آقای مهندس دژاکام در این سیدی میگویند: مولانا این مصرع شعر را گفته است. این شعر شاید یک رمز باشد: «ای برادر تو همه اندیشهای مابقی خود استخوان و ریشهای». معنی شعر میگوید؛ اندیشه نعمتی است که در اختیار همه موجودات زنده قرار گرفته است. اندیشه میتواند مخرب یا سازنده باشد. اثرات اندیشه به خود شخص برمیگردد. بعضیها میگویند ما دنبال خیالپردازی نیستیم. خیالپردازی در جهت منفی ممکن است مخرب باشد ولی اصولاً قدرت خیال از شاهکارهای خلقت است و بر مبنای قدرت خیال است که برنامههای زندگی را متصور میکنیم. انسانهایی که از قدرت خیال و برمبنای معیارها حرکت میکنند موفق هستند؛ اگر با دید مثبت نگاه بشود.
تعریف امید: اگر برای رسیدن به یک هدف به آن هدف با دید مثبت نگاه کنیم امید گفته میشود. تعریف ناامیدی: اگر برای رسیدن به یک هدف با دید منفی به خودمان نگاه کنیم ناامیدی گفته میشود. «به نویدی گفت سحرگه امید؛ که کس جز ناسازگاری چون تو نشنید» سحرگاه بود که امید به ناامیدی میگوید کسی از تو جز ناسازگاری چیزی نشنیده است؛ «به هر سو دست شوقی بود بستی؛ به هرجا خاطری دیدی شکستی» هر جا یک دسته شوقی بود دستش را بستی و هر کجا خاطری دیدی خاطرش را شکستی؛ یعنی اینکه به افراد انرژی منفی میدهی و ناامیدی ایجاد میکنی و هر کجا اندیشه خوبی است خرابش میکند. «کشیدی بر در هر دل سیاهی، ز سوزی، نالهای، اشکی و آهی» یعنی روی هر دلی پرده سیاهی کشیدی. ناامیدی کارش این است که هر کجا شوقی است از بین ببرد. هر چه میخواهی تصمیم مثبت بگیری نمیگذارد و در آخر اشکت را در میآورد.
«زبانی هرچه بود و است از توست؛ بساط دیده اشک آلود از توست» هرچه بدبختی و بیچارگی است از ناامیدی است. بساط گریه، رنج و خودکشی همهاش از ناامیدی است. امید به خودکشی منتهی نمیشود. آن کسی که دست به خودکشی میزند امیدش را از دست داده است. «بس است این کار بیتدبیر کردن؛ جوانان را به حسرت پیر کردن» بس کن و دیگر اینها کارهای بیتدبیر را انجام نده؛ جوانها را از حسرت پیر کردی آدمها را فرتوت کردی. «بدین تلخی ندیدم زندگانی؛ بدین بی ما یکی بازرگانی» وقتی ناامید باشی همهاش تلخی است، زندگی را تلخ میکند و وقتی بازرگانی میکند همیشه ضرر میبیند. وقتی ناامیدی وارد زندگی انسان میشود زندگی تلخ میشود و در همه صورت ضرر میبیند. «نهی بر پای هر آزاده بندی؛ رسانی هر وجودی را گزندی» پای هر آزادهای بندی را میزند، پرواز اندیشه مثبت بالش را میشکند، ناامیدی کارش گزند زدن و آسیب زدن است.
«به اندوهی بسوزی خرمنی را، کشی از دست مهری دامنی را» به انبوه گندم؛ خرمن میگویند. قدیم کنار خرمنها میخوابیدند تا اگر کسی دشمنی دارد خرمنها را خراب نکند؛ حالا اینجا میگوید با اندوهی که درست میکنی گویی آن خرمن انسانها را به آتش میکشی، تمام آرزوها را با یک نگاه منفی به آتش میکشی، آن مهر و محبت را که به انسانها داری ناامیدی باعث میشود که مهر و محبت را از دست بدهی و قدر چیزهایی را که داری نمیدانی و وقتی از دستش میدهی تازه متوجه آن میشوی. «غبارت چشم را تاریکی آموخت؛ شرارت ریشه اندیشه را سوخت» غبار ناامیدی چشم را میگیرد و کور میکند و همهچیز را سیاه میبیند. ناامیدی اندیشه مثبت را میسوزاند. «دو صد راه هوس را چاه کردی؛ هزاران آرزو را آه کردی» خواسته و هوس را در چاه انداختی، میتوانستی به آنها برسی ولی آنها را به آه تبدیل کردی. در مسیر زندگی چیزهایی را ممکن است از دست بدهیم؛ ولی اینها طبیعی است، مهم این است که از آنها درس بگیریم و ناامید نشویم.
