English Version
This Site Is Available In English

مصاحبه با راهنمای محترم لژیون سوم، آقای محسن بوستانی به مناسبت هفته معلم

مصاحبه با راهنمای محترم لژیون سوم، آقای محسن بوستانی به مناسبت هفته معلم

با سلام و احترام، به مناسبت هفته معلم، مصاحبه‌ای ترتیب داده‌ایم با راهنمای محترم، آقای محسن بوستانی، راهنمای لژیون سوم نمایندگی رضا که در ادامه تقدیم نگاهتان می‌گردد.
لطفاً خودتان را به رسم کنگره معرفی نمایید.
سلام دوستان محسن هستم یک مسافر، مدت تخریب؛ بیش از ۱۵ سال، با انواع آنتی‌اکس‌ها، آخرین آنتی ایکس مصرفی؛ شیره و تریاک، مدت سفر اول؛ ۱۲ ماه و ۱۰ روز، روش درمان؛ دی اس تی، داروی درمان؛ شربت اوتی، با راهنمایی؛ استاد محترم، آقای محمود بافنده، رهایی از مواد؛ ۹ سال و ۸ ماه.

چگونه با کنگره ۶۰ آشنا شدید؟
از طریق یکی از دوستان، آقا رضا داوودی که با هم "رفیق مصرف" بودیم، سال ۹۲ ایشان را بعد از مدتی ملاقات کردم، دیدم خیلی اخلاق، رفتار و ذهنیتش تغییر کرده، می‌گفت: من دیگر مصرف نمی‌کنم، شربت می‌خورم و...
صبورتر شده بود، دیدم فرار نمی‌کرد از موضوعات، کنجکاو شدم، سوال کردم که موضوع چیست؟ جالب بود که اصلاً برای من توضیح نداد، کتاب؛ عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر را به من هدیه داد و من در مدت سه چهار روز آن را کامل خواندم، و خیلی مشتاق راهی که رضا رفته بود شدم، گفتم: من هم هستم و میام، گفت: باید ثبت نام کنی، یادم هست اسفند سال ۹۲ ثبت نام کردم و مرداد سال ۹۳ وارد کنگره شدم.
با تبریک روز معلم، لطفا بفرمائید چه حسی نسبت به واژه معلم دارید؟
من حتی زمانی که راهنما نبودم، به این نتیجه رسیده بودم که "راهنمایی" معلمی نیست، فراتر از معلمی است، معلم، بنابر شغلی که دارد یک حقوقی می‌گیرد که موضوعاتی را یاد شما بدهد، اینکه چه حسی از آن موضوعات گرفته باشد یا چه بر خودش گذشته باشد، در آن موضوعات دخیل نیست، کاری هم ندارد که شما بعدش به تعادل می‌رسید یا نمی‌رسید.
در چه وضعیتی بچه‌ها را تحویل می‌گیرد، صرفاً بچه است و فقط سواد ندارد ولی راهنما در چه وضعیتی رهجو را تحویل می‌گیرد، کوهی از منیت که من همه چیز بلدم، همه راه‌ها را رفته‌ام، کوهی از زخم‌ها و دردها که من جور همه چیز را کشیده‌ام، گرگ بالان دیده‌ام، کوهی از حس‌های خراب، بنابرآن اتفاقاتی که برایش افتاده، طرد شدگی‌ها، هزاران تخریب و بیماری‌های دیگر.
باید زحمت کشیده شود که تازه بیاید بشود صفر، موضوعیتش برسد به موضوعیت ندانستن، مثل دانشگاه نیست که بگوییم: آمده است کسب دانش کند، یعنی اول ندانی را بدان، یعنی باید به او ثابت شود که شما نمی‌دانی، الان در چه وضعیتی و چه شرایطی هستی، بعد این بیماری منوط به سواد و معلومات او نیست، یعنی جسمی هم هست، اگر یک بچه تکالیفش ننویسد یا درسش را یاد نگیرد پاهایش که درد نمی‌گیرد، خمیازه که نمی‌کشد، شاید یکی از زمینه‌ها و شاخه‌های راهنمایی، بشود معلمی، جناب مهندس می‌فرماید: وقتی راهنما هستی، باید روانپزشک، دکتر، متخصص ورزش، متخصص خانواده و جامعه شناس هم باشی.
حسم نسبت به واژه معلم خوب است ولی نه به آن معنایی که بگویم؛ راهنمایی و معلمی در یک راستاست، نه... خیلی متفاوت است، معلم اگر هزار سال هم درس بدهد به غیر از درسی که می‌دهد چیز دیگری یاد نمی‌گیرد ولی راهنما اینطور نیست، هر بار که کلاس می‌گذارد، خیلی برداشت می‌کند و جالب است؛ یک راهنما، باز هم شاگرد است، اگر معلم را خداوند هستی قلمداد کنیم؛ همه چیز یک "معلم" است.
