سومین جلسه از دوره پنجاه و هفتم کارگاه آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی پروین اعتصامی اراک با استادی راهنمای محترم مسافر جواد نگهبانی مسافر محمد و دبیری مسافر یوسف با دستور جلسه « وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من »روز یکشنبه ۲۶ اسفند۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز بکار کرد.
خلاصه سخنان استاد؛
سلام دوستان جواد هستم مسافر: خدارا شاکر هستم که دوباره افتخار پیدا کردم در این جایگاه حضور داشته باشم.از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که بستر را فراهم کردند. امیدوارم قدر کنگره را بدونیم وبدونیم کجا قرار گرفتیم.من یاد موضوع افتادم که هر سال لژیون ما آخر سال لژیون خدمت هستیم ومن این را به فال نیک می گیرم،پارسال وادی چهاردهم در شعبه شهباز بودم استاد جلسه بودم همین اتفاق افتاد،آقای حکیمی وارد شد خیلی برام جلب شد که امروز هم این اتفاق افتاد،امیدوارم همیشه این اتفاق های خوب پیش بیاد وببینیم.این جسله آخرینجلسه سال و من هم سال ۱۴۰۴ به همه دوستان پیشاپیش تبریک عرض میکنم،توی سالی که گذشت واسه ما اتفاق های خوبی رخ داد واتفاق های خوب دیدیم.آخرین افطاری هست که امشب میخوایم صرف کنیم،خدا قوت میگویم به همه عزیزانی که زحمت کشیدن تا این سفرها پهن بشه،ازشون قدر دانی میکنم.عزیزان دارند زحمت میکشند و زمانی که ما سر کار هستیم وداریم به امورات زندگیمون میپردازیم اینها دارن زحمت میکشند تا برای ما افطاری تهیه کنند.بهترین لحظات زندگی من موقعی هست که من استاد جلسه هستم،من شاید وقتی بیرون از کنگره باشم هزار یک مشکل داشته باشم ولی وقتی روی این صندلی مینشینم از همه جا رهای رها هستم و از زندگی لذت می بریم،و من بارهای بارها گفتم وقتی جای میرم، مکانی میرم وقتی یادم میافته کی بودم،مصرف کننده ای بودم بی مصرف ولی الان یه عده هستند که به من دارند احترام میگذارند و من هم آنها را دوست دارم،باور کنید که از ماشین پیاده میشم و سجده میکنم و خدارو بابتش شکر میکنم.امیدوارم گاهی اوقات به گذشته مان یه نیم نگاهی کنیم و ببینیم کجا بودیم و زندگی مان چگونه بود والان چه چیزی به دست آوردهایم.امروز میخواهیم در مورد وادی چهاردهم صحبت کنیم و من به شما انتقال بدهم ،شاید من انقدر عشق و محبت کسب نکردم که ارائه بدهم.ولی آموزشهایی کنگره حتما روی من تاثیر گذاشته و من میآیم آنها رو انتقال میدهم،اون چیزهای که یاد گرفتهایم و شما هم از تجربه هاتون و چیزهای که یاد گرفته اید مشارکت کنید.پیام وادی میگوید، آنچه باور هست محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.

