وادیهای کنگره ۶۰ کلیدهایی هستند برای باز کردن درهای بستهای که سالها در وجودم قفل شده بودند. وادی دوم برای من یکی از همان کلیدها بود. «هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند.» در ابتدا این جمله برایم سنگین بود، نمیفهمیدم چطور میشود کسی در دل تاریکیها، در میان دردها و رنجها، به خودش فکر کند؟ مگر میشود وقتی تمام انرژیات صرف نجات دیگران میشود، باز هم به خودت توجه داشته باشی؟ ولی کمکم فهمیدم که تمام این سالها، من خودم را فراموش کرده بودم. همسفری که فقط تحمل کرده بود، فقط ایستاده بود، فقط نگه داشته بود، بی آنکه حتی یک لحظه خودش را ببیند.
وادی دوم به من یاد داد که اگر خودم را باور نکنم، اگر برای خودم ارزشی قائل نباشم، هیچکس در جهان این کار را برایم نمیکند. فهمیدم که اگر من برای حال خوبم تلاش نکنم، اگر به احساساتم بها ندهم، نهتنها خودم آسیب میبینم، بلکه نمیتوانم پشتیبان خوبی برای مسافرم هم باشم.
من یاد گرفتم که خداوند هیچ انسانی را بیدلیل نمیآفریند. یاد گرفتم که هنوز فرصت هست برای ساختن، برای شکفتن. خداوند من را فراموش نکرده، فقط منتظر بوده که من هم خودم را از یاد نبرم. کنگره ۶۰ به من آموخت که من هم مهم هستم. حالا دیگر نمیخواهم فقط سایهای باشم در مسیر سفر مسافرم، میخواهم نوری باشم در کنار او، نوری که از درون خودم روشن شده، نه از دیگران قرض گرفته شده. دیگر با خودم مهربانترم، دیگر مشکلات برایم پایان دنیا نیست. من دوباره به خودم برگشتهام...
و این بازگشت، زیباترین آغاز من است. این وادی تمام آن چیزی است که یک انسان در مسیر رهایی باید بفهمد، بپذیرد و زندگی کند.
بارها دیدهام که همسفران با چشمانی پر از اشک و دلی پر از اضطراب میآیند؛ گویی خود را گم کردهاند در هیاهوی نجات دیگران، در ترسِ آینده، در رنجِ گذشته و من با تمام وجود درک میکنم که چرا... چون خود من نیز روزی در همان نقطه ایستاده بودم؛ جایی که فکر میکردم زندگیام به پایان رسیده، ارزشم را از دست دادهام و فقط وظیفهام نگه داشتن تکههای شکسته خانواده است. اما وادی دوم، نوری شد که در آن تاریکی درون تابید. این وادی به من آموخت که تا وقتی خودم، خودم را باور نداشته باشم، هیچ معجزهای اتفاق نمیافتد. خداوند به انسان قدرت تفکر داده، تا بداند که اگر بخواهد، میتواند دوباره از نو متولد شود؛ میتواند از دل ویرانهها، کاخ امید بسازد.
وادی دوم یادآور این حقیقت است که هیچ انسانی بیارزش نیست، که هیچ همسفری تنها نیست و هیچ راهی بسته نیست تا وقتی خودمان را فراموش نکرده باشیم. که من هم هنوز در مسیرم...که من هم هنوز باید به خویشتن خویش فکر کنم، مراقب نور درونم باشم و با تمام وجود، زنده باشم؛ برای خودم، برای دیگران و برای حقیقت. وادی دوم به من یاد داد که اگر نجاتی هست، آغازش از درون خود انسان است. آنجا که ایمان به خویش، پلی میشود به سمت ایمان به خداوند...
نویسنده: راهنما همسفر آرزو(لژیون چهارم)
ویرایش و ارسال: همسفر هنگامه رهجوی راهنما همسفر عطیه(لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
51