به نام قدرت مطلق الله؛
با دنیایی از ناامیدی و درماندگی به قعر تاریکیها فرو میرفتم؛ در حالی که به سختی قدم برمیداشتم و هر لحظه منتظر مرگ بودم، شاید آرام بگیرم و از این همه تلاطم و سختی رها شوم، مشتاقانه آغوشم را باز کرده بودم تا مرگ مرا در آغوش بگیرد و به آرامش ابدی برسم و اما خداوند مثل همیشه نگاهش بر من و راه زندگیم بود؛ روزنه نوری برایم نمایان شد، بیاختیار به سمت نور رفتم و نور کمسو بود اما نشانهای بود برای من تنهای خسته، آرامآرام قدم برداشتم روزنه نور بیشتر نمایان شد هر لحظه در دلم امیدی شکوفا میشد و حس و حالم بهتر میشد قلبم آرام گرفته بود در دلم عشق و امید جوانه زد به سمت نور میرفتم قدمهایم را محکمتر و با صلابتتر به سمت امید برداشتم آن نور زندگیم را روشن کرد دیگر حس بیهودگی و بیارزشی نمیکردم من آفریده شدم برای اینکه مادری مهربان و همسری دلسوز و فداکار باشم من رسالتی داشتم باید این رسالت را به انجام میرساندم خداوند مرا لایق این رسالت دانسته بود و من متوجه نبودم؛ خدا میدانست باید صبور و مقاوم باشم تا آرامش و شادی را برای زندگیم به ارمغان بیاورم منی که از زندگی خسته بودم و خود را بیهوده و بیفایده میدیدم حال متوجه رسالتم شده بودم؛ عزمم را جزم کردم و به سوی رهایی شتافتم.
خداوند را سپاس از آفرینش عزیزانی که رهنمون راهم بودند و دستی از جانب خدا بودند؛ دریافتم که میتوانم در این مسیر سبز و زیبا همسفر و بال پرواز مسافرم باشم زندگی قصهای است که هیچگاه به پوچی نمیانجامد چرا که هر موجودی که پا به عرصه حیات میگذارد خود حامل هدفی است؛ هدفی که شاید برای چشمها ناپیدا باشد اما در ذات وجودیاش نهفته است حتی زمانی که باور میکنیم به هیچ نیستیم قلبمان لایهای از حقیقت را پنهان میکند ما بخشی از جهانی هستیم که در همبستگی و معنا تنیده شده پس اگر روزی اندیشههایت در سایه تاریک هیچ پرسه زد به خاطر بیاور که هیچ مخلوقی برای بیهودگی خلق نشده هر گام،هر نگاه ،هر نفس اثری است که در هستی طنین میاندازد حتی اگر گمان کنی ناچیز است.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون دوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر عفیفه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی بروجن
- تعداد بازدید از این مطلب :
226