نهمین جلسه از دوره پانزدهم کارگاههای آموزشی کنگره ۶۰ ویژه مسافران به نمایندگی اردبیل، به استادی ایجنت محترم مسافر طیب، نگهبانی مرزبان محترم مسافر حبیب و دبیری مسافر پیام با دستور جلسه "آداب معاشرت ادب و بی ادبی تعادل و بی تعادلی" پنج شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:
خدای خودم را شکر میکنم که فرصتی دیگر برای حضور و آموزش در کنگره ۶۰ نصیبم شد. بودن در کنار شما عزیزان همیشه برای من افتخار بوده و هست.
دستور جلسه امروز، آداب معاشرت، ادب و بیادبی، و همچنین تعادل و بیتعادلی بود. موضوعاتی که شاید بارها دربارهشان شنیده باشیم، اما هر بار دریچهای تازه به روی ما باز میکنند. جناب مهندس در سیدی آداب معاشرت، نکات بینظیری را مطرح کردند که تقریباً همه ما آن را شنیدهایم. اما اجازه بدهید من از منظر خودم، از تجربه و درکم، کمی درباره این موضوعات صحبت کنم.
در کنگره ما درمان را متفاوت تعریف میکنیم. در جهان، ترک اعتیاد انجام میشود، اما درمان واقعی، آن چیزیست که تنها در کنگره رخ میدهد. درمان یعنی فردی که روزی گرفتار هروئین بوده، حالا حتی اگر در مزرعه خشخاش یا لابراتوار هروئین کار کند، هوس نکند، وسوسه نشود، و گذشتهاش را نتوان به راحتی باور کرد. این یعنی درمان واقعی.
اما بالاتر از درمان، ما به تعادل میرسیم. درمان فقط سفر اول است، ولی تعادل، نتیجه سفر دوم است؛ سفری سختتر، پرچالشتر، اما سرشار از امید و آموزش. رسیدن به تعادل بدون حرکت، بدون آموزش، بدون اصلاح رفتارها ممکن نیست.
سخنان استاد در مورد مسافر:
امروز برای من روزی خاص است. قرار بود این جایگاه برای بزرگوار دیگری باشد، اما نشد و این افتخار نصیب من شد که در جایگاه تولد بنشینم. جای آقا نادر و راهنمای عزیزم، آقای حجت، خالیست. من و حجت، سی سال رفاقت داریم. اولین سیگار، اولین لغزش، اولین خلاف، همه را با هم تجربه کردیم. مدرسهای میرفتیم که اسمش روی ما دولتی بود ولی کارهایی که میکردیم، چیز دیگری بود!
هرچه بود، گذشت. اما بهجایی رسیدیم که در مسیر نابودی قرار گرفتیم. من مصرف شیشه را دوست داشتم چون لذت میداد. اما همین لذت، جهنم ساخت. حجت زودتر از من وارد مسیر درمان شد. من باور نمیکردم بتواند، اما شد. بعدها مرا هم با خودش برد. کمکم کرد، ماشینش را در اختیارم گذاشت، پول سیگارم را میداد، مرا به کنگره برد. و من، همان لحظه پایپ را شکستم، چون باور کردم.
سفرم دو سال طول کشید. سخت بود، بیرونم انداختند، تنبیه شدم، اما ادامه دادم. و بالاخره، رسیدم. حجت شد راهنمایم، شد استادم. همان کسی که روزی با هم جرم میکردیم، حالا وقتی با او تلفنی صحبت میکنم، بلند میشوم، چون احترام دارد، چون استاد من است.
.jpg)
حالا امروز، من در این جایگاه نشستهام. با افتخار میگویم: «درمان شدنیست، فقط باید بخواهی.» من کسی بودم که هیچکس باور نداشت بتوانم پاک شوم. اما حالا در کنار شما هستم. نهتنها پاک، که امیدوار و در مسیر تعادل.
در پایان، شعری از حافظ را نقل میکنم که آقای مهندس در سیدی «دشمنی» اشاره کردند:
"چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان / که دردسر کشید جانا گرت مستی خمار آرد"
خرابات ما، همین کنگره است. مسجد ما همینجاست. جای تعظیم، ادب، و احترام. ما باید قدردان پیشکسوتان، جناب مهندس، و تمام کسانی باشیم که راه را برای ما هموار کردند. اگر کنگره به این عظمت رسیده، بهخاطر همین احترامهاست.
در پایان از جناب آقای حجت، جناب مهندس، و تمام عزیزانی که در مسیر من نقش داشتند، قدردانی میکنم. و امیدوارم این تجربیات، نوری باشد برای راه دیگر مسافران.
دهمین سال آزادمردی مسافر حجت

سخنان مسافر:
سلام و عرض ادب دارم خدمت تمام عزیزان حاضر.
از صمیم قلب خوشحالم که امروز در این جایگاه قرار دارم و صادقانه بگویم که از تکتک شما، از تمام ابراز محبتهایتان، سپاسگزارم و دستانتان را میبوسم.
