سلام دوستان نسرین هستم همسفر
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. وادی چهاردهم؛ یعنی درک عشق، محبت، قرار گرفتن و زندگیکردن در آن و انتقال این احساس به هستی و دیگران مخصوصا انسانهایی که در بند اعتیاد هستند. هدف این وادی بازگرداندن افراد به دایره عشق و محبت است. عشق آرامآرام آغاز میشود و به معنای محبت میشود، عشق به سخن نیست، به لمس کردن نیست، عشق را نمیشود توصیف کرد. عشق؛ یعنی رسیدن به خود و شناخت خویش، وادی چهاردهم وادی عشق و محبت است.
هنگامی که انسان آرزو میکند که ای کاش من هم میتوانستم اینگونه باشم اگر من مهر و عشق کاری در دلم افتاد قطعاً خداوند شرایط انجام آن کار را سر راه من قرار میدهد وگرنه فکر و استعداد آن را درون من قرار نمیداد. در دورانی که یک فرد در تاریکی باشد، وادیها چراغ راه آن شخص میشود. همه وادیها در زندگی کاربرد دارند. کنگره۶۰ زیباترین مکانی است که من در آن آرامش دارم و آنرا تنها پناهگاه خود میدانم.
آشنایی با کنگره۶۰ برای من نقطه آغازی برای خروج از دنیای تاریک و آشتی دوباره با زندگی، عشق و محبت است. زمانی که من به کنگره وارد شدم یک دست مهربان دستم را گرفت، در آن زمان واقعاً به یک دست مهربان و بدون هیچ منتی احتیاج داشتم با مهربانی به من گفتند که به بهترین مکان آمدید، اینجا هم مسافر شما رهایی خواهد یافت و هم خود شما آموزشهایی میگیرید که در زندگی شما تأثیرگذار خواهد بود. تنها چیزی که نیاز است صبر و تلاش است و واقعاً این صبر و تلاش باعث شد که من و مسافرم به سفر دوم وارد شویم. خدا را هزاران بار شکر که این مکان مقدس وجود دارد تا من و مسافرم در این مکان به آرامش برسیم. کنگره۶۰ بهترین و زیباترین و تنها پناهگاه برای رشد و جرقهای برای خروج از دنیای تاریک و آشتی مجدد با حیات، عشق و محبت است. ذرات عشق و محبت در تمام هستی جاری است و به ما توان حرکت میدهد، ما را از سکون خارج کرده و به مرکز دایره نزدیکتر میکند. این نیرو نه تنها در میان انسانها، بلکه، در طبیعت، در درختان، جویها، باد، دشت و کوهها نیز وجود دارد. من آموختم که محبت به مرور زمان در قلب انسان شکل میگیرد و سپس به عشق تبدیل میشود. عشقی که ابتدا شامل خانواده، همسر، فرزندان و سپس گستردهتر میگردد.
ما انسانها کامل نیستیم؛ باید در هر مقطعی از زندگی با تزکیه و پالایش تغییر کنیم و بسیار مهم است که بتوانیم گره زندگی خود را پیدا کنیم و بدانیم که این گره در کجای زندگی ما قرار دارد؛ باید بدانیم هرجا که حد و مرزی برای عشق قرار دهیم آن عشقی است برای رفع تکلیف و انجام وظیفهای که برای خود مقرر داشتهایم. در زندگی گاهی به جایی میرسیدیم که احساس پوچی ،نیستی و آرزوی مرگ میکردیم؛ اما اگر خوب دقت کنیم، میبینیم تنها چیزی که ما را امیدوار نگه میداشت عشق بود، عشق به خانواده، عشق به خداوند؛ حتی عشق به خود مثلا زمانی که میخواهند جادهای درست کنند در طول مسیر به جاهای سفت و کوهستانی برخورد میکنند تنها چیزی که گرهگشای کار میشود باروت است که از طریق آن، راه را باز میکنند، در واقع در زندگی ما هم عشق، مانند باروتی است که مسیرهای بسته را میگشاید و موانع را از سر راه برمیدارد.
