English Version
This Site Is Available In English

عشق یعنی از خود گذشتن

عشق یعنی از خود گذشتن

پنجمین جلسه از دوره دوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی ارگ کرمان با استادی راهنمای‌ تازه‌واردین همسفر فائزه، نگهبانی همسفر افسانه و دبیری همسفر اسما با دستور جلسه «وادی چهاردهم (عشق، محبت) و تأثیر آن روی من » روز دوشنبه ۲۷ اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حُسن! برون‌ آ دمی ز ابر
کآن چهره مُشَعشَعِ تابانم آرزوست
گفتی «ز ناز بیش مرنجان مرا، برو»
آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوست
زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پُرشکایتِ گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست

ابتدا خداوند را شاکر و سپاسگزارم که یک بار دیگر به من این فرصت را داد تا در جمع پر از عشق و محبت شما عزیزان قرار بگیرم و از تک‌تک شما انرژی و آموزش بگیرم. به رسم ادب ابتدا از ایجنت بخش مسافران آقای محسن نقدی بسیار تشکر می‌کنم که با فراهم کردن وسایل و مواد مورد نیاز آشپزخانه در این ماه رمضان به ما کمک کردند که لحظات به‌یادماندنی و خاطره‌انگیزی رقم بزنیم و امیدوارم برکت این خدمات در زندگی ایشان جاری باشد؛ همچنین از همسفر سمیه ایجنت بخش همسفران بسیار تشکر می‌کنم که به من اجازه دادند در آشپزی امسال هم برای چهارمین سال متوالی در پخت افطاری خدمت کنم و آموزش بگیرم. از مسافرم تشکر می‌کنم که به من اجازه خدمت در این مسیر را می‌دهند. از راهنمای عزیزتر از جانم همسفر زهرا بسیار تشکر می‌کنم که به من اجازه دادند که امروز در این جایگاه بنشینم و خدمت کنم.

دستورجلسه وادی چهاردهم است که به‌عنوان آخرین وادی است که آقای مهندس نوشتند و دستورجلسه آخرین جلسه سال ۱۴۰۳ است. ما قبل از اینکه به این وادی برسیم۱۳ وادی را طی کردیم، از آن‌ها آموزش گرفتیم و درنهایت به وادی محبت رسیدیم. تیتر وادی «عشق و محبت» است و سرتیتر وادی که داخل وادی نوشته شده است این جمله است؛ «آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی‌ست». من اگر بخواهم به‌قول‌معروف عامیانه صحبت کنم آن چیزی که از ابتدای ورود و حضورمان در کنگره باعث شد با آن روبه‌رو شویم و توجه من را خیلی جلب کرد این بود که وقتی من وارد کنگره شدم با یک‌سری افراد که شناختی نسبت به آن‌ها نداشتم روبه‌رو شدم؛ آن‌ها کاری به شغل و تحصیلات من و حتی فامیل من نداشتند، خیلی محترمانه با من برخود کردند و من را هدایت کردند که روی این صندلی بنشینم. آن‌ها تمام اموراتی که مربوط به کنگره بود خیلی عاشقانه و با محبت به من انتقال دادند و کلیاتی در مورد کنگره به من بازگو کردند و تمام اطلاعاتی که من لازم داشتم به من ارائه دادند.

