاشو: مسافر مهران (لژیون۴)، مسافر میعاد (لژیون۱)
-
مرزبان خبری: مسافر سینا
-
تنظیم و ارسال: مسافر حمزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
216