هشتمین جلسه از دورهی شانزدهم سری کارگاههای عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی بنیان به نگهبانی مسافر مهدی، استادی مسافر محمد و دبیری مسافر جمال با دستور جلسه «وادی اول و تأثیر آن روی من» پنجشنبه 21 فروردینماه 1404 ساعت 17 آغاز شد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محمد هستم مسافر؛ ابتدا از نگهبان جلسه متشکرم که استادی جلسه را به من واگذار نمود. همچنین از راهنمای عزیزم، ایجنت محترم و گروه مرزبانی تشکر میکنم که اجازهدادن در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم.
دستور جلسه امروز وادی اول است که با تفکر ساختارها آغاز میگردد و بدون تفکر آنچه هست روبهزوال میرود. ساختار یعنی ساختمان و آنچه که میخواهیم پدید بیاوریم. زوال هم یعنی در مسیر فروپاشی قرارگرفتن. در این وادی ما میخواهیم که چگونه فکرکردن را فرابگیریم. مابین فکر و تفکر یک دوراهی هست و ما فکرهای زیادی در طول عمرمان در سر میپرورانیم؛ اما تفکر آن چیزی است که یک کاری را میخواهیم شروع کنیم. یا یک هدفی داریم و روی آن برنامه میخواهیم تفکر کنیم تا به نتیجه برسانیم. مانند رفتن به مسافرت است که اگر میخواهیم برویم بایستی قبل از حرکت برنامهریزی کنیم تا مسیر را بهراحتی طی کنیم.
در قدیم اگر کسی فوت میکرد میگفتند سرنوشتش این بوده. اگر دقت کنیم میگویند سرنوشت یعنی آنچه را که ما در سرمان مینویسیم و اگر اتفاقی برای ما بیفتد به این مفهوم است که قبلاً در سر ما اتفاق افتاده است. نقل میکنند که یک خانمی شوهرش فوت میکند و فرزند دو سالهاش را به مدت بیست سال بزرگ میکند. وقتی بزرگ میشود درخواست موتور میکند؛ ولی این خانم زیر بار نمیرود و میگوید اگر موتور بخری برایت اتفاق ناگواری میافتد. ولی در نهایت با اصرار زیاد فرزند، موتور میخرد و بعد از چند وقت با موتور زمین میخورد و فوت میکند.

اقوام بهمحض اینکه از فوت خبردار میشوند میروند پیش خانم فلورانس و از او میخواهند بگوید که چه جوری خبر مرگ را به مادر این بچه بدهند؟ خانم فلورانس میگوید قبل از اینکه به مادرش بگویید بروید و صد ضربه شلاق به او بزنید! میپرسند چرا؟ میگوید ایشان در خلوت خودش بارها تشیع جنازه بچهاش را مجسم کرده است؛ پس من یاد میگیرم که مراقب افکارم باشم. چون وقتی به چیز بدی فکر میکنم آن اتفاق خواهد افتاد. خداوند هم میفرماید هر آنچه را که تو بخواهی همان اتفاق میافتد.
آن چیزی که من در خلوت خودم میخواهم همان اتفاق خواهد افتاد. من زمانی که افتادم زندان با خودم گفتم من این اتفاق را قبلاً دیدم؛ از کجا میدانستم؟ بعد که آمدم اینجا متوجه شدم که من فکرش را کرده بودم؛ لذا اکنون تلاش میکنم که در باره آینده فرزندانم فکرهای خوب بکنم. مثلاً اگر مردی به همسرش بگوید اینقدر به بچه توجه میکنی هیچی نخواهد شد، بعد از بیست سال که فرزندش لاابالی شد به همسرش میگوید دیدی گفتم این هیچی نمیشود؟ درصورتیکه افکار خودش این بلا را به سرش آورد؛ پس این نتیجه را میگریم که خواستههایم را عوض کنم.
اولین قدم برای حرکت تفکر است. قدم اول را که برداشتیم اگر به خداوند و نیروهای مافوق اعتقاد داشتیم آن نیروها ما را به آن قله میرسانند. این هدف قله رسیدن میتواند ثروت، دانش و یا مراتب بالای ورزشی باشد. فرقی نمیکند، چه به سمت روشنایی برویم، چه به سمت تاریکی نیروهای مافوق ما را کمک میکنند. هم اکنون در جمعی که قرار داریم؛ حتماً از قبل به آن فکر کردیم که من یک معتاد بودم و میخواهم به رهایی برسم. به همین جهت اینجا نشستهایم تا درمان بشویم. چون خواستهمان این بوده که یک جایی به نام کنگره را پیدا کردیم تا درمان بشویم و از زندگیام لذت ببریم.
اگر با خودم بگویم آدم بیچاره و بدبختی هستم؛ دقیقاً همانها هم اتفاق میافتد. تفکر بهتنهایی کافی نیست و باید حرکت کرد. اگر میخواهم به درمان برسم بایستی در جلسات حضور مداوم داشته باشم و سیدیهایم را بنویسم و در مسیر باشم و به حرف راهنما گوش کنم تا به حال خوش برسم. انشاءالله بتوانیم چهارده وادی آقای مهندس را تمام کنیم و به رهایی برسیم. ممنون که به صحبتهای من گوش کردید.
مرزبان خبری: مسافر علیرضا
تصویربردار: مسافر نوید
نگارش: مسافر علی
ویرایش: مسافر نوید
ارسال خبر: مسافر وحید
- تعداد بازدید از این مطلب :
252