قلم بهدست گرفته و با توجه به دستورجلسه دفتر خاطرات خود را ورق میزنم. با مرور دوران کودکی و نوجوانی به وضوح درمیابم که با این دستورجلسه زندگی کردهام. از روزی که به یاد دارم توتون، سیگار و پیپ قسمت ثابتی از زندگی افرادی بود که کنار آنها زندگی میکردم. همیشه از بوی توتون فراری و بیزار بودم؛ اما انگار سرنوشتم با افرادی عجین شده بود که مصرفکننده دخانیات بودند. در خانواده مادری، پدربزرگ ومادربزرگی داشتم که عاشق آنها بودم. آنقدر زحمتکش بودند که هرگز بعد از سالها آسمانی شدنشان از خاطر من نرفتهاند. پدربزرگ من توتون را روی کاغذ میریخت و با زبان خودش کاغذ را نمناک میکرد تا خوب بچسبد و بعد برای کشیدن کبریتی را که روشن کرده بود زیر آن میگرفت. با اینکه از بوی توتون بیزار بودم؛ ولی تحمل میکردم تا در آغوش گرم او آرام بگیرم.
به یاد دارم که پدربزرگم تکههای کوچک تریاک کوپنی را در قوطی حلبی سوهان کوچکی نگه میداشت و هر چند ساعت یکبار یک تکه را در استکان کمر باریک حاوی چای خوش رنگ حل میکرد. هرگز فراموش نمیکنم، ساعات زیادی در روز کار میکرد. مادربزرگ من هم که سیگار هما یا اُشنو میکشید، چادری به گردنش میبست و پابهپای او تند تند میدوید. پدربزرگم در اثر ناراحتی ریه از دنیا رفت. سالها بعد مادربزرگم هم با اینکه کشیدن سیگار را ترک کرده بود بر اثر سکته قلبی به آسمانها سفر کرد. خانواده پدری هم وضعیت بهتری نداشت. پدربزرگ و عموهایم هم سیگار میکشیدند و هر کدام سرنوشت مخصوص خودشان را داشتند. پدر خودم سیگار وینستون میکشید؛ ولی بیشتر دنبال کشیدن پیپ بود. کمکم باورم شده بود که انگار همه باید سیگار بکشند؛ اگر سیگاری نباشند انگار برای آنها کثرشأن بهحساب میآمد.
با همان سن کم همیشه میگفتم؛ هرگز با فرد سیگاری ازدواج نمیکنم؛ ولی انگار از هر چیزی فرار میکردم به سرم میآمد. همسر من هم مصرفکننده سیگار بود؛ البته قبل از ازدواج قول داده بود که ترک میکند؛ ولی دور از چشم من سیگار میکشید. همین موضوع بارها زندگی ما را به چالش کشیده بود. با چشم برهم زدنی عمر جوانی من بهسر آمد. خداوند 3 فرزند پسر به من عطا کرد. علیرغم همه تلاشی که کردم نتوانستم آنها را از این وادی دور کنم. فقط خدا میداند که از این مسائل چقدر رنج کشیدم و ضربههایی زیادی خوردم؛ چون یاد نگرفته بودم که چگونه با این مسائل روبرو شوم. الآن تقریباً 3 سال است در کنگره60 حضور دارم. با آموزشهای کنگره متوجه شدم که نه پدرم، نه پدربزرگها و عموها، نه همسر و فرزندانم؛ حتی خود من هم شناختی از علم درست زندگی کردن همراه با دوری از ضدارزشها را بلد نبودیم. به دلیل جهل و ناآگاهی آسیب زیادی دیدیم.
من در 58 سالگی در حال گرفتن آموزش هستم تا بیاموزم که باید چگونه زندگی کرد. از خداوند تمنا میکنم که راه رسیدن به آرامش و آسایش را برای همه انسانها هموار کند. امیدوار هستم که همه انسانها با دوری از جهالت و نادانی برای رسیدن به صراط مستقیم تلاش کنند. آیندگان ما باید بیاموزند زندگی خود را بر محور عدالت، معرفت، عمل سالم و عشق بلاعوض پایهگذاری کنند. انشاءالله هیچ انسانی درگیر موادمخدر نباشد. در پایان دعای خیر همه ما جاری در زندگی مردی است که تلاش و موفقیت خود را با همه بشریت به اشتراک گذاشت. آقای مهندس حسین دژاکام عاقبت بهخیر و سلامت باشید.
نویسنده: همسفر پری رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون تغذیهسالم)
رابط خبری: همسفر مژگان رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون تغذیهسالم)
ویراستاری و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پرند
- تعداد بازدید از این مطلب :
40