یادم میآید، تلاشهای بسیاری کردم تا متوجه شوم، مسافرم چه مشکلی داشت که صبحها زود میرفت، ظهر به خانه برنمیگشت و شبها نیز دیر میآمد.
هزاران فکر از سرم میگذشت؛ اما قلباً نیز دوست نداشتم قبول کنم مشکلی وجود دارد، دلم برای فرزندانم که همیشه در انتظار ورود پدر بودند میسوخت و در مهمانیها تحمل نگاه سنگین اطرافیان که با کنایه میگفتند: مطمئنی که در مغازه است؟ برای من غیرقابل تحمل بود. دوست نداشتم کسی از مسافرم انتقاد کند یا جایگاه اجتماعیاش متزلزل شود.
تا اینکه؛ ۶ماه قبل با اعتراف مسافرم به مصرف مواد مخدر، دنیا روی سرم خراب شد و بعد از مدتی مسافرم گفت: یک مکانی با عنوان کنگره۶۰ را به او معرفی کردهاند و بهراحتی میتواند درمان شود؛ مسافرم عضو آنجا شد و من را نیز بهعنوان همسفر معرفی کرد.
خدایا چه کنم. در یک لحظه ناامیدی و امید با هم وارد زندگی من شده بودند؛ با خودم گفتم: اگر آشنایی ما را آنجا ببیند چه کنم؟ خلاصه، با هزار فکر، استرس و اکراه وارد کنگره۶٠ شدم. اکنون؛ اینجا پر از همسفران زجر کشیده همانند خودم هستند و تنها مکانی است که بدون واهمه میتوانم از مشکل مسافرم صحبت کنم و این باعث آرامش من میشود.
از دیگر برکات کنگره۶٠ این است که؛ مسافرم سر ساعت میرود و میآید. همچنین با آموزشهای جهانبینی که میبینم چشم و دل من روشن شده است و متوجه بسیاری از مسائل خودم شدهام، تحمل مشکلات برای من آسانتر شده است و از همه مهمتر، انرژی که در این جمع میگیرم در هیچ مکان دیگری دریافت نمیکنم.
انسانیت و انساندوستی آقای مهندس باعث شد که بعد از درمان خودشان، به فکر درمان بقیه انسانها بیفتند و اگر چنین نبود چه زندگیها که به واسطه وجود این بلای خانمانسوز به سرانجام درستی نمیرسید و متلاشی میشد، چه انسانهایی که در این راه تاریک، در تنهایی خودشان به کام مرگ فرو میرفتند و چه فرزندانی که یتیم یا فرزند طلاق میشدند.
از خداوند بزرگ و مهربان خواستارم؛ آقای مهندس دژاکام و همه کسانی که در این راه بدون هیچ چشمداشتی به همنوع خودشان یاری میرسانند، قرین رحمت خویش قرار دهد.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هفتم)
ویرایش: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر آتنا رهجوی راهنما همسفر ناهید (لژیون دهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی بنیان مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
88