English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته مسافر محمدرضا لژیون ۴

دلنوشته مسافر محمدرضا لژیون ۴

وقتی برای اولین بار پا به کنگره گذاشتم، دلم پر بود از ترس.

نمی‌دانستم چه در انتظارم است.

همه چیز برایم غریبه بود! چهره‌ها، کلمات، حتی خودم.

دنیایی که در آن غرق شده بودم، بوی شکست می‌داد، بوی پایان.

سال‌ها بود که خودم را در تاریکی گم کرده بودم.

اعتیاد، مثل دیوی در جانم ریشه دوانده بود،

و من، هر روز بیشتر از دیروز، از خودم فاصله می‌گرفتم.

اما یک نقطه‌ روشن در دل این همه سیاهی پیدا شد!؟ (کنگره۶۰)

کسی نگفت که تغییر آسان است، کسی وعده‌ معجزه نداد.

اما چیزی که پیدا کردم، صداقت بود... و امید.

آموختم که قدم‌های کوچک، می‌توانند راه‌های بزرگ بسازند.

آموختم که اگر دستم را به دست ایمان بسپارم، زمین نمی‌خورم.

در کلاس‌ها، هر واژه‌ای مثل نوری در ذهنم می‌درخشید.

شنیدم که رهایی ممکن است! نه یک رؤیا! که یک حقیقت.

یاد گرفتم که می‌توانم دوباره عاشق زندگی شوم.

که لبخند واقعی را می‌شود با قلبی پاک دوباره چشید.

روزهایی بود که بغض گلویم را می‌گرفت، ولی رها نمی‌کردم.

شب‌هایی بود که گریه پناه من می‌شد، اما امید را رها نکردم.

دیدم کسانی که مثل من شکسته بودند، اما دوباره برخواستند.

دیدم که معجزه درون خودمان است، نه در جای دیگری.

یاد گرفتم که گذشته، زخم نیست! درس است.

یاد گرفتم که هر طلوع، فرصتی دوباره برای ساختن است.

دیگر خودم را قربانی نمی‌دانم! من یک مبارزم.

امروز، هر قطره اشک دیروزم، تبدیل به لبخندی عمیق شده.

هر شکست دیروزم، شده نردبانی برای پیروزی امروز.

بلند شده‌ام، قد کشیده‌ام، ریشه دوانده‌ام در زمین زندگی.

دیگر دلم نمی‌خواهد از گذشته فرار کنم!

دلم می‌خواهد از آینده استقبال کنم.

در کنگره آموختم که بزرگ‌ترین قدرت، قدرت تغییر است.

و امروز، با افتخار می‌گویم: من یک رها شده‌ام.

رها از تاریکی، رها از ترس، رها از بندهای بی‌رحم اعتیاد.

و این تازه آغاز راه من است...

راهی به سوی نوری که هر روز پررنگ‌تر می‌شود.

مسافر محمدرضا لژیون۴

رابط خبری مسافر مجید لژیون ۷

ویراستاری و ارسال مسافر حامد لژیون ۷

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .