جلسه هفتم از دوره اول جلسات لژیون سردار همسفران نمایندگی ارگ کرمان با استادی راهنما همسفر زهرا، نگهبانی همسفر کوکب و دبیری همسفر فرحناز با دستورجلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیاط نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم) و تأثیر آن روی من» روز دوشنبه ۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
از آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم که بستری را برای آموزش دیدن ما فراهم کردند تا بتوانیم در این جهان هستی مفید باشیم. در رابطه با دستورجلسه «وادی دوم» که عنوان وادی میگوید: «هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیاط نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم». وادی دوم ارزش وجودی خودمان و تمام موجودات هستی را برای ما یادآور میشود. در حقیقت جهانبینی را برمیگرداند روی خود من که من خودم را چگونه انسانی تصور میکنم. آیا من خودم را انسانی که بیهوده و بیارزش است تصور میکنم یا انسانی که خودش موجود باارزشی است تلقی میکنم؟ خیلی وقتها انسانها به درون خودشان فرو میروند و چون خواستههایشان را در دوردستها میبینند و توان رسیدن به آنها را ندارند ناامید میشوند و میگویند خدایا چرا من به دنیا آمدهام؟ یا خیلی از ما که عزیزانمان درگیر اعتیاد بودند یا شخص مصرفکننده زمانیکه راه صحیح درمان را پیدا نمیکند و برای خروج از مشکلی که دارد راههای زیادی را امتحان میکند و به نتیجه نمیرسد، چیزی جز شکست و ناکامی عاید او نمیشود و حالا مشکلات دیگر هم به آن اضافه میشود و درنهایت حسهایی مثل ترس، حقارت، سرافکندگی، ناامیدی و در آخر حس بیهودگی سراغ او میآید. حالا با وجود این حسها به جایی میرسد که شروع به کفر ورزیدن میکند و میگوید خدایا چرا من را آفریدی؟ من به درد هیچچیز نمیخورم، من هیچکاری از دستم برنمیآید و من انسان بیهودهای هستم. اگر بخواهم راجب حس صحبت کنم که در مقوله وادی دوم خیلی مهم است؛ این است که تمام زندگی ما بسته به حس ما است؛ حس ما نسبت به خودمان و موضوعات و این حس من است که تعیین میکند آیا من از زندگی لذت ببرم یا زندگی را با سختی و رنج سپری کنم.
این نقطه تفکر که انسان فکر کند به هیچ دردی نمیخورد، این دیدگاه باعث میشود که اگر حرکت و تلاش هم بکند به هیچ نتیجهای نرسد؛ چون خودش را باور ندارد. شخصی که خودش را باور ندارد، هیچکس، اعضاء خانواده، اطرافیانش و حتی کائنات هم او را باور ندارند و به آنچه که میخواهد نمیرسد. اما چه میشود که انسان به این نقطه میرسد؟ چون انسان نیروها و تواناییهای درونیاش را دستکم میگیرد. خیلی از انسانها هستند که به تواناییهای درونشان اشراف ندارند؛ یعنی مطلع نیستند. در متن وادی خیلی قشنگ میگوید که درون همه ما مثل قلههای آتشفشان است؛ اگر من در مسیر ارزشها قدم بگذارم، مطمئن باشم که این نیروها و تواناییها را حس میکنم و در ادامه این نیروها باعث میشوند که یک انسان از آن وضعیت بحرانی به یک وضعیت آرام برسد. به دلیل این قدرتها و خفته بودن آنها که در متن وادی به آن اشاره کرده است؛ پس من اگر خودم را باور دارم باید بدانم که انسان ارزشمندی هستم؛ چرا؟ اگر من نباشم در سیستم کائنات اختلال ایجاد میشود. چون همه ما با هم این هستی را سرِپا نگه داشتهایم. حتی موجوداتی که از نظر من بیهوده هستند؛ حتی انسانهایی که من فکر میکنم متوجه هیچچیز نیستند و دیوانهاند همه برای این هستی ارزشمند و مفید هستند و در حقیقت درون تکتک آنها دنیایی از مطالب و تجربه است. وادی دوم به من میگوید نه خودت را بیهوده فرض کن و نه هیچ انسان و هیچ موجود دیگری را، چون اگر انسان در پایینترین نقطه جهنم هم باشد، باز هیچ نیست و اگر فکر کند که هیچ است مطمئن باشد که رو به نابودی میرود.
