English Version
This Site Is Available In English

حس شیرین رهایی

حس شیرین رهایی

در ابتدا خدا را هزاران بار شکر می‌کنم که در مسیر کنگره قرار گرفتم و توانستم بار آموزشی خودم را افزایش دهم. شاید بهتر باشد بگویم آموزش‌هایی که ما در خانه، جامعه، مدرسه و دانشگا‌ه دیدیم، بسیار اندک و سطحی بودند، در حالی که آموزش‌های کنگره به ما از جهان درون و بیرون خودمان آگاهی می‌دهد. حدود هشت سال پیش به‌واسطه‌ مسافرم با کنگره آشنا شدم و پس از ۱۳ ماه و پنج روز مسافرم به رهایی رسید. آن زمان سی‌دی‌ها به‌صورت نکته‌برداری نوشته می‌شدند و مطالعه دقیق بسیار اهمیت داشت.

پس از گذشت یک سال، به‌خاطر شرایط کاری سخت و مشکلات دوران کرونا دیگر نتوانستم به کنگره بیایم. راهنمایم همسفر فرحناز تجلیل شدند و من نیز از کنگره فاصله گرفتم؛ بعد از آن هر بار که به کنگره می‌‌آمدم، همسفران را می‌دیدم که با دقت سی‌دی‌ها را می‌نویسند و مشارکت می‌کنند اما من با خودم می‌گفتم که من وقت ندارم و نمی‌توانم؛ همین افکار غلط باعث شد که آمدن به کنگره برای من سخت و دور از تصور شود و حال مسافرم را می‌دیدم که روزبه‌روز بهتر می‌شود اما من فقط درگیر جنگ‌های ذهنی‌ام بودم.

فکر می‌کردم فقط برای بچه‌داری و خانه‌داری باید تلاش کنم، در حالی که خودم را فراموش کرده بودم؛ نیروهای منفی تمام وجودم را فرا گرفته بودند، هر روز ناامیدتر می‌شدم، در دلم غمی سنگین وجود داشت، خود و دیگران را قربانی می‌دانستم و حتی منتظر مرگ بودم. مسافرم که حال مرا می‌دید و اصرار می‌کرد که به کنگره بیایم و می‌گفت که می‌توانی اما من هیچ تلاشی نمی‌کردم و به دنبال مقصر بودم و به راه‌حل توجهی نمی‌کردم.

روز‌ها گذشت تا اینکه تولد پنج‌ سال رهایی مسافرم شد؛ بچه‌هایم بزرگ‌تر و نیازشان به من کمتر شده بود و حضورم در آن تولد، مثل نوری بود که درونم را روشن کرد و حسی در من زنده شد که باید دوباره برخیزم و شروع کنم راه درست را پیدا و به سمتش حرکت کنم. باز نیز تردیدها به سراغم می‌آمدند که تو نمی‌توانی، بچه‌هایت چه می‌شوند؟ در سال ۱۴۰۳ تصمیم گرفتم تغییر کنم و به خودم قول دادم که باید برای خود، همسر و فرزندانم مفید و یک الگو باشم، نه فردی که خانه‌نشین و درگیر افکار منفی است.

به یاد دارم که بعد از تعطیلات نوروز در سال ۱۴۰۳ به همراه دختر کوچکم که مدام بهانه‌گیری و گریه می‌کرد، به کنگره آمدم و مسئول بچه‌ها که همیشه از ایشان سپاسگزارم، از فرزندم مراقبت می‌کرد تا من بتوانم در لژیون بنشینم و آموزش ببینم. با گذشت زمان و نوشتن سی‌دی‌ها حالم روز‌به‌روز بهتر می‌شد. این تغییر نه فقط برای من، بلکه برای بچه‌هایم نیز کاملاً محسوس بود. آن‌ها نیز آرام‌، با انرژی‌ و با محبت‌تر شدند. دیگر از افکار به هم‌ ریخته و منفی درونم خبری نبود.

نوشتن، جایی برای منفی‌بافی باقی نمی‌گذاشت. وقتی ذره‌ذره در مسیر صراط مستقیم قرار می‌گیری، دیگر جایی برای راه غلط باقی نمی‌ماند. حال که یک سال گذشته و من توانستم ۴۰ سی‌دی را کامل بنویسم. تمام سی‌‌دی‌ها برای من بار آموزشی خودش را داشت، گره‌های زندگی و افکارم با نوشتن سی‌دی‌ها آسان‌ باز شد و این یک پیروزی بزرگ برای من است. توانستم گل رهایی را از دستان پرتوان جناب مهندس دژاکام دریافت کنم، لحظه‌ای فراموش‌ نشدنی بود.

از راهنمایم همسفر فاطمه بسیار سپاسگزارم؛ ایشان برای من الگویی کامل از محبت، صبر و آموزش‌ دادن هستند. همیشه قدردان مهر و همراهی‌ ایشان خواهم بود. در آخر از آقای مهندس، خانواده محترمشان و همه افرادی که در این راه به من کمک کردند، از راهنمایم همسفر فاطمه، مرزبان‌های محترم، ایجنت گروه خانواده همسفر فاطمه و خواهر لژیونی‌های خوبم تشکر می‌کنم و امیدوارم روزی بتوانم جبران کنم و فقط مصرف‌کننده نباشم.

نویسنده: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون بیستم)
رابط خبری: همسفر ریحانه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون بیستم)
عکاس: همسفر دیبا رهجوی راهنما همسفر فریده (لژیون پانزدهم)
ویراستاری و ثبت: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر الهام (لژیون بیست و پنجم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی شادآباد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .