سیزدهمین جلسه از دورهی پانزدهم سری کارگاههای خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی بنیان به نگهبانی مسافر خسرو، استادی راهنمای محترم مسافر حمید و دبیری مسافر علی با دستور جلسه «وادی اول و تأثیر آن روی من» سهشنبه 19 فروردینماه 1404 ساعت 17 آغاز شد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حمید هستم یک مسافر؛ خدا را شاکر و سپاسگزارم که در این لحظه و در این مکان حضور دارم. از راهنمای عزیزم جناب آقای نظامی تشکر ویژه دارم که به من اعتماد کردند. از ایجنت محترم و لژیون مرزبانی هم بهخاطر زحماتشان سپاسگزارم. با احترام به دستور جلسه یک مطلبی هست که دوست دارم که به سفر اولیهای عزیز بگویم که شاید دلشان قرصتر شود و این مسیر را محکمتر و استوارتر بروند.
یک سال و نیم پیش وقتی آمدم و روی این نیمکت نشستم، وقتی استاد جلسه صحبت میکرد یا دوستانم اعلام سفر میکردند راه برایم خیلی طولانی به نظر میآمد. با خودم میگفتم آیا میتوانم این راه را بروم و به رهایی برسم و اعلام رهایی بکنم. چونکه همه راهها را رفته بودم و کنگره آخرین جایی بود که امتحانش میکردم و برایم خیلی گنگ و مبهم بود که آیا اصلاً جواب میدهد یا نه؟ خصوصاً آموزشهایی که در ابتدا میگرفتم خیلی با افکار من جور درنمیآمد؛ چون حسهایم کاملاً بسته بود.

بعدها قضیه برایم روشنتر شد و هم اکنون به لطف خداوند و زحمتهای راهنمای عزیزم توانستم این سفر را تمام کنم و اینجا در حضور شما باشم تا بتوانم آموزش بگیرم. برای شما سفر اول بسیار راحت و سریع خواهد گذشت. همانطور که به ده یا بیست سال تخریب نگاه میکنی و حس میکنی که به یکچشم بههمزدن گذشته و هیچچیز متوجه نشدی و از زمانی که وارد خانواده بزرگ کنگره 60 می شوی، به سرعت و راحتی خواهد گذشت. فقط بستگی به خواسته درونی شما دارد که چقدر خواسته قوی برای این کار دارید.
در مورد دستور جلسه، وادی اول و تاثیر آن روی من، اکثر دستور جلسات هفتگی گپکنگره 60 یک بخش دوم "و تاثیر آن روی من" در انتها دارد که برای من خیلی با اهمیت است. وادی اول می گوید که با تفکر ساختارها آغاز می شود و بدون تفکر آنچه هست رو به زوال است. من خودم به واسطه شغلی که دارم همیشه قبل از هر کاری می نشستم و براش فکر می کردم حتی اگر در زمینه نیروهای منفی بود، چیزی نبود که بدون فکر بخواهم انجام دهم، فکر می کردم ولی آخرش تباهی بود.
سیدی ها رو گوش میدادم و مینوشتم اما درک نمیکردم. میگفتم که من کلا یک آدم باتفکر هستم. من کسی نیستم که بدون فکر کاری را انجام بدهم. ولی سر انجام کار برایم جالب در نمیآمد. تا ذرهذره آموزش گرفتم رفتم. دستور جلسه داریم که در آن این نکته اشاره میشود که با حرکت راه نمایان می شود. آنجا بود که مینشستم و با خودم فکر میکردم؛ ولی عقل سالم در بدن سالم است. بدن من سالم نبود و افکارم تحت تاثیر اعتیاد بود و موادمخدر به من فرمان میداد. نمیتوانستم فکر سالمی داشته باشم تا در زندگی، کار و محیط اجتماعی درست تفکر کنم.
برای مثال وقتی با خانواده میخواستم به مسافرت بروم، با خودم میگفتم که باید برای یک هفته برنامه ریزی کنم و در کنارش صد گرم جنس هم نیاز دارم. در ذهن می خواستم برای خانواده تفریح بسازم؛ اما در حقیقت داشتم برای خودم کاری میکردم و در آن یک هفته چقدر باید با خودم جنس ببرم. در سفر آیا مکان مصرفی پیدا میشود؟ طبیعتا با این اوضاع هم نمیشود بدون آسیب مسافرت کرد و برگشت. در سفر، چون مکان مصرف مناسبی نداری خانوادهات تفریحی نمیکنند؛ زیرا یک فرد ناسالم کنارشان است؛ پس این طور نیست که چون فکر می کردم پس عمل درستی هم انجام میدادم.
بحث مهم آن همان بخش دوم و تاثیر آن روی من است. باید بیشتر مواقع بجای این که روی آن وادی تمرکز کنیم روی این موضوع تمرکز کنیم که چه تاثیری روی من داشته است؟ در انتها عرض کنم هر چقدر که نسبت به گذشته تفکر داشتم و هر کاری که انجام میدادم همه تحتتأثیر مواد بود و بعد که مواد قطع شد آنجا تازه تفکر سالم و القائاتی برایم پیش آمد که توانستم درست تشخیص بدهم. ممنون که به صحبتهای من توجه کردید.
مرزبان خبری: مسافر علیرضا
تصویربردار: مسافر احمد
نگارش: مسافر محمد
ویرایش: مسافر نوید
ارسال خبر: مسافر وحید
- تعداد بازدید از این مطلب :
92