افرادی که در کنگره ۶۰ به درمان واقعی رسیدهاند و خدمت میکنند کسانی هستند که عشق و محبت واقعی در وجود آنها جاری است؛ حتی اگر خود به این قضیه واقف نباشند.در مقابل عشق و محبت باید حتما کینه و نفرت وجود داشته باشد تا بتوانیم معنی و مفهـوم واقعی محبت و عشق را درک کنیم. در گذشته به دلیل مصرف مواد مخدر مسافرم کینه، نفرت، حسـد، بدبینی و ... ، تمام وجودم را گرفته بود من تمام حالات این زشتیها را تجربه کردم، زمانی که وارد کنـگره شدم عـطرخوش محبت و عشق را احساس کردم و همین موضوع باعث شد که در این مسیر بمانم و زندگی من تغییر کند. برای انسانها دو راه بیشتر وجود ندارد یکی اینکه به نیروهای راستین بپیوندند تا به کمال، تکامل، نور و زیبایی برسند و یا اینکه به نیروهای اهریمنی بپیوندند تا به زوال، پوچی، تاریکی و زشتیها برسند. محبت سرچشمه صلح و آرامش است. اگر آموزشهای درست در زندگی ما جاری شود مانند دانهای خواهد بود که رشد میکند و به مراتع و کشتزارهای سرسبز تبدیل میشود. زمانی که محبت مفهوم حقیقی خود را پیدا کند به آرامی خصومت و دشمنی بیمعنا میشود و هر چیزی در معنا و ذاتش میتواند مفهوم راستین را پیدا کند. عشق واقعی مانند: رعد و برقی است که پیامآور صلح و محبت است. یکسری از انسانها به دلیل نداشتن غذا و سرپناه در مقابل هم قرار میگیرند اگر همهچیز را حداقل با انصاف بین خودمان تقسیم کنیم همه در مقابل هم قرار نمیگیرند و از هم متلاشی نمیشوند
سلام دوستان مدینه هستم همسفر
ریشه عشق از گیاهی به نام عشقه است و این گیاه اطراف چیزی که دوست دارد میپیچد. در کنگره۶۰ گفته میشود تنها پیوند محبت ما را به هم متصل نگاه خواهد داشت و این جز عشق نیست. محبت به صورت عام و خاص است. اگر من بخواهم صدای محبت را بشنوم؛ باید پارامترهایی را رعایت کنم. تمام انسانها چیزهایی را در اطراف خود دوست دارند، انسانی یافت نمیشود که هیچ چیز را دوست نداشته باشد فردی ماشین دوست دارد، فردی پول دوست دارد، فردی خانواده خود را دوست دارد و ...، نام این دوست داشتن محبت و عشق نیست این دوست داشتن بر مبنای جاذبه است.
محبتی که فرد مصرفکننده به اطرافیان خود دارد بر اساس جاذبه است. یک پرنده نیز بر حسب نیاز و جاذبهای که درون خود دارد همجنس خود را دوست دارد. به این دلیل میتوان گفت چنین چیزی محبت نیست. فرد مصرفکننده در ناآگاهی زندگی میکند و صدای عشق را نمیشنود. در وادی چهاردهم مثالی وجود دارد، فیلها شیپور میزنند، خرسها طبل میزنند، صدای گنجشکهایی که سازهای ریز میزنند شنیده نمیشود. مانند این است که در حال حاضر ما صدای ساعت را نمیشنویم؛ اما در هنگام شب با صدای تیکتیک ساعت نمیتوانیم به خواب برویم؛ برای اینکه در هیاهوی تاریکی نوری دیده نمیشود؛ باید بستر سکوت و آرامش را آماده کنم. مثلثی به نام آرامش وجود دارد که اضلاع آن گذشت، بخشش، و احقاقحق است. اگر من این پارامترها را در حد بسیار پایین رسم کرده و انجام دهم شاید بتوانم در رابطه با آرامشی صحبت کنم که میخواهم برای شنیدن صدای عشق به آن برسم. یک مصرفکننده نمیداند محبت چیست، دید او نسبت به محبت به گونهای است که اطرافیان او را تأیید کنند و اگر فرد مصرفکننده برای دیگران کاری انجام دهد تنها به این دلیل است که برای او نفعی دارد.
محبتی که در کنگره گفته میشود بر مبنای تفکر سالم است. یک مصرفکننده تفکر سالم ندارد که بخواهد به ایمان سالم، عمل سالم، حس سالم، عقل سالم و عشق سالم برسد، تمام کارهای مصرفکننده بر مبنای جاذبه و چیزی است که دوست دارد. در وادی چهاردهم صحبت از مثلث، سایهها، جاذبه و حس میشود. جاذبه؛ یعنی هر چیزی که من را به سمت خود جذب کند. سایهها؛ یعنی چیزی که طول و عرض و ارتفاع داشته باشد مانند ماده، برای بهوجود آوردن این دو پارامتر نباید کار خاصی انجام داد و این دو، خود به وجود میآیند. بهطور مثال: ماشینی جدید وارد بازار میشود، ماشین در من جاذبه ایجاد میکند و خود سایه است، من آن را خریداری کرده و بعد از مدتی به چیزی دیگر علاقهمند میشوم. چنین چیزی نمیتواند عشق باشد چرا که حس سالم را در من به وجود نمیآورد. حسی که در کنگره گفته میشود اینگونه نیست. وقتی فردی نسبت به تمام چیزهای اطراف خود حس خوبی داشته باشد، میتواند بگوید که حسی درون او در حال شکلگیری است. حضرت مسیح و پیامبر بالاترین مرتبه محبت را دارا بودند. حضرت مسیح به حواریون خود تمام علم جهانبینی را میآموخت و به قول استاد امین: «ایشان پدر جهانبینی بودند».
در کلامالله صحبت از هفت آسمان است. چرا باید طبقات آسمان با هم متفاوت باشد؟ من در طبقه ابتدایی باشم و فردی دیگر در طبقه ششم باشد؟ اینها فقط بر مبنای درجه خلوص و درجه خالص بودن محبت آنها است. زمانی که خلوص باشد با درد همراه است و محبت و عشق اصولاً با درد همراه است. محبت چیزی نیست که آن را دوست داشته باشیم و دقیقاً به همان برسیم. برای اینکه طلا را خالص کنند تا هجده عیار یا بیستودو عیاربه دست آید باید ذوب شود. وقتی صحبت از انرژی هستهای و جدا کردن ناخالصیها میشود تنها به دلیل خلوص آن است و اینکه اورانیوم به مقدار زیادی وجود دارد، زمانیکه خلوص آن زیاد باشد قابل استفاده است و با درصد خلوص پایین به کار نمیآید.
سلام دوستان خدیجه هستم همسفر
«آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است». این وادی به من میگوید؛ باید محبت بدون توقع باشد و هر کاری که برای دیگران انجام میدهیم اگر برای رضای خدا باشد، احساس لذت و عشق واقعی را تجربه خواهیم کرد. برای مثال: وقتی به کنگره نگاه کنیم متوجه میشویم، همه خدمتگزاران بدون هیچ چشمداشتی خدمت میکنند و همین باعث ایجاد حال درونی خوب در آنها و انتقال انرژی مثبت به دیگران میشود. خداوند متعال انسان را هدف حقیقی آفرینش و خلیفه خود بر روی زمین قرار داد و در سینهاش دلی به ودیعه گذاشت که از آسمانها وسیعتر است، این دل خانه خدا است. خداوند فرمود: «که زمین و آسمان و کائنات گنجایش من را ندارد؛ اما دل عاشق، من را در بر میگیرد؛ بنابراین برای درک راز هستی باید گره عشق را گشود، فقط تمنای دل میخواهد. پلههای رسیدن به عشق خالق، عشق بلاعوض به مخلوقین او است. من آموختم دوست داشتن و عشق ورزیدن به مخلوقین نباید همراه با توقع باشد؛ باید همه انسانها را بدون هیچگونه توقع و چشمداشتی دوست داشته باشم تنها در این صورت است که میتوان همراه با عشق و ایمان به معرفت ناب حقیقی رسید و مفهوم این جمله را درک کرد، «آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است، تنها پیوند محبت ما را به هم متصل نگاه میدارد». مانند مهر مادری که خداوند از بدو تولد فرزند در دل مادران قرار داده است. حالا با آموزشهای کنگره میتوانیم عشق را به تدریج در دل خود پرورش دهیم. ابتدا خود را دوست داشته باشیم تا بتوانیم به دیگران محبت کنیم.
آموختم ناامیدی مانع میشود از کارهای خوبی که انجام میدهیم خسته شویم؛ پس همیشه امیدوار باشیم اگر چه گاهی سخت است؛ ولی امکانپذیر است. امیدوارم، بدون توقع، محبت و عشق بلاعوض به دیگران داشته باشیم. همانا بعد از هر سختی آسانی است. اگر بدون توقع به مسافر محبت کنیم، برخورد خوب داشته باشیم آنها به تدریج محبت را میآموزند و رفتار آنها تغییر خواهد کرد برخورد و رفتار آنها میشود و نه تنها به ما، بلکه، به فرزندان و خانواده نیز عشق خواهند ورزید، و از برخورد ناپسند خود به مرور زمان پشیمان میشوند طوری که، به جایی میرسد که خود عشق بلا عوض به خانواده میدهند چه بسا روزی فرا رسد که همسفران با شگفتی بپرسند: چهطور ممکن است که مسافر من اینقدر محبت میکند؟ یا چهطور شده که اینقدر تغییر کرده است؟ اما حقیقت این است که تغییر از خود من آغاز شده، که مسافر هم تغییر کرده است به همین راحتی میتوانیم از خارها گل بسازیم.
