چگونه من اعتیاد پیدا کردم؟
اولین باری که با مواد آشنا شدم، در سن ۲۰ سالگی بود. هیچ شناختی از مواد نداشتم و حتی نمیدانستم اعتیاد چیست و به چه کسی "معتاد" میگویند. اما دوستانی داشتم که هممحلیام بودند. هر روز دور هم جمع میشدیم و آنها مواد مصرف میکردند. درست است که من هنوز مصرف نمیکردم، ولی دور هم شاد بودیم. چون اصولاً آدم ساکتی بودم، از روی کنجکاوی میخواستم این دورهمی و مصرف مواد را تجربه کنم.
میدانستم از کجا میشود مواد تهیه کرد. یک روز خودم تنها رفتم و مقداری تهیه کردم و کمی مصرف کردم، اما چیزی متوجه نشدم. دوباره مصرف کردم و فقط احساس سرگیجه و تهوع به سراغم آمد. شب مقدار زیادی مصرف کردم. چه میدانستم چه چیزی را دارم تجربه میکنم و چه بلایی ممکن است سرم بیاید! تا صبح خوابم نبرد. فقط میگفتم کاش باز هم بود تا مصرف کنم. به هر نحوی بود خوابیدم و صبح با حال بدی بیدار شدم. نمیخواستم دیگر مصرف کنم.
چند ساعتی بیرون بودم و بعد برگشتم خانه. تا عصر خوابیدم. آن زمان اصلاً نمیدانستم اعتیاد یا تخریب چیست. در خانواده هم کسی نبود که من را از این مسیری که میرفتم، بترساند. اصلاً فکر نمیکردم روزی خودم مصرفکننده شوم.
از آن روز به بعد، خودم با دوستان یا به تنهایی مصرف میکردم. آن موقع چیزی درباره خماری (نسخی) نمیدانستم و فقط از بچهها شنیده بودم. تا زمانی که پولی برای تهیه مواد نداشتم... آن روز بود که با تمام وجودم حس کردم خماری یعنی چه.
تازه فهمیدم که برای فرار از تنهایی، دنبال چیزی بودم؛ اما خود مواد باعث تنهایی و عذاب بیشتری شده بود. افسرده شده بودم، گوشهگیر، و با هیچکس حرف نمیزدم. همانجا بود که دنبال راهی برای رهایی از مواد مخدر گشتم.
راههای مختلفی برای ترک امتحان کردم. یادم میآید برای ترک، پیش دکتری رفتم. قرصهای زیادی برایم نوشت، ولی آنها را مصرف نکردم. فهمیدم این قرصها فقط کارم را بدتر میکنند. پدرم یک عطاری در تهران پیدا کرده بود. آن عطاری به مدت دو ماه برایم دارو فرستاد. آن داروها را مصرف کردم و برای دو ماه مصرف را قطع کردم. اما روزی که داروها تمام شد، همان عصر دوباره مصرف کردم؛ و اینبار، مصرفم بیشتر هم شده بود.
تا اینکه یکی از همکاران پدرم که خودش مصرفکننده بوده و درمان شده بود – خداوند پشت و پناهش باشد – ما را با کنگره ۶۰ آشنا کرد.
اولین نکتهای که در کنگره ۶۰ من را به فکر انداخت، واژهی «درمان» اعتیاد بود؛ و آن هم رایگان! به فکر فرو رفتم.
جالب اینجا بود که وقتی وارد کنگره ۶۰ شدم، همهی اعضا من را با آغوش باز پذیرفتند. انگار نه انگار که من مصرفکنندهام. روش درمان را برایم توضیح دادند. با دیدن بچههایی که درمان شده بودند، امید زیادی به من دست داد. از همان ابتدا فهمیدم که تنها جایی که میتوانم درمان شوم، همین کنگره ۶۰ است.
سفرم را شروع کردم و اکنون ۹ ماه و ۴ روز است که سفر میکنم. حالم خیلی خیلی خوب است. این حال خوب را مدیون آقای مهندس و راهنمای عزیزم هستم.
هیچوقت فراموش نخواهم کرد که چگونه مرا با آغوش باز پذیرفتند.
تا زمانی که جان در بدن دارم، خدمتگزار کنگره ۶۰ خواهم بود.
امیدوارم بتوانم این حس و حال خوب را به دیگران نیز انتقال دهم. تنها آرزویم این است که کمکراهنما در کنگره ۶۰ شوم. امیدوارم لیاقت آن را داشته باشم تا چه درون کنگره و چه بیرون از آن، به مردم خدمت کنم.
نویسنده:مسافرامین از لژیون دوم
خدمتگزارسایت:همسفررضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
140