این چیزی که می‌گویم شاید خیلی از شما تجربه کرده باشید. من خیلی دل‌شکسته بودم؛ به‌خاطر اینکه خیلی راه‌ها را رفته بودم؛ هرچه تلاش می‌کردم تا آن شرایط برایم هموار شود راهی پیدا نمی‌کردم و همیشه برایم سخت بود که از آن شرایط بیرون بیایم؛ هر راهی را که فکر کنید رفته بودم و هر کاری که هرکس از آدم‌های محصل بل تحصیلات عالیه کرده، روان‌شناسان و حتی پزشک و روان‌پزشک همه این افراد و همه کسانی که فکر می‌کردم می‌توانند به من کمک کنند من همه‌ راه‌ها را رفتم و هیچ‌کس نتوانست به من کمک کند با چنین شرایطی فکر می‌کنید آدمی پر از زخم‌‌ها و با شرایط خیلی سخت وارد جایی شود که هیچ‌چیز از او نمی‌خواهند؛ یعنی کنگره، که در آن چیزی از او نمی‌خواهند و فقط می‌خواهند که در مسیری که هست پشت سر یک فرد قدم بردارد. به نظر شما وقتی وارد چنین جایی می‌شوید که کسی شما را نمی‌شناسد و حتی از تحصیلات تو سوال نمی‌کند و حتی از تو نمی‌پرسد طبقه اجتماعی و شغلت چیست اما حاضر است که با تمام وجودش با تو حرف بزند و تمام وجودش را برای شما بگذارد؛ این سوال برای شما پیش نمی‌آید که این‌ها چه کسانی هستند و برای چه به من این خدمات را ارائه می‌دهند؟ تنها با مطالعه وادی چهاردهم مخصوصاً قسمت خطابه اضداد به پاسخ این سؤال می‌رسم.

چیزی که به ذهن انسان می‌رسد این است که این‌ها افرادی هستند که رفتند و یافتند و آنچه را که یافتند خالصانه در اختیار ما قرار دادند. این چیزی نیست جز عشق و محبت و هیچ‌کجا نمی‌توان چنین افرادی را پیدا کرد که صدشان را برای شما بگذارند؛ چون مدل آن‌ها فرق می‌کند و پایه‌ آن‌ها طی کردن ۱۳ وادی و ۱۳ راه بوده است. آن‌ها آمدند و این ۱۳ وادی و راه را طی کردند و به وادی عشق و محبت رسیدند و با قدم‌های زیبایی که برداشتند شاید در این مسیر بارها زمین خوردند و بارها کمر صاف کردند تا بتوانند  قدم بردارند و عاشقانه خدمت کنند. درنهایت به‌جایی می‌رسیم که دیگر مهم نیست که الآن شب عید است و من کار دارم، باید خرید کنم و دنبال یک‌سری مسائل بروم، هنوز خانه‌تکانی نکرده‌ام و خیلی چیزهای دیگر، چنین چیزی برای همه اعضاء کنگره وجود دارد از مرزبانی که خیلی زودتر از همه ما می‌آید، در را باز می‌کند و شاید خیلی دیرتر از ما می‌رود، او هم همین مشغله‌ها و دغدغه‌ها را دارد؛ شاید خانه‌‌تکانی‌اش مانده است، شاید خرید عید نکرده است، شاید هزارتا دغدغه دارد؛ ولی وقتی به کنگره می‌آید صد خود را می‌گذارد. راهنما، ایجنت و حتی مسئول سایت و مسئول آزمون‌ها همه این افراد که خدمت دارند می‌آیند تا آن خدمتشان را به نحوی که باید، ارائه دهند و سعی می‌کنند مسئولیتی که بر عهده آن‌ها گذاشته شده است بدون هیچ مزد و منتی به ما ارائه دهند.