سلام دوستان مریم هستم همسفر
خداوند را بسیار سپاسگزارم که اذن ورود من را به کنگره صادر کرد. از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان تشکر میکنم که این آموزشهای ناب را در اختیار ما قرار دادند. محبت به لمس و سخن نیست محبت درسی است که آغاز مشخص و پایانی ندارد؛ زیرا عشق و محبت در سایههای بعدی نیز وجود دارد، حتی محبت بین دو نفر ممکن است از روز الست باشد، معلوم نیست از کجا است. محبت به این نیست که فقط یک نفر بگوید تو زیبایی ودیگری آنرا تکرار کند بلکه مفهومی فراتر دارد. بدون محبت آرامش حاصل نمیشود. این آرامش نه با ثروت، بلکه، با افکار و اندیشه درست به وجود میآید. ممکن است کسی سالها کفش جدید نخرد؛ اما با همان چیزهایی که دارد از زندگی لذت ببرد و حسرت نداشتههایش را نخورد. پایه محبت، معرفت و دانایی است. دانایی به سواد نیست، به آموزش درست، تفکر درست و تجربه درست است که اگر با قوانین الهی همراه باشد ختم به خیر میشود وانسان به آرامش میرسد. اگر فردی آموزش سالم دید؛ اما در عمل، عکس انجام داد و تخریب ایجاد کرد، این فرد با محبت و عشق بیگانه است؛ باید آن را رها کرد، تا نقطه تفکرش بیدار شود و به درک لازم برسد. امواج عشق همه جا موج میزند فقط کافی است دست خود را دراز کنی اگر دست تو خالی از، کینه، نفرت، ثروت طلبی و ... باشد عشق در دست تو قرار میگیرد. انسانی که تحت تأثیر امواج کوبنده الکل، مواد مخدر، قرصهای روانگردان، افکار، اندیشه منفی و ضدارزشی است، صدای امواج عشق را مغشوش و خفه میکند، برای اینکه بتوانیم جلوی امواج تخریبکننده عشق را بگیریم و صدای عشق را بشنویم؛ باید به معرفت، شناخت و آگاهی برسیم.
تکرار و تداوم عشق و محبت مانند شکلگیری رودهای صاف وزلالی است که قوت نیروی راستین میشوند آنگاه محبت معنا، و همه دارای افکار و اندیشه نیکویی میگردند و خصومت و دشمنی بیمعنا میشود؛ پس وقتی فردی به دانایی رسید پندار، افکار و اندیشه او صحیح میشود، وقتی پندار صحیح شد رفتار هم صحیح میشود، وقتی گفتار صحیح شد، کردار هم صحیح میشود، در نهایت عملی که انجام میدهی به محبت، و در ادامه به آرامش درون و شادی خواهید رسید. پس اگر آرامش درون نداری، پندار، گفتار و کردار شما نادرست است.
در مثلث عشق؛ باید سایه، جاذبه و حس وجود داشته باشد که خاص است. سایه؛ یعنی باید حتما یک چیزی باشد تا عاشق آن باشید و خاصیت جاذبه آن است که، اگر سایهها مانند پنکه عمل کند قدرت دافعه داشته باشد و همه ضدارزشها را از خود دور کند و یا مانند فن عمل کند همه ارزشها را به طرف خود جذب کند و این بسته به نوع چرخش افکار، اندیشه، رفتار و کردار ما دارد که به صورت قدرت جاذبه عمل کنیم یا قدرت دافعه، این بستگی به دانایی و فرق نگاه ما دارد. حس عاملی است که جاذبه را با آن دریافت میکنیم. در محبت؛ باید سایهها، جاذبهها و حسها وجود داشته باشد که به صورت عام است، نسبت به انسانها، حیوانات، گیاهان و ...، همه احساس محبت و دوست داشتن میکنند اگر سرچشمه محبت از دانایی و عشق باشد سالم است؛ اما اگر چنین نباشد توهم عشق است، پس محبت به لمس و سخن نیست بلکه، در عمل معنا پیدا میکند. اگر بگوئیم دوستت دارم؛ اما هنگام سختی از کمک کردن دریغ کنیم آیا واقعاً محبت کردهایم؟
رابطخبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر طاهره (لژیون هفتم)
ویرایش: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر مهشید (لژیون چهاردهم)
عکاسخبری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر مهشید (لژیون چهاردهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر عفت (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
۱۷۸