گاهی وقتها خودِ انسان است که به این باور میرسد که هیچ است و گاهی اوقات دیگران با رفتار و کلام و احساسشان باعث میشوند من این تصور را داشته باشم که هیچ ارزشی ندارم. متن وادی خیلی قشنگ به آن اشاره میکند که در ادامه کار و تلاش و کوشش ما به نتایجی میرسد که در تواناییهای ما خللی حاصل نگردد، یعنی من زمانی از جانب دیگران آسیب میبینم و آسیبپذیر میشوم که خودم را باور ندارم، ضعیف هستم و باید روی خودم کار کنم. حالا چهکار کنم که از حس بیهودگی خارج شوم؟ تمام حالات من، حالات بد من، حالات خوب من، تمام احساسات من از درون من سرچشمه میگیرد و من برای تغییر این حس باید وارد عمل شوم؛ یعنی باید هزینه کنم. یک وقتهایی بیدلیل، بیقرار و ناآرام هستیم و نمیدانیم دلیل این حال من برای چیست؟ این حال من، این حالات من و بیقراری من ممکن است از بیهودگی درون من سرچشمه بگیرد؛ چون خیلی وقتها حس بیهودگی در صورپنهان اتفاق میفتد و شخص اصلاً به راحتی متوجه آن نمیشود؛ پس من باید تغییر کنم، باید وارد عمل شوم، آن تغییر تفکر صورت بگیرد و برای احساس ارزشمند بودن باید روش زندگیام را تغییر دهم، چطور؟ اگر انسانهایی که احساس بیهودگی میکنند به زندگی خودشان نگاه کنند متوجه میشوند که تمام وقتشان و تمام پولشان را برای خودشان و خانوادهشان خرج میکنند. هیچوقت پایشان را فراتر از این نگذاشتهاند که بخواهند به شخص دیگری کمک کنند و برای خارج شدن از این حس بیهودگی باید هزینه کرد. همانجایی که اگر میتوانی که در حد توان همه ما هست، دست یک نفر را بگیریم و به یک نفر کمک کنیم و خوشا به سعادت ما که بستر خدمت و کمک به دیگران به راحتی برایمان فراهم شده است.
شاید همسفری با اندک دارایی که دارد، با شغل خانگی و با اندک پساندازی که دارد، گاهیوقتها همسفران طلایشان را میفروشند فکر کند ناچیز است اما میآید و کمک مالی انجام میدهد؛ حالا چه در لژیون سردار، چه کمکی که به زمین و ورزش میکند و چه در سبد میاندازد و این یعنی ارزشمند بودن، این یعنی احساس مفید بودن؛ چرا؟ چون پول من میشود یک صندلی در یک شعبه، آجر دیوار یک شعبه، بخشی از یک شعبه در کرمان که این یعنی ارزشمند بودن، همسفری که در سایت خدمت میکند، فکر میکند بیانش خوب است و شروع به نوشتن میکند، دلنوشته مینویسد، مقاله مینویسد، آن مقاله یا دلنوشته در سایت قرار میگیرد و آن شخصی که از راههایی که برای درمان رفته است ناامید است؛ آن دلنوشته را میخواند و نور امید در دلش روشن میشود؛ این یعنی ارزشمند بودن و انسانی که ارزشمند است خودش را دوست دارد، خودش را سرزنش نمیکند، به خودش حق اشتباه کردن میدهد، برای اشتباهاتی که انجام میدهد خودش را میبخشد، در حد توانش به دیگران کمک میکند، برای موفقیتهای کوچکی که در زندگی به دست میآورد خودش را تشویق میکند، به جسم خودش اهمیت میدهد و همیشه سپاسگزار است. شاید یک انسان بارها و بارها ناامید شود؛ اما مهم این است که وقتی امید سراغش آمد حرکت کند تا تکامل صورت بگیرد. همه ما میبینیم تمام تلاشی که در کنگره انجام میشود عزیزانی که در جایگاهها خدمت میکنند؛ راهنما، مرزبان، ایجنت، از عزیزانی که در سایت خدمت میکنند، اعضاء سردار، حتی آن شخصی که یک زباله از زمین کنگره برمیدارد یا در آبدارخانه خدمت میکند تا یک چای خوش طعم و رنگ به من بدهد همه برای این است که چراغ کنگره روشن بماند، برای این است آن شخصی که دلش شکسته است احیاء شود، آن شخصی که ناامید است امیدوار شود و من از خداوند میخواهم که به من توفیق دهد که در کنگره بمانم، خدمتگزار باشم و حرکت من در این جهان هستی تأثیرگذار باشد و سبب این شود شخصی که باورش را نسبت به خودش و خانوادهاش از دست داده است دوباره آن را به دست آورد.

عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
تایپ و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
555