هنگامیکه وارد زندگی متأهلی شدم، دوست داشتم زبانزد همه باشم و همه از عشق ما صحبت کنند، دودستی ریسمان این زندگی را گرفته بودم که مبادا از دستم خارج شود، فکر میکردم عاشق هستم، دوست دارم و محبت میکنم ولی...
چند روزی میهمان این جهان خاکی هستیم؛ پس فرقی نمیکند چهقدر و یا چهکسی را دوست یا از او نفرت داشته باشیم.
چه خیال باطلی در ذهنم داشتم، شده بودم یک عاشق معاملهگر و برای هرکس که محبت میکردم، توقع داشتم برایم جبران کند، حتی برای خدا؛ به خدا میگفتم: برای همه خدایی، برای من ناخدایی! هرگاه به کسی خدمتی میکردم، در خلوت به خدا میگفتم اینکار را برای بندهات کردهام، پس این دعایم را اجابت کن و اگر اجابت نمیشد، تهدید میکردم دیگر به پیامهایت گوش نمیدهم، نماز نمیخوانم و...
عاشقی را فقط در خودم میدیدم و فکر میکردم که هیچکس مثل من عاشق همسر و فرزندانش نیست و اگر هم باشد، درصد عاشقبودن من بیشتر است.
من عاشق نبودم، عاشقی را معامله میکردم و چون همسرم مصرفکننده بود، در اعماق تاریکی فرورفته بودم. بهواسطه یکی از آشنایان، پایمان به کنگره باز شد، در آنجا بود که معنی عشق را فهمیدم، من عشق را در تکتک افراد آنجا دیدم؛ بیدریغ به یکدیگر محبت میکردند، عاشقانه همدیگر را در آغوش میگرفتند و برای هم دعای خیر میکردند، در فضای آنجا عطر و بوی عجیبی به مشام میرسید، گویی خداوند نگهبان آنجاست و خدمتگزاران، فرشتگان خدا هستند.
یکی از همین فرشتگان راهنمای من شد، جالب بود! آموزش چهارده وادی را داشتند که یکی از وادیها، وادی عشق و محبت بود؛ روزی که راهنما در لژیون از این وادی صحبت میکرد، مجذوب صحبتهای او شده بودم، چه زیبا از عشق میگفت: عشق خالق به مخلوق، عشق مخلوق به خالق و عشق مخلوق به مخلوق و من از این عشقها بیبهره بودم، چهقدر منیت داشتم، چهقدر خودبین بودم و...
اکنون با آموزشهای کنگره، خودم، جایگاهم و عشقی که در درونم هست را شناختم و اینکه چگونه، کجا و برای چهکسی عشق بورزم، خدا را هزارانبار شکر که راه نمایان شد.
نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (دبیر سایت)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
۱۶۶