حسرت گذشته را خوردن و ناامید بودن بی فایده است. لحظات بد تمام میشود؛ لحظات حال را خراب نکنیم. چیزی را که از دست میدهیم اندوه آن چیز انسان را از پا در میآورد و ادامه زندگی را به تباهی میکشاند. «ز امواج تو ایمن ساحلی نیست؛ ز تاراج تو فارغ حاصلی نیست» هیچ ساحلی از امواج ناامیدی در امان نیست. ناامیدی دائم به انسان میخورد و انسان را بیمار، پیر و فرتوت میکند. «مرا در هر دلی خوش جایگاهیست؛ به سوی هر ره تاریک راهیست» در هر دلی جایگاه خوبی دارد، هر راه تاریک یک راه روشن و خروج دارد. «دهم آزادگان را مومیایی؛ شوم در تیرگیها روشنایی» موم از عسل گرفته میشود و یک آنتیبیوتیک و ضدباکتری قوی است. در مصر بهخاطر اینکه جسدها از بین نروند داخل جسد را خالی میکردند و آن را مومیایی میکردند. حالا معنی شعر امید هم کارش مثل مومیایی میشود و میگوید نمیگزارم آدمها غم داشته باشند و آدم امیدوار همیشه موفق است.
«عروس وقت را آرایش از ماست؛ بنای عشق را پیدایش از ماست» عشق مال کسی است که امیدوار باشد. «غمی را ره ببندم با سروری؛ سلیمانی را پدید آرم ز موری» امیدواری میگوید جلوی غم را با شادی میگیرم. تنها چیزی که انسان را قدرتمند میکند امید است. شخص امیدوار حتی اگر ثروتی نداشته باشد خود را مالک ثروت سلیمانی میداند. «به هر آتش گلستانی فرستم؛ به هر سو گشته سامانی فرستم» امید میتواند آتش را به گلستان تبدیل کند. هر که سرگشتهای دارد میتواند آن را به وضعیت متعادل و مناسب برساند. «خوش آن رمزی که عشقی را نوید است؛ خوش آن دل که اندر آن نور امید است؛ بگفت ای دوست که گردشهای دوران؛ شما را هم کند چون ما پریشان». ناامیدی به امید میگوید گردش دوران تو را هم مثل ما پریشان میکند. «مرا با روشنایی نیست کاری؛ که ماندم در سیاهی روزگاری» ناامیدی میگوید؛ من اصلاً با روشنایی کاری ندارم به سیاهی عادت کردهام؛ ناامیدی و امید یکسانند.
«جهان بگریست بر من، بر تو خندید» امید و ناامیدی یکسان نیست. جهان به امید میخندد؛ ولی ناامیدی همیشه در حال گریه کردن است. «در آن مدت که من امید بودم؛ به کردار تو خود را میستودم» اینجا ممکن است امید هم تبدیل به ناامیدی بشود. «مرا هم بود شادیها، هوسها، چمنها، مرغها، گلها، قفسها» میگوید؛ من هم تا زمانی ناامید نشده بودم شادی داشتم، هوس داشتم و وضعیتهای خیلی خوبی داشتم. «مرا دلسردی ایام بگداخت؛ همان ناسازگاری کار من ساخت» از ایام و روزگار و از آدمها دلسردی دیدم، بدی دیدم، نامهربانی دیدم و همینها کار من را ساخت. «چراغ شب ز باد صبح گه مرد؛ گل دوشینیه یک شب ماند و پژمرد» و وقتی وارد ناامیدی شدم چراغ شبم با باد صبحگاهی خاموش و گلهایم پژمرده شد. «سیاهیهای محنت جلوهام برد؛ درشتی کردم و گشتم چنین خورد؛ شبانگه در دلی تنگ آرمیدم؛ شدم اشکی و از چشمی چکیدم؛ ندیدم نالهای بودم سحرگاه؛ شکنجی دیدم و گشتم یکی آه؛ تو بنشین در دلی که از غم پاک خوشند؛ آری مرا دلهای غمناک چو گوی از دست ما بردن فرجام؛ چو فرق از اسب توسن بود ایام؛ گذشت امید و برقی درخشید؛ همان را کی درخشید فرق امید».
برداشت من این میشود که نگاه به زندگی چیست و چگونه است؟ اگر ناامید باشیم چه ضربه محکمی به زندگی ما میخورد؛ ولی اگر امیدوار باشیم چگونه میگذرد؟ اگر آگاهی بالا برود آرامآرام آن را جذب میکند و اگر آگاهی پایین باشد یک روزی و یک ساعتی شنیده میشود و بلافاصله از ذهن پاک میشود. این نکات کلیدی را متوجه باشیم و همیشه در زندگی امیدوار باشیم.
نویسنده: همسفر فهیمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و رابط خبری: همسفر حمیده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
50