وقتی وارد کنگره شدم دلم فقط آرامش میخواست و به فکر آموزش و خدمت یا کمکهای مالی نبودم؛ فقط دوست داشتم مسافرم خوب شود تا کمی نفس بکشم. اما کمکم گوش دادم و دیدم و حس کردم؛ فهمیدم اینجا فقط جای درمان نیست بلکه مدرسهای برای ساختن است؛ نه فقط برای مسافر که همسفر هم باید بسازد، یاد بگیرد و نقش داشته باشد.
روزهایی بود که حتی تهیه هزینه ایابوذهاب هم سخت بود؛ اما با تمام اینها، قلبم میگفت باید بخشی از این چراغ باشم و نکند روزی به خاطر نبود کمکی کوچک، چراغی خاموش شود یا دلی ناامید شود و سفری ناتمام بماند. دیدم چگونه با همان کمکهای کوچک و مبلغهای اندک، اتفاقات بزرگی میافتد و در گلریزانها با نگاه به دستانی که با عشق کارت میکشیدند، فهمیدم پول به عشق تبدیل میشود و نه برای دیده شدن بلکه هرکس برای دیدهشدن در درون خودش میبخشد.
آموختم که این کمکها نه برای کنگره که برای خود من است؛ وقتی سهمی در روشن ماندن این چراغ دارم، انگار بخشی از روشناییاش به زندگی خودم میتابد و هر بار که مشارکت میکنم، حس میکنم آجری کوچک در بنای بزرگی گذاشتهام که روزی خودم در پناه همان دیوار آرام میگیرم. در لژیون سردار فهمیدم که پول، فقط اسکناس نیست، بلکه نیت است، عشقی است که تبدیل به صندلی، فضای امن و دلگرمی تازهواردی میشود که هنوز نمیداند قرار است زندگیاش از نو نوشته شود؛ پس چطور میتوانم بیتفاوت باشم.
کنگره چیزی از من نمیخواهد، این من هستم که به آن نیاز دارم؛ نیاز به بودنش، به آموختن، به آرامشی که در هیچجای دیگر تجربه نکردهام. حالا هر کمک مالیام، هر خدمت کوچک، هر دلگرمی به یک تازهوارد، مثل قطرهای است در جویباری که روزی تشنگیام را سیراب کرد.
امروز منتظر روز خاصی نیستم؛ هر روزی که بتوانم سهمی هرچند کوچک داشته باشم، روز بزرگی است؛ میخواهم تا وقتی که هستم، عضوی باشم از کسانی که نگذاشتند چراغی خاموش شود و این کمترین کاری است که میتوانم در برابر آنهمه آرامش و عشق انجام دهم.
نگارش، ویرایش: رابط خبری همسفر سارا رهجوی همسفر فاطمه(لژیون هفتم)
عکس: راهنمای ویلیاموایت همسفران، همسفر مریم
ارسال: همسفر مژگان دبیر دوم سایت همسفران
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
66