English Version
This Site Is Available In English

کتاب عبور از منطقه ۶۰درجه زیرصفر، رموزی را در خود نهفته دارد

کتاب عبور از منطقه ۶۰درجه زیرصفر، رموزی را در خود نهفته دارد

روزی که شروع به خواندن کتاب عبور از منطقه ۶۰درجه زیرصفر کردم؛ برایم سوالی بزرگ بود که چرا ۶۰درجه زیر صفر و این ۶۰ از کجا آمده است؟ به هر حال شروع به خواندن کتاب کردم؛ از پیش‌گفتار و مقدمه گذشتم و بر پیشانی دفتر رسیدم؛ انگار که خودم در آن صحنه بودم و از نزدیک اتفاقات را نظاره می‌کردم، آن‌ جایی که ماجرای اعتیاد پدر خانواده برملا شد به مانند زمانی بود که خودم پی به اعتیاد مسافرم بردم و بار سنگینی بود که بر دوشم احساس می‌کردم؛ ولی از همان‌جا بذر امید در دلم کاشته شد، می‌خواندم و جلو می‌رفتم و این صحبت استادان بود که مخاطبشان من بودم و بس. زمانی که به لنگر کشتی را بکشید، رسیدم این استاد سردار بود که با (سلام علیکم فرزندانم) شروع به سخن نمود و داشت به من گوشزد می‌کرد که می‌دانم شرایط مساعد نیست؛ ولی زمان در حال عبور است و ما بر این حالت‌ها واقف هستیم. از گذرگاه زندگی که سیاه شده بود و هر گوشه‌اش زاویه‌ای خاص به خود گرفته بود برایم گفتند و این که می‌توانم به غیر ممکن‌ها ممکن بخشم.

اکنون دیگر مطالب را با شوق بیشتری می‌خواندم با این‌که از منظور بسیاری جملات و مباحث سر در نمی‌آوردم ولی برایم جذاب‌تر شده بود و دوست داشتم ببینم آخر کتاب به کجا می‌رسد؟ کم‌کم با جلوتر رفتن و گذر از صفحات کتاب، تصاویری را می‌دیدم که خودم  سوار بر ماشین قرمز رنگ و جاده لغزنده و تک و تنها بودم که باید عبور می‌کردم آن هم با آرامش و سرعت مناسب. آن‌جا بود که به معنای ۶۰درجه زیرصفر، پی بردم که چه هست؛ چون در آن‌جا بود که دانستم هیچ حسی درونم نیست و مرده‌ای متحرک هستم. وجودم پر از موریانه، شاخه‌هایم همه پوسیده‌، اطرافم چمن‌زاری نبود و شکوفه‌ای به چشم دیده نمی‌شد؛ ولی باید کاری می‌کردم درست و اصولی و به تقدیرم خطی می‌زدم که اساسی باشد.

می‌خواندم و پیش می‌رفتم، از لحظات دشوار با همه سختی‌هایش عبور کردم و خواستم به مانند قانون هفتم، رودی خروشان شوم. کتاب از نیمه گذشت و هر کدام از استادان مطلبی تازه می‌گفتند. زمانی که آقای مهندس مصرفسان را تیپر می‌کردند؛ آن‌قدر خوشحال می‌شدم که حد نداشت و بیشتر باورم می‌شد که اگر بخواهی می‌توانی هر کاری را به انجام برسانی. تصاویر از پی هم گذشتند و به سبزه‌زار رسیدم و درختی که جوانه‌ها شروع به رشد کرده بودند و تپه‌ای که ادامه راه را نشانم می‌داد و نویدش رسیدن به فتح قله بود. در ادامه نکته‌ای توجه‌ام را محو خودش کرد و آن این‌که باید صور آشکار و پنهانم یکی باشند و اگر بین درون و بیرونم تفاوتی باشد، هیچ سودی برایم نیست و به غسل در صحرا آن هم با باران رحمت الهی نخواهم رسید.

بالاخره ۷۶/۹/۱۵ رسید و باوری بود درناباوری برای همه آن‌هایی که خواستار رهایی هستند. روز سه‌شنبه ۱۵ روز به پایان فصل پاییز مانده است و قطعات کوچکی که بود، خورده نشد و چهار‌شنبه و پنج‌شنبه هم مشکلی پیش نیامد؛ تا این‌که جمعه ساعت یک بعدازظهر رسید و زمانی که آقای مهندس به خانم آنی گفتند: که سه روزی است که هیچ موادی مصرف نکرده‌اند و هیچ مشکلی نبوده، آن‌‌جا بود که به مانند خانم آنی، اشک شوقم جاری شد و دوباره صحنه حضور در آن‌جا برایم تجلی گردید و بغضی گلویم را گرفت و نوید این را داد که روزی این اتفاق برای من و بسیاری دیگر خواهد افتاد چه در این بعد و چه در بعد‌های آینده. نمی‌دانم تا به امروز چندین بار کتاب را خوانده‌ام؛ ولی هر بار هر کدام از مباحث رمز گشایی برایم بودند. حال این کتاب آن‌قدر برایم ارزشمند است که هر‌گاه بر سردوراهی قرار می‌گیرم از کتاب کمک گرفته و تفالی به آن می‌زنم تا راهی نشانم دهد و ایمان کامل دارم که درست و حقیقی است به مانند قرآن و رموزی را در خود نهفته دارد که در زمان خاص خود، نمایان خواهند شد تا راه‌گشای انسان‌های برگزیده باشد، هم در این هستی و هم هستی‌های دیگری که وجود دارند و به نوبت خواهند رسید.

به راستی که خوانندگان این گنجینه بی‌همتا، با اندیشه ژرف خود در خواهند یافت که این دفتر، بی تردید ادامه نامه پیشینیان در بازشناسی نوینی از تاریخ تفکر و اندیشه انسانی و آسمانی است‌. بیایید تا این امانت الهی را از ژرفای وجود خود بیرون بکشیم که این خود بزرگترین عبادت است.

نویسنده: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون نهم)
ویراستار و ارسال: همسفر پرتو رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی عمان سامانی شهرکرد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .