دو چشمم تار شد از دود سیگار
شدم لاغر ولی از دود سیگار
ز سرفه دست بر سینه نهادم
که بگذشتن ز تو دشوار سیگار
گرفتی جان انسانهای بسیار
من و تنهایی و سر درد سیگار
نگاهم، قاب عکس روی دیوار
لبم گشته کبود از دود سیگار
من و قلبی به درد تو گرفتار
که قلبم میزند بسیار سیگار
به هم ریزی تو ترکیب رخم را
به رخسارم چه داری کار سیگار
تو بدتر عادت این چند قرنی
که انسان شد دچارت زار سیگار
تو و جنات تجری تحت انهار
من و بدبختی و تخریب سیگار
کنون در کنگره از دود و از دم
درونم پاک شد از بوی سیگار
به دست پر توان آن دژاکام
شدم دیگر رها از درد سیگار
رهایی یافتم کامل و بی نقص
منم گشتم رها از بند سیگار
سراینده: همسفر عفت، رهجوی راهنما همسفر مرضیه (لژیون اول)
ارسال: همسفر مژگان دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
317