من از این دستور جلسه یاد گرفتم که چهطور میتوان در یک لحظه در بیتعادلی کامل باشم، کلی استرس را متحمل شوم و افکار منفی به من غلبه کنند و اینکه چهطور بتوانم در این لحظه تعادل خودم را حفظ کنم؟ امروز درس بزرگی گرفتم و این دستور جلسه را کاملاً درک کردم. وقتیکه امروز در مصاحبه کنگره60 رد شدم، بغض تمام گلویم را فشار میداد. انگار دنیا فریاد میزد که تو نمیتوانی و از پس هیچ کاری برنمیآیی. با خودم گفتم: خدایا تمام نتوانستنها برای من هست؟ در بیتعادلی کامل بودم و حتی نمیتوانستم روی پای خودم بایستم. گفتم: خدایا فقط تو را دارم، دوست نداشتم با هیچکس صحبت کنم و دوست داشتم فقط تنها باشم، حتی طاقت دیدن بچههایم را نداشتم؛ اما با تمام این افکار منفی که به من هجوم آورده بودند، کنگره به من یاد داد که دوباره بایستم. گفتم: فاطمه دوباره بلندشو، حرکت کن و دوباره از نو شروع کن. الآن که دارم این دلنوشته را مینویسم، چشمهای اشکآلودم اجازه نوشتن را به من نمیدهند؛ اما در تنهایی خودم گفتم صدبار دیگر هم امتحان میدهم و آموزش میگیرم؛ چراکه همین امروز بسیار تا بسیار آموزش گرفتم. با خودم گفتم: فاطمه منیت داری. متواضعتر، آرامتر و قویتر باش؛ چراکه در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است. چشم آقای مهندس بزرگوار، شما به من یاد دادید که با تمام سختیها ایستاده بمیرم؛ چون درختان ایستاده میمیرند.
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم) دبیر سایت
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
62