آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است.
قبل از اینکه وارد کنگره شوم و از آموزشهای کنگره استفاده کنم فکر میکردم انسان با محبتی هستم وقتی که وارد کنگره شدم و با انسانهایی که در کنگره آموزش دیده بودند آشنا شدم فهمیدم حتی معنای محبت را آنطور که باید درک نکرده بودم. وقتی که وادیها را نوشتم تکتک آنها برایم پر از آموزش بود که یکدیگر را تکمیل میکردند وقتی به وادی چهاردهم رسیدم، وادی عشق و محبت خیلی برایم جالب بود. یک انسان چقدر میتواند عاشق باشد تا بتواند چیزی را که بهسختی به دست آورده در اختیار دیگران قرار دهد؛ یا اینکه شخص دیگری وقت گرانبهای خود را که میتواند در کنار خانواده بگذراند و به امورات خود برسد را برای یکسری افراد غریبه صرف کند. آقای مهندس حسین دژاکام زمانی که به علم درمان اعتیاد دست یافتند میتوانستند آن را برای خود حفظ کنند یا اینکه مثل دیگر مراکز درمان اعتیاد هزینه دریافت کنند؛ ولی علم خود را به صورت رایگان در اختیار انسانها قرار دادند یا راهنمایان و خدمتگذاران کنگره۶۰ برای خدمت کردن در کنگره دائماً در حال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند.
به یکباره نمیشود تصمیم گرفت و عاشق شد برای رسیدن به عشق و محبت باید انسان حسهای خود را تغییر دهد و تغییر حس به وسیله تزکیه و پالایش اتفاق میافتد.
کسی که دارای صفات ضدارزشی باشد نمیتواند عاشق باشد؛ زیرا تاریکیها تمام قلب او را فرا گرفتهاند و جایی برای عشق و محبت وجود ندارد، انسان نمیتواند به صورت تک شاخهای صفات بد و زشت خود را کنار بگذارد، مثلاً اعتیاد خود را کنار بگذارد؛ اما همچنان دروغ بگوید یا دروغ گفتن را کنار بگذارد، اما غیبت کند. حتی وقتی یک درختی که میوه آن تلخ است نمیشود میوه یکی از شاخههای آن را شیرین کرد؛ بایستی کاری کنیم تا میوه تمام شاخهها شیرین شود انسان هم همینطور است با تزکیه و پالایش تمام صفات زشت خود را تبدیل به صفات نیک میکند و این کار باعث میشود تا حسهای شخص تغییر کند و عشق در وجودش شکوفا شود، عشق تنها برای انسانها نیست اینکه فقط شخصی عاشق شخص دیگری شود میتوان عاشق هستی بود، عاشق مخلوقین خدا بود، عاشق طبیعت بود و در عشق ورزیدن از طبیعت الگو گرفت از درختی که با کمترین امکانات بیشترین خدمت را به موجودات میرساند یا خورشیدی که بدون منت بر تمام هستی و نیستی میتابد.
آقای مهندس حسین دژاکام در ذهن من مانند همان خورشید هستند که بیمنت به من همسفر که سراسر وجودم یخ بسته بود تابیدند بدون اینکه شناختی از من داشته باشند و با گرمای محبتشان به من حیات دوباره بخشیدند.
من از وادی چهاردهم آموختم که وقتی به کسی عشق میورزم نبایستی منتظر بازپرداخت آن باشم و بیمنت خوبی کنم. چرا که دروازه ورود به قلب خداوند عشق بلاعوض به مخلوقین است.
نویسنده: همسفر ساناز رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون نهم)
تایپ: رابط خبری همسفر ساناز رهجوی راهنما همسفر بتول (لژیون نهم)
ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر نازنین (لژیون ششم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
188