روز بسیار خاصیست برای من، اما در دل این شادی، جای خالی آقا نادر عزیز را بهوضوح حس میکنم. پیوندی که بین راهنما و رهجو شکل میگیرد، یک ارتباط معمولی نیست؛ یک عشق و درک عمیق است، و اگر کسی آن را تجربه کرده باشد، حال امروز من را میفهمد. هرچند جسمشان اینجا نیست، اما قلبشان قطعاً با ماست. بهمحض اتمام مراسم، دوباره با ایشان تماس خواهم گرفت.
در کنار این حس، اتفاق زیبای دیگری نیز برایم رقم خورد؛ حضور اسیستانت محترم سرکار خانم مینا در جشن تولدم. همچنین عزیزانی که از راه دور آمدهاند، قدومشان بر دیدهام، اگرچه راضی به زحمتشان نبودم.
امروز، تولد دهسالگیام در کنگره است. تولد پنجسالگیام با کرونا مصادف شد و در هفتسالگیام هم مشکلات شخصی اجازه نداد جشن بگیرم. این شد که منتظر ماندیم تا امروز؛ دهسالگی.
در آغاز، دلم میخواهد این روز را به آقای مهندس دژاکام و خانواده بزرگوارشان تبریک بگویم. اگر ایشان نبودند و اگر شجاعت بیان اعتیادشان را نداشتند، و روش DST را در اختیار ما نمیگذاشتند، من و خیلیهای دیگر هرگز به این نقطه نمیرسیدیم. من با تمام وجود باور دارم که هر تولد و رهایی، در اصل متعلق به ایشان است، چون انرژیای که از رهاییها میگیرند، از ما راهنماها هم بیشتر است.
در ادامه باید بگویم که آقا نادر، در زندگی من نقش بسیار بزرگی داشتهاند. نه تنها در دوران اعتیاد، بلکه در مراحل دیگر زندگیام نیز راهنما و نجاتدهندهام بودهاند. برای تولد سهسالگیام پیامی نوشتم که مضمونش این بود: پدر فرزندی را از کودکی تربیت میکند، اما راهنما انسانی را از دل تاریکیها به نور میآورد. کاری بسیار دشوارتر و پرچالشتر.
اما اجازه دهید کمی از گذشتهام بگویم. اولین بار سال ۸۸ بود که فهمیدم دیگر نمیتوانم ادامه دهم؛ هم خودم و هم خانوادهام به مرز فروپاشی رسیده بودیم. اولین راهی که به ذهنم رسید خودکشی بود... انجام دادم، اما زنده ماندم. آن روز یک نقطه عطف شد. با شیشه درگیر بودم و توهماتم مرا آزار میداد. مصمم شدم درمان کنم.
از تبریز و کلینیک B2 شروع شد، تا تهران و مراکز پر زرقوبرق. دو ماه پاک ماندم، اما دوباره لغزش... تا اینکه یک روز در اینترنت با سایت کنگره ۶۰ آشنا شدم. از همانجا سفر از راه دورم شروع شد، اما دیدم نمیشود. نهایتاً با مادرم آمدیم آکادمی تهران و آنجا بود که رسماً وارد لژیون آقا نادر شدم.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی پشت این میز بنشینم. اما راهنمایم گفت باید کمکراهنما شوی، گفتم چشم. گفت باید بروی تبریز خدمت کنی، گفتم چشم. پنج سال رفتوآمد کردم از مشکینشهر تا تبریز، تا اینکه گفتند اردبیل را راهاندازی کن... و گفتم چشم.
اما واقعاً تنها نبودم. اگر حمایت افراد بزرگی چون آقای صداقت، آقای سلامی، آقای لطفی و دیگر عزیزان نبود، هیچچیز ممکن نمیشد. من فقط یک وسیله بودم. بسیاری از عزیزان در این راه همراهیام کردند، چه با خدمت، چه با حمایت مالی و معنوی.
شعبه اردبیل حاصل یک حرکت جمعی بود، حاصل دست به دست دادنهایی که بیوقفه شکل گرفت. خانم زهرا، ایجنت محترم، یکی از آن فرشتگان بود که وقتی هیچکس نبود، ایستاد و پذیرفت.
و امروز، این جایگاه نتیجه آن عشقها، فداکاریها و ایمانهاست. من فقط یکی از مسافران این رود خروشان بودم که اگر در مسیرش بایستی، میبلعتت، و اگر تسلیم شوی، تو را به جایی میبرد که حتی خوابش را هم نمیدیدی.
از تمام عزیزانی که در این مسیر کنارم بودند، با تمام وجودم سپاسگزارم. دستانتان را میبوسم و افتخار میکنم که امروز شادیام را با شما تقسیم میکنم.

تهیه و ارسال گزارش: مسافر اشکان(لژیون ۶)
- تعداد بازدید از این مطلب :
83