یه وقتهای برای من اتفاق میافتد که یک وزنه ای بری من سنگین،چون سنگین طرفش نرو،چون سنگین نمیتونی بلندش کنی.ولی نه دردل سنگ بروید و آن را بشکافیم.بیایم وادی چهاردهم رو توی خونه دلی بخونيم،دیدی وقتی در خانه روزنامه یا کتاب میخوانی،یا تو اینترنت مطلبی رو باز میکنی میخوانی؟حالا بیاین وادی چهاردهم هم بخونيد،وادی چهاردهم ،سیزده وادی پشتش هست،از کجا شروع میشه؟صحبت محبت،صبحت از عشق،همون از وادی اول شروع شد،.وقتی که وادی اول باز کردی گوش دادی، وادی چهاردهم شروع شده.اولش تفکر بود بعدش ایمان بعدش عمل کرد پیدا کردیم با حس آشنا شده ایم وبا عقل آشنا شدیم و در نهایت با عشق.انتهای وادی دهم دقیقا این چرخه را برای بازش کرد.تفکر سالم باعث ایمان سالم میشه،ایمان سالم عمل سالم را به همراه دارد ودر نتیجه عمل سالم حس سالم،بعد عقل سالم ودر نتیجه عشق سالم،این نتیجه چرخه است.هر کدام از این ها سالم باشه روی بعدی تاثیر میگذارد.در وادی چهاردهم بازم میآید راجع به خطاب ها صحبت میکند،به نظرم من اگر یک بحث یک عنوان از وادی چهاردهم برای خودمان اجرائی کنیم میتوانیم به عشق برسیم.در مورد اضاد صحبت کرد.اضاد چی گفت؟گفت هر چیز را برمبنای ضدشخودش بشناسیم.اگر بخوای خوبی رو درو کنید باید بدی رو دیده باشی،و من امروز در مورد عشق بخواهم صحبت کنم،قطعا تنفور را تجربه کردهام.من مصرف کنند توی دنیای تاریک اعتیاد،خودم قطعا حسادت ها کینهها نفرتها را تجربه کردهام.ومن امروز هستم که معنای عشق را میدانم.من از بیراه های حله برمیگردم و آواز شب دارم،هزار یک شب نا گفته در زیر لب دارم.تک تک ما اعتیاد را با پوست و گوشتو استخوان تجربه کردایم،پس امروز قطعا میتونیم از عشق صحبت کنیم.یک بنده خدای به من میگفت کار شما خیلی سخت نیست ،شما با یک سری آدم ها سر وکار داریدکه دل سوخته اند.بیراه نمیگفت اما یک بار میبینید در اثرهمین تاریکی ایمان هم از دست رفته با این چکار میشود کرد؟کار کنگره انقدر هم راحت نیست.برگشتن آدم ها توی مسیرآنقدر هم راحت نیست.اما با تدابیری که آقای مهندس گذاشتهاند کار خیلی راحت شده،با داشتن وادی ها و سیدی ها.در مورد امواج صحبت میکند،که استاد عقاب سفید هست که در مبحث عقل هستندکه بازش میکند.در مورد زنجیره های عشق که استاد رعد هستش که خیلی شیرین.مثلث عشق را مطرح میکند،سایه ها هستند،جذبهوحس.سایه ها آنگونه که آقای مهندس می فرمایند؛باید چیزی وجود داشته باشد،یک پرنده ،یک حیوان، یک انسان ،هر چیزی که من بتوانم به آن عشق بورزم.در مورد جاذبه که هر چیزی جاذبه دارد.برای یک کسی جاذبه و برای دیگری دافعه دارد.ود موردحس، که گیرنده هست وباید حواسمان باشد که گیرنده را کدام جهت تنظیم کرده ایم،من دارم خوبی ها رو دریافت میکنم یا بدی ها را.بالاترین مرحله عشق،عشق خالق به مخلوق چیزیکه فکر نمیکنم درک کردنشخیلی راحت باشد،چیزی که خودم خلق کردم را میتوانم درک کنم و مرحله بعد عشق مخلوق به خالق،و عشق پایین تر عشق خالق به خالق،که آقای مهندس میگوید که این شور و اشتیاق وما فکر میکنیم عشق میباشد.یک شبی مجنون نمازش را شکست،بی وضودر کوچه لیلا نشست،عشق آن شب مستش کرده بود ،فارغ از جام الستش کرده بود،سعدی زد بر لب درگاه او،پرزلیلا شد دل پر آه او،گفت بارب ازچه خوارم کردهای،از سلیب عشق دارم کردهای،جام لیلا را به دستم دادهای،وندر این بازی شکستم دادهای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی خسته ام زین عشق، دل خونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو … ممنونم که به صحبتهای بنده گوش کردهاید.
تایپ: مسافر مهدی (لژیون هفدهم)
تنظیم: مسافر امیر
«گروهمسافرانشعبهپرویناعتصامیاراک»
- تعداد بازدید از این مطلب :
285