زمانی که به کنگره۶۰ آمدم پریشان و خسته بودم؛ اما راهنمای عزیزم من را از آن همه پریشانی نجات داد. او مثل مادری مهربان من را در آغوش کشید و با قلبی پر از احساس به من خوشامد گفت. ایشان راه را به من نشان داد و نگاهم را به زندگی تغییر داد. او به من یاد داد که باید برای تغییر خودت به این مکان بیایی و به آرامش برسی. گفت گذشت کنم تا به آرامش برسم و صبر و تحمل کنم، زیرا خدا میبیند. با هر کسی بحث و جدل نکنم؛ برای این که هیچ چیز ارزش ناراحت بودن را ندارد. گاهی که دلم میگرفت با ایشان مشورت میکردم و از ناراحتیهایم براش میگفتم او با تمام قلبش به من امید میداد و دوباره بالهای خستهام را برای پرواز آماده میکرد. نگاه خسته من را میفهمید و به من امید میداد. انرژی وجودش را به من هدیه میکرد تا دوباره جان بگیرم و بتوانم از این مسیر سخت عبور کنم. اندیشههایم را که در زندگی با یک انسان مصرفکننده سوخته بود، دوباره سبز کرد و از جهل و نادانی نجاتم داد. راهنمای من به من فهماند که اصلا برای چه پا به عرصه وجود گذاشتهای؟ این حرفش خیلی به دلم نشست که باید برای اصلاح خودت بدوی که وقت تنگ است. حال خوب را خودت باید برای خودت درست کنی، به دیگران وابسته نباشی و استقلال پیدا کنی. من گاهی راهم را دوباره گم میکنم؛ اما او تنها راهنمای من است. خوشبختی؛ یعنی این که وجودت باعث آرامش دیگران باشد.
راهنمای عزیزم دوستت دارم.
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر گلناز (لژیون هفدهم)
ابتدا این هفته راهنما را در رأس به آقای مهندس و خانواده عزیزشان و تمام راهنمایان کنگره۶۰ در تمام شعبها تبریک عرض میکنم. در اثر تخریبهای اعتیاد مسافرم در زندگیام بعد از تلاشهای زیاد از قبیل مشاوره گرفتن از روانشناس و بستری کردن به نتیجه نرسیده بودم، مسافرم گفت: به من جایی را به نام کنگره۶۰ معرفی کردهاند، باید شما بیایی و همسفر من باشی، زمانی که وارد کنگره شدم مشاوره شدم و انتخاب راهنما کردم. راهنمای من دستم را گرفت من را در آغوش کشید و گفت اینجا به آرامش میرسی. من که غرق تاریکی بودم از حرفهای مادرانه راهنمای عزیزم انرژی گرفتم و امیدوار شدم. با آموزش گرفتن از راهنمای عزیزم به آرامش رسیدم. این راهنما بود که من رهجوی راه گم کرده را به راه مستقیم و درست زندگی کردن هدایت کرد. در کتاب چهارده وادی میگوید: «خوش به حال آن کس که میدهد و به فکر باز پس گرفتن نیست، بیدریغ همچون قدرت مطلق الله.»
در آخر من دست راهنمایم خانم گلناز عزیز را میبوسم و به تمام راهنمایان شعبه صالحی، خداقوت و تبریک میگویم متشکرم.
نویسنده: همسفر عفت رهجوی راهنما همسفر گلناز (لژیون هفدهم)
در تمام سالهایی که گذشت، احساس خوب بودن و زیبایی داشتم و فکر میکردم از همه کس عالیترم؛ اما همیشه احساس خلاء میکردم تا با کنگره۶۰ آشنا شدم. آنجا متوجه شدم، ذهن و فکرم ارزشی ندارد. طبق اصول، راهنما انتخاب کردم که به من اجازه ساختن روح، ذهن و جسم را داد و طبق قوانینی که بلد نبودم در جامعه، خانواده و با خودم چگونه رفتار کنم، با آموزشها و زحمتهایی که کشید، مسیر را برایم هموار کرد.
ناراحتیها و تمام بدیهای من را پذیرفت و مثل یک مادر با من رفتار کرد و من را با خودم و زندگی آشنا کرد. امیدوارم بتوانم با عمل صالح، رفتار درست، کردار و پندار نیک تمام زحماتی که برای من کشیده و به من بخشش، محبت، عشق و دوست داشتن را آموخته را جبران کنم.
انشاءالله همیشه هم خودشان هم خانواده محترمشان در پناه خداوند باشند. به امید روزهای قشنگ و جبران زحمات راهنمای عزیزم.
نویسنده: همسفر سپیده رهجوی راهنما همسفر گلناز (لژیون هفدهم)
رابط خبری: راهنما همسفر گلناز (لژیون هفدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون پانزدهم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی صالحی
- تعداد بازدید از این مطلب :
65