عشق بلاعوض که در مورد آن در کنگره صحبت می‌کنیم همین است و همینجا خودش را نشان می‌دهد که بعد از این همه کار و خدمت که انجام می‌دهیم آیا چیزی دست ما را می‌گیرد؟ چه‌چیزی؟ هیچ مزد مادی به این افراد تعلق نمی‌گیرد مگر برکتی که به زندگی این  افراد برمی‌گردد. تنها کافی است که انسان اثری از خود برجای بگذارد و این محبت جاودانه شود. کجای دنیا انسان می‌تواند کسی را پیدا کند که کاری را انجام دهد و هیچ مزدی را دریافت نکند و بعد از سال‌های سال اثرات کارهایی که انجام داده است از او باقی بماند. خداراشکر که با کارها و جایگاه‌‌های خدمتی که در آن‌ها خدمت کرده‌ام آدم‌هایی را دیدم که خیلی به رشد من کمک کرده‌اند؛ آن‌ها همان انسان‌های انسان‌نما بودند که در این وادی آقای مهندس می‌گویند که مانند حشرات موزی اطراف آدم هستند و باید از آن‌ها آموزش بگیریم. استاد اشاره می‌کنند که این‌ افراد هم باید آموزش بگیرند منتها یک فرد به خوبی آن‌ها را دریافت می‌کند و یک نفر نه و ما انتخاب کردیم که در این مسیر باشیم؛ بنابراین باید از الگو‌ها استفاده کنیم. خیلی افراد هستند که این کارها را انجام نمی‌دهند و آن‌زمان تکلیف من این است که  آن‌ها را به حال خودشان رها کنم؛ چون آموزش بوده و فرصت هم داشته است که به نقطه‌ای برسد که باید باشد.

همه خدمتگزارن کنگره۶۰ به این نقطه یعنی عشق بلاعوض رسیده‌اند. در جای دیگر آقای مهندس می‌گویند: «عاشق را حساب با عشق است» یعنی اینکه این افراد کار خود را انجام می‌دهند چون درک کرده‌اند که عشق یعنی از خود گذشتن؛ یعنی دوست داشتن و همه این دوست داشتن‌ها در وجود ما هست. هرکدام از ما با توجه به موقعیت خود می‌توانیم ازخودگذشتگی داشته باشیم. آقای مهندس در وادی چهاردهم می‌گویند: «عشق یعنی گذشتن از خویش» چقدر از خود گذشته هستی؟ شما یک درخت آلو و یا گیلاس را نگاه کنید در یک خاک و کود بی‌ارزشی که به آن می‌دهیم راحت رشد می‌کند و شاید صد کیلو آلو یا گیلاس به بدهد و هیچ‌یک از این میوه‌ها نصیب خودش نمی‌شود و بی‌منت می‌بخشد. طبیعت اینگونه است و من باید از طبیعت الگو بگیرم. منِ فائزه از این عشقی که طبیعت به من داده است چقدر دریافت کرده‌ام؟ آقای مهندس می‌گویند: هر کجا عشق باشد انفجار باروت رخ می‌دهد. جمله‌ای را امروز از استاد امین خواندم که گفته بودند؛ اگر شما آب را روی سنگ بریزی یا روی آن می‌ماند تا بخار شود و یا از روی سنگ می‌ریزد، هیچ‌گاه جذب آن سنگ نمی‌شود، هیچ‌گاه از دل این سنگ چشمه‌ای بیرون نمی‌آید ولی وقتی تبدیل به چشمه شود آب را درون خود نگه می‌دارد و زمینی که سنگی است و آب در آن جذب نمی‌شود مثل آدم‌های مغرور و متکبری است که هرچه به آن‌ها داده می‌شود دریافت ندارند و نمی‌توانند جذب کنند، زمین‌های شنزار هم همین‌طور هستند یعنی مثل آدم‌هایی هستند که نفس آن‌ها گرسنه است و هرچه به آن‌ها شود باز هم طلبکار هستند و بیشتر می‌خواهند؛ هرچه به آن‌ها داده می‌شود در خود می‌بلعند و حاضر نیستند به کسی انتقال دهند.

باران که شدی مپرس، این خانه کیست      
سقف حرم و مسجد و میخانه یکی‌ست
باران تو که از پیش خدا می‌آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکی‌ست؟
با سوره دل اگر خدا را خواندی
حمد و فلق و نعره مستانه یکی‌ست
گر درک کنی خودت خدا را ببینی          
درکش نکنی کعبه و بتخانه یکی‌ست

تقدیر از همسفران عضو لژیون سردار شعبه ارگ کرمان

مرزبانان کشیک: همسفر رقیه و مسافر مهدی
تایپ: همسفر مینا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
عکاس: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران‌ نمایندگی ارگ کرمان

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .