جلسه سوم از دوره نهم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره ۶۰ نمایندگی خیام با استادی همسفر راحله، نگهبانی همسفر زهرا و دبیری همسفر سمیه با دستور جلسه « وادی دوم و تأثیر آن روی من » روز دوشنبه ۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحال هستم که در جمع شما حضور دارم و از ایجنت محترم خانم انسیه و گروه مرزبانی تشکر میکنم که اجازه خدمت را به من دادند. وادی دوم :"هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمینهد؛ هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم." تمام وادیها نشاندهنده راه هستند. چهارده وادی داریم که هر کدامشان یک راهی را به ما نشان میدهند. ما آموزش گرفتیم قبل از هر کاری باید فکر کنیم و بدون فکر، هیچکاری را انجام ندهیم.
وادی دوم میگوید: تمام انسانها و موجودات بیهوده و بیثمر به وجود نیامدهاند. و برای هر خلقتی که هست پشت آن فکر و اندیشهای نهفته است. ما همه یک سری خصوصیات و تواناییهای خاص داریم و خودمان آن را نمیبینیم، باید آنرا در خودمان پیدا کنیم و این قدرت و توانایی را خدا به ما عطا کرده است. من قبل از ورود به کنگره حس بیهودگی و پوچی داشتم و مدام ناله و شکایت میکردم و میگفتم خدایا چرا من را به این دنیا آوردی؟
من را در یک شهرغریب تک و تنها با مسافری که مصرف کننده است ویکسری مشکلات دیگر چرا این بلاها باید سر من بیاید؟ مشکلات من برای چه چیزی است و منشأ اصلی تمام اینها چیست؟ به خاطر همان تفکر اولیه بود که من نداشتم و بیهودگی خودم را فقط در این دنیا میدیدم. من مدام به حرم امامرضا میرفتم و شروع میکردم به شکوه و شکایت و امام رضا را مثل غول چراغ جادو میدیدم و میگفتم باید فوراً همهحاجتهای من را بدهی.
من باید برگردم به وطن خودم و از این تنهایی در بیایم و تمام درخواستهای غیر معقول دیگر. همهی اینها به خاطر حس و نیروهایمنفی زیادی بود که در وجود من رخنه کرده بود و صبح تا شب همیشه در حال خوابیدن و بیدار شدن و اینها تمام انرژی را از من گرفته بود. و من تمام این حس را منتقل میکردم به مسافرم و بچههایم، و حال آنها را نیز خراب میکردم. ولی از زمانیکه وارد کنگره شدم دیدم نه، همهما برای انجام یک رسالت، پیام و هدف خیلی مهم به این دنیا آمدهایم و خودمان نمیدانستیم.
و من در اینجا یاد گرفتم که باید آن حس منفی را از بین ببرم و نکتهی مهمتر، سعی کنم صبر داشته باشم و من نداشتم و کارهای غیرمعقولی را انجام میدادم.
یک روز جایی مطلبی را خواندم که؛" کسانی که شکر خدا را میکنند شاگرد ممتاز میشوند و کسانی که صبر میکنند قبول میشوند و کسانی که ناله و شکایت میکنند از آزمون خداوند رد میشوند."
دقیقاً من همان راحلهای هستم که همیشه در حال شکوه و شکایت بود ولی خدا را شکر اکنون درک میکنم که چیزهای دیگری هم هست، ناله و آه هیچکاری را از پیش نمیبرد و شکرگزاری تمام راهها را برای انسان باز میکند. من در حیاط خانهام درخت قشنگی داشتم ولی هیچوقت آنرا نمیدیدم فقط برگهای آن را میدیدم که در فصل پاییز میریزد و من باید حیاط را جمع و تمیز کنم و این منرا اذیت میکرد.
ولی اکنون که درخت را نگاه میکنم دیدنآن درخت حس بسیار قشنگی را به من میدهد و من متوجه میشوم که حتی آن درخت بیهوده پا به این حیات نگذاشته است و همهی موجودات هدفی را دنبال میکنند. دلیل دیگری که من به این شعبه دعوت شدم؛ "اضافه وزنم" بود. من قبل از ورودم به کنگره رژیمهای مختلفی را گرفتم، وزنم ۵ یا ۶ کیلو کم میشد و دوباره به همان وزن و حتی دوبرابرش برمیگشتم و یکی از دلایل آن حس پوچی بود که در وجودم داشتم اینها همه دست به دست هم دادند که من اضافه وزن بالایی پیدا کنم.
و به انواع و اقسام بیماریها مبتلا شده بودم دیابت، فشارخون، حساسیت و کبدگرید۳؛ زمانی که به سونوگرافی رفتم از من پرسیدند شما مشروب مصرف میکنید؟ گفتم نه، گفتند کبد شما بسیار چرب و گرید۳، است چه کار کردید با خودتان؟ تا اینکه خدا را شکر راه کنگره برایمن باز شد که باعث شد حسهای من باز شود و بتوانم وزن خود را کم کنم. ۳نکته مهمی که من در اضافه وزن رعایت نمیکردم: اندازه مناسب غذا، وقت مناسب و اهمیت خواب شب بود.
و اینکه من ۲۷ سال بود که راه نرفته بودم و در خانه فقط خوردن و خوابیدن بود وپرورش افکار منفی ذهنم. و تصور میکردم با خوردن قرص و دمنوش، سریع به وزن اصلی میرسم. ولی الان یاد گرفتم زمانی که صبح از خواب بیدار میشوم صبحانهام را بخورم و برای ورزش بیرون میروم، و از دیدن درختها و گلها لذت میبرم . ساعت۱۰ کارهای روزمره و بعد یکسری مغزیجات کوچک را میل میکنم، قبل از ناهار سالاد میخورم همراه با کشمش و چیزهای گرم ، و ساعت ۱۳ بعدازظهر ناهار میخورم.
و بعدازظهر هم پیادهروی میکنم یا سی دی گوش میدهم. و راس ساعت ۷شب شام خود را میخورم، که بسیار مهم است. من قبلا که شام میخوردم میخوابیدم دوباره گرسنه میشدم و با خود میگفتم چرا من انقدر گرسنه هستم؟ به خودم میگفتم چون من دیابت دارم به همین دلیل گرسنه میشوم. ولی نه ،چون من درست غذا نمیخوردم و اندازهاش را درست نمیدانستم، ویکی اینکه چه چیزی باید بخورم؟ بله من زبان بدنم را نمیدانستم اصل و پایه، دانستن زبان بدن است.
الان ساعت۷ شب شام خودم را میخورم و رأس ساعت۱۰ میخوابم. و خواب شب هم بسیار اهمیت دارد مثل موبایلی که در حال شارژ است اگر شارژ نوسانات برقی داشته باشد گوشی تلفن درست و صحیح برایمن کار نخواهد کرد، و دقیقا ما نیز همین طور هستیم. اگر شب زودتر نخوابیم هنگام صبح انرژی لازم را نداریم. پسرمن ۱۷۰ کیلو وزن دارد، ایشان هم با لژیون جونز اشنا شده است و الان خدا را شکر ۱۴۹ کیلو است و ادامه میدهد. و مطمئن هستم که موفق میشود. و همه اینها را مدیون آقای مهندس هستم.
از راهنمای عزیزم خانم سهیلا هم ممنونم که در مدت سفرم خیلی به من کمک کردند. و من به هیچ عنوان اذیت نشدم و برعکس حس و حال خوبی را گرفتم. قبلا من هر شب یک پلاستیک دارو میخوردم به دلیل فشار خون، حساسیت و دیابت، ولی خدا را شکر تمام این بیماری ها درمان شده است. و حالم خوب است . اینجا از مسافرعزیزم و راهنماعزیزم تشکر میکنم که همیشه کنار من هستند و من را راهنمایی میکنند . انشاالله شما عزیزان هم به حال خوب برسید و اگر اضافه وزن دارید حتما در لژیون جونز شرکت کنید. و سلامتی را پیدا کنید. ممنونم که به صحبتهای من گوش دادید.

مرزبانان کشیک : مسافر سعیدو همسفر مرضیه
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه ( لژیون سوم)
تایپ و ویرایش و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر فاطمه ( لژیون هفتم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر مرضیه
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
204