چهاردهمین جلسه از دوره اول، کارگاههای آموزشی - خصوصی کنگره ۶۰، ویژه خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی نسترن اصفهان، با استادی ایجنت محترم مسافر فاطمه، نگهبانی مسافر فهیمه و دبیری مسافر رؤیا، با دستور جلسه «هفته راهنما» روز چهارشنبه ۱ اسفندماه ۱۴۰۳، رأس ساعت ۱۱:۳۰ آغاز به کار نمود.
سخنان استاد:
سلام دوستان فاطمه هستم یک مسافر،
قبل از هر چیزی شاکر خداوندم برای این جایگاه و سجده شکر به جا میآورم و از خانم مریم عزیز سپاسگزارم که مسئولیت استادی را به بنده واگذار نمودند. امیدوارم بتوانم حق مطلب را ادا کنم و از خانم فهیمه و مرزبانان عزیز هم تشکر میکنم.ابتدا این هفته را خدمت آقای مهندس، خانواده محترمشان، خانم آنی بزرگ، خانم مونا دبیر شورا و همچنین خانم فریبای عزیز تبریک عرض کنم که ما هرچه داریم از برکت وجود و حضور شایسته این عزیزان است.
این هفته را بهتمامی عزیزان راهنما در کل شعب در سراسر ایران تبریک و شادباش میگویم و امیدوارم همگی در این راه محکم و استوار در رسیدن به هدف کوشا بوده و خوش بدرخشند و انسانهایی که تفاوت چندانی با مرده متحرک ندارند را احیا کنند.من امروز در جایگاه یک رهجو صحبت میکنم. زمانی را که وارد کنگره شدم، هرگز از یاد نخواهم برد. سال ۹۶ باحال بد وارد کنگره ۶۰ شدم. مصرف شیشه و ۳۰ سال مصرف سیگار داشتم و از همهجا رانده و مانده و ناامید شده بودم و چندین بار برای ترک شیشه اقدام کردم؛ اما چند ماه بیشتر دوام نمیآوردم، و تنها جایی که توانست مرا درمان کند و دست مرا بگیرد، کنگره ۶۰ بود.
امروز جا دارد از خانم پونه عزیزم تشکر و قدردانی کنم، آنتی ایکس ایشان تریاک بود و من میگفتم که این راهنما هرگز نمیتواند مرا به درمان برساند و نمیدانستم که خانم پونه، همه آموزشهای لازم را دیدهاند و میتوانند به من مصرفکننده شیشه هم کمک کنند. ایشان دست مرا گرفتند و وادی اول که تفکرکردن است را، به من آموزش دادند و به من فهماندند که بیهوده پا به این جهان نگذاشتهام.
من چندین بار دست به خودکشی زدم، ولی خوشبختانه زنده ماندم؛ چون رسالتی بر عهدهام بود که بایستی آن را انجام میدادم و به شکر خداوند و محبتهای آقای مهندس، اکنون باحال خوش و با آرامش در حال انجاموظیفه هستم.راهنما، وادی عشق را به من آموخت. راهنما از زمان و انرژی خودش میگذارد تا من حال خوب را تجربه کنم و با آموزش ها، در واقع کلید باز کردن و حل مشکلات را در اختیارم میگذارد و تمام تلاش خود را به کار میبندد تا من به رهایی برسم.
من عشق بلاعوض را