چه ارتباطی بین شغل معلمی و جایگاه راهنما در کنگره وجود دارد؟
در همان حد که گفتم؛ در بخش سوادآموزیش یا ارتباط و جایگاه "استاد شاگردی" می‌شود به معلمی ربطش داد ولی در کل، آن چیزی که در کنگره اتفاق می‌افتد، فرای از معلمیست چون خود معلم هم واژه‌اش درست باز نشده است، به محض اینکه می‌گوییم: معلم، یاد تخته سیاه می‌افتیم، یک فرد کت و شلواری و یک دفتر حضور و غیاب.
اگر به اصالت واژه معلم نگاه کنیم، مثل خداوند، مثل هستی، به ما یاد می‌دهد، انسان فوق العاده است، در کل همه هستی، در آن واحد، هم شاگردند، هم معلم.
آیا در ارتباط با رهجوها ارتباط استاد شاگردی را حفظ می‌کنید؟
حتماً... اصلاً نمی‌گذارم رابطه دیگری شکل بگیرد، حتی به رهجوها گفته‌ام: زمانی که عکس‌می‌گیریم دست بر شانه من نگذارید، حریم استاد و شاگردی باید حفظ شود یا به واژه مفرد صدا نکنید، واژه‌ها خیلی تعیین کننده هستند که این حدود و حریم رعایت بشود چون اصلاً بحث محسن نیست، بحث یک جایگاه هست که اگر این جایگاه بیاید به مساوات برسد و هم سطح بشود، دیگر آن اختلاف پتانسیل از دست می‌رود و من چیز دیگری نمی‌توانم به او انتقال بدهم چون یک فردی را هم کیش خود و هم راستای خودش می‌داند.
راهنما باید یک جوری ویژن رهجوهایش باشد که قابل دسترس نباشد، دورتر و بالاتر باشد تا رهجوها سعی کنند بشوند مثل خودش، ارتباط استاد و شاگردی حتماً باید حفظ شود، تاکید می‌کنم، در به کار بردن واژه‌ها و شوخی‌ها باید حدود خودت را جوری تعیین کنی که اصلاً طرف از حدودش خارج نشود.
به عنوان کلام آخر، اگر توصیه‌ای دارید، برای کسانی که دوست دارند این جایگاه را تجربه کنند لطفاً بفرمایید.
یک زمانی سوالم این بود؛ هدف ما از هستی و بودن چیست، یعنی فلسفه وجود انسان چیست، یک استادی خدا حفظش کند، اینگونه فرمود: ما برای دو هدف آمده‌ایم، "آموزش و خدمت"
در این جایگاه اگر بخواهم عرض کنم، برای همه انسان‌ها توصیه‌ام این است؛ بیاموزند و یاد بگیرند، یعنی نگاه کنجکاو و جستجوگری داشته باشند، رهجو باشند، جوینده راه باشند و همین را انتقال بدهند، پیش خودشان نگه ندارند.
تنها توصیه‌ام به انسان‌ها این است، هر چیزی که، هرگاه انسانی، آن هدف‌ها و خواسته‌هایی از طریق نفس دارد، با هدف اصلی که با فلسفه وجودی‌اش یا خواسته‌های درون همراه است، با هم منطبق و در یک راستا حرکت کنند، یعنی یکی بشوند، یعنی آن چیزی را نفست بخواهد که هستی و خدا هم برایت خواسته، اگر این‌ها منطبق بشوند حالت خوب است، پس یادگیری چیزی است که هستی برایت می‌خواهد و "انتقال" می‌شود همان خدمتی که ما می‌گوییم.
شما یک کمکی دریافت کردید، در زمینه‌ای که بلدی و یاد گرفتی، داری انتقالش می‌دهی، من یک میوه‌ای از شما دریافت می‌کنم، مثلاً سیب، ما باغ سیب نداریم ولی گیلاس داریم، گیلاس به فرد دیگری انتقال می‌دهیم، صرف اینکه عین دریافتی که داریم انتقال بدهیم نیازی نیست ولی می‌توانیم آن چیزی که از ما برمی‌آید و داریم، انتقال بدهیم، واژه "معلمی" دقیقاً یعنی همین، آموختیم، آموزش دادیم.
خیلی متشکرم که در این مصاحبه شرکت کردید.
تایپ و ارسال خبر: مسافر علی لژیون نهم
تایید خبر: مسافر داوود لژیون سوم
مرزبان خبری: مسافر مصطفی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .