English Version
This Site Is Available In English

هنر خوب زندگی کردن را یاد بگیرم

هنر خوب زندگی کردن را یاد بگیرم

یاد‌آوری گذشته برایم سخت و دشوار است درحالی‌که در روشنایی‌ها هستم؛ ولی یک فلش بک می‌زنم به گذشته و یادآور می‌شوم گذشته تلخ و سیاه، من هم مثل بقیه آدم‌هاست. تصورم از زندگی این بود که همیشه سرشار از عشق و آرامش است؛ ولی پاسی از شب نگذشته بود که یواش‌یواش سروکله یک قول‌ بی شاخ‌ و دم در زندگی‌ام پیدا شد، تمام آرامش را از ما گرفت. برای بیرون کردن این موجود از زندگی شیرینم، یک پاک‌کن در دست گرفتیم و شروع به پاک کردن صورت‌مسئله کردیم و به دنبال راهی برای از بین بردن آن می‌گشتیم، از کلینیک، کمپ و ابوالفضل درمانی و هر راه‌حل دیگری که بود رفتیم و روزبه‌روز بدتر شد. شیشه، هروئین، قرص، کرک و ... اضافه شد. فهمیدم زندگی کردن با فرد تریاکی بهتر از زندگی کردن با فرد شیشه‌ای است. زندگی برایم سیاه شد، جهنم را به واقعیت احساس می‌کردم.

مواد مخدر مانند بمب می‌ماند اگر منفجر شود تمام اطرافیان را نابود می‌کند، زندگی‌ام پر از خشم، کینه، ترس و نفرت شده بود. در تاریکی تمام به سر می‌بردم از آدم‌های سالم بیزار بودم، فکر می‌کردم بدبخت‌ترین آدم دنیا هستم، شب و روز گریه می‌کردم، ناله و شکایت می‌کردم. اگر فرزندم نبود؛ حتماً خودکشی می‌کردم، ناامیدی دورتادور زندگی‌ام را مانند حصار گرفته بود و به دنبال راه‌حل جدید بودم و التماس خدا را می‌کردم و به ریسمان خدا چنگ می‌زدم. نمی‌دانم به خاطر کدام کار نیکی بود که درگاه خداوند به روی من و مسافرم باز شد و وارد کنگره۶۰ شدیم. وقتی وارد کنگره شدم باراهنمایی که سرشار از عشق، محبت و آرامش بود آشنا شدم و کشتی نجات من شد، یواش‌یواش با آموزش‌های ناب ایشان و کنگره۶۰ خودم را پیدا کردم و با خودم دوست شدم.

خودم و مسافرم را بخشیدم، روزبه‌روز حال خودم، مسافرم، فرزندم وزندگی‌مان خوب و خوب‌تر می‌شد. خدا را شکر مسافرم به ما عشق می‌ورزید و همیشه درصدد جبران است؛ دیگر تاریکی رفت و روشنایی به‌جای آن آمد، قهر و ناراحتی رفت، به‌جای آن مهر و محبت آمد، ناامیدی که تمام وجودم را گرفته بود و همیشه در سرم به فکر خودکشی بودم رفت به‌جای آن نور امید خدا آمد، بی‌محبتی رفت به‌جای آن عشق آمد، گریه رفت به‌جای آن شادی و خنده آمد، کینه رفت به‌جای آن ببخشش آمد، تفکر و اندیشه بد و ناسالم رفت به‌جای آن تفکر و اندیشه ذهن سالم آمد. اکنون من لحظه‌شماری می‌کنم برای رفتن به کنگره. یکی‌یکی تمام وادی‌ها و آموزش‌های کنگره را یاد بگیرم تا جایی که بتوانم عملی کنم.

از همه مهم‌تر حسم را تزکیه و پالایش دهم تا بتوانم بزرگ‌ترین معجزه حیات که خود حیات است با لذت سپری کنم و هنر خوب زندگی کردن را یاد بگیرم و آن را عملی کنم. حالا دیگر یاد گرفتم باید بار مسئولیت زندگی را خودم بر عهده بگیرم، خودم مشکلاتم را حل کنم، متوجه شدم که مشکلات لعن و نفرین خداوند نیستند؛ بلکه برای رشد و پیشرفت و پالایش من هستند. به‌جای این‌که شکایت کنم به دنبال راه‌حل باشم. متوجه شدم که تغییرات با درد ایجاد می‌شود، تازه فهمیدم تا تغییر نکنم تبدیل و ترخیص نمی‌شوم. یاد گرفتم نباید پاک‌کن دستم بگیرم و مشکلات را پاک‌کنم باید با سعی، تلاش و تفکر درست کلید حل آن‌ها را پیدا کنم.

یاد گرفتم با حرکت راه نمایان می‌شود، آموختم به‌جای این‌که دوربین را روی مسافرم یا دیگران بیندازم روی خودم کار کنم تا نقطه تحملم را بالا ببرم، به سمت ارزش‌ها بروم از ضد ارزش‌ها دوری‌کنم تا صدا و نجوای عقل و روحم را متوجه شوم، خوشحالم که در کنگره۶۰ مصداق بال پرواز هستم، به خودم می‌بالم که در کنار مسافرم و فرزندم زندگی پر از آرامش و عشق دارم. خوشحالم که در حال آموزش هستم و تمام سعی‌ خودم را می‌کنم تا آموزش‌های ناب آقای مهندس را عملی کنم تا به درجه بالای انسانیت یا وادی چهاردهم برسم. از خداوند می‌خواهم همان‌طور که هیچ‌گاه تنهایم نگذاشته، کنارم باشد و خدمت کردن در کنگره۶۰ را چه ازنظر مالی و چه ازنظر معنوی تا ابد به من عطا کند. از مسافرم کمال قدر‌دانی را دارم، زیرا به‌واسطه مسافرم من با بهشت کوچک کنگره۶۰ آشنا شدم.

نویسنده: همسفر لیلا 
ویرایش و ارسال‌: همسفر سمیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شهباز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .