از روزی که خودم را شناختم، خود را همانند یک زندانی میدیدم که با دستان خودم و بهوسیله مواد افیونی ساخته بودم؛ همواره مضطرب و آشفتهحال بودم و از زندگی چیزی نفهمیدم جز مواد... تا اینکه یک دوست عزیز، راه کنگره ۶۰ را به من نشان داد.
از روزی که این مسیر را یافتم، به شکر خدای منان و در سایه جناب مهندس، ایجنت محترم شعبهمان و راهنمای عزیزم، اکنون بعد از ۹ ماه، تازه میخواهم طعم آزادی را بچشم...
آزاد شدن، یک سفر است؛ سفری که با احتیاط آغاز میشود، اما با هر قدم، سرعت و اطمینانش بیشتر میگردد.
آزادی، یک فرصت است؛ فرصتی برای شروع دوباره.
آزادی، یک حس شگفتانگیز است؛ احساسی برای گشودن پنجرهای نو به دنیایی تازه، برای انتخاب مسیری نو بهسوی اهدافی که تا پیش از این، فقط در رؤیاهایمان بودند.
آزادی، شعلهای در تاریکی است؛ شعلهای که با حرارت خود، تمام ترسها و محدودیتها را میسوزاند و نور امید به زندگی را بر دل میتاباند.
آزاد شدن یعنی رهایی از قید و بندهای گذشته، از قضاوتهای دیگران، از ترس آینده و از هر آنچه مانع رسیدن به خود واقعیمان میشود.
آزاد شدن یک وظیفه است؛ وظیفهای که با پذیرفتن تمام مسئولیتهایش، به رشد و تکامل میرسیم.
وظیفهای که با انتخاب خود، با تمام وجود با آن همراه میشویم و به آن معنا میبخشیم.
در این لحظات، ما دیگر فقط تماشاگر نیستیم، بلکه فعال و کوشا در ساختن زندگیمان شرکت میکنیم و به زیباییهای آن پی میبریم.
آزادی همانند یک سفر است و ما در این سفر باید بیاموزیم که خود و احساساتمان را در آغوش بگیریم؛ با تمام ضعفها و قوتهایمان.
آزاد شدن، تجربهای الهامبخش است که با آن میتوان زندگی را به یک شاهکار تبدیل کرد.
با آزادی، ما نهتنها از قید و بندهای بیرونی رها میشویم، بلکه به یک آزادی درونی نیز دست مییابیم؛ آزادیای که با آن میتوانیم به تمام پتانسیلهای درونی خود پی ببریم و زندگیای پر از معنا و شادی برای خود بسازیم.
با تشکر از تمام زحمتکشان کنگره ۶۰ در تمام شعب ایران، مخصوصاً شعبه صائب تبریزی.
در رأس آنها آقا پویا، ایجنت محترم شعبه، و عباسآقا، راهنمای گرامیام
نویسنده:مسافراصغر لژیون هفتم
خدمتگزارسایت:همسفر رضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
127