جلسه هشتم از دوره سوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی بندرعباس با استادی مسافر مجتبی و نگهبانی مسافر مسعود و دبیری مسافر قاسم با دستور جلسه «نظم .انضباط و احترام» روز یکشنبه ۱9 اسفند ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مجتبی هستم یک مسافر خدا رو شکر میکنم اذن خدمت کردن در شعبه بندرعباس به من داد.
خب شعبه خیلی خیلی انرژیش بالا هست و دقیقا منو یاد روزهای اولی که اومدم در کنگره ۶۰ می اندازد که فردی که هم خودش بیماری سرطان داشت وهم همسفرش بیماری سرطان داشت و با یک حال خراب و آشفته و بی نظم و انضباط آمدیم ورود در کنگره پیدا کردیم. وقتی رفتیم جلسه تازه واردین هیچ وقت یادم نمیرود که راهنمای تازه واردین جلسه اول به من گفت که هر چیزی در ذهنت عبور کند و در ذهنت ثبت بشود اتفاق خواهد افتاد و شما اگر درمان را در ذهنت ثبتش کنی آن درمان اتفاق خواهد افتاد ولی من با یک حال خیلی خراب وارد کنگره شده بودم یک آدم ورشکسته یک آدمی که هیچ وقت حساب و کتابش رو نمی نوشت و اصلا هیچ حساب و کتابی تو کارش نبود و روز اولی که وارد کنگره شده بودم اولین چیزی که در کنگره به من میگفتند این بود که باید کوش به فرمان راهنمایان باشی اگر بخواهی درمان بشوی باید ۱۰ ماه یا ۱۱ ماه کوش به فرمان باشی تا به اون حال خوش دست پیدا کنی خیلی سخت بود یک آدمی که بی نظم و بی انضباط بوده بخواد که همون نقطه اول که وارد کنگره میشود بخواهد اون اون نظم و انضباط را رعایت کند خیلی مشکل بود

و باید اون نقطه تحمل رو میبردم بالا تا بتوانم کوش به فرمان باشم و نظم و انضباط را در کنگره رعایت کنم هیچ وقت یادم نمیره روزی که رفتم کنگره 03/11/1396بود که وارد کنگره شدم با همسفرهام و 18روز میرفتم و هیچ راهنمایی منو قبول نمیکردند به خاطر حال خرابی که داشتم هر راهنمایی که میرفتم سر لژیونش نگاه میکرد و شالش را می بست و به من میگفت شرمنده جا ندارم خیلی سخت بود برای من بعد از 18روز من نا امید شده بودم خدا خیرش بده آقای شوشتری دید که من دارم میروم گفت کجا داری میری کفتم دارم میرم من 18روزه که اومدم ولی هیچ راهنمایی من رو قبول نمیکند و همه میگفتند که جا نداریم بعداً همه راهنما ها اومدن و حلالیت طلبیدن ومیکفتن اگر مجتبی بیاید در لژیون ما اون افرادی هم که در لژیون در حال درمان هستند با خودش میبرد در پاتوق مصرف من در روز 75گرم تریاک 9گرم شیره خوراکی 12گرم شیره کشیدنی و 5عدد متادون 40و 7پاکت سیگار میکشیدم یعنی بخوام حال خراب تر از خودم در کنگره شیخ بهایی اصفهان که نزدیک 700نفر در حال درمان بودن نبود یادم نمیره یک وقتهایی بدون اینکه به خانومم بگم میرفتم از خونه میزدم بیرون ۱۵ روز هیچ خبری از من نداشتن خانوادم که من زنده هستم یا مرده اصلا هیچ اطلاعی از من نداشتن و یک روز به من گفت بری که بر نگردی که ما بدونیم که تو اصلا دیگه نیستی و بتونم خودم و دو تا دخترم یک زندگی خوب رو شروع کنم بدون تو چون واقعا خیلی من اذیتشون کرده بودم ولی روز رهایی که رفتم تهران گل رهایی رو از جناب مهندس گرفتم همسفرم مشارکت کرد گفت که من خداوند رو شاکرم که مسافر من مصرف کننده مواد مخدر بوده که من بتوانم با آموزشهای کنگره آشنا بشوم همسفری که میگفت یک روزی انشاالله بری بر نگردی

یادم میاد با هم میرفتیم سیرجان برای استادی و همینجوری یکم سر به سر همسفرم گذاشتم کفتم خانوم زهره توکلی داره میره چون خانوم زهره راهنما خانومم بود اگر این حال خوش رو داریم من و همسفرم واقعا من مدیون آقای مهدی و خانوم زهره توکلی هستم از صمیم قلبم دستشون رو میبوسم که اجازه دادن ما در کنارشون خدمت کنیم یک روز به خانومم کفتم که خانوم زهره دارن میرن بندرعباس و تنهاست میخوای باهاش بری البته من باهاش شوخی کردم اون روز دیدم گفت باشه حالا یک کاریش میکنم و دیدم شروع کرد به پیام دادن و یک موقعه دیدم خیلی خوشحالم و کفن که خانوم زهره اجازه داده که کنارش باشم و یک چیز دیگه که من در زمان مصرف مواد عروسی دخترم بود که دخترم به من گفت بابا یک جوری ساعت مصرف رو تنظیم کن که واسه مراسم عروسی من باشی دیر نکنی و من رفتم برای مصرف کردن و نتونستم به موقع برسم و دخترم خیلی ناراحت شده بود و همه نزدیکهای خانواده به دخترم سر کوفت میزدن و همیشه میگفت واسه اینکه دیر اومدی نمی بخشمت و من این خیلی برام سخت بود و بعدها گفت بخشیدمت ولی اون هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه و هرکاری میکردم که فراموش کنه نمیشد حتی جشن یک سالگیم رو گرفتم ۳ سالگی بازم میگفت بخشیدمت ولی من از ذهنم نمیره بیرون اون شب رو خیلی سپاسگزارم که به صحبتهای من گوش کردید









- تعداد بازدید از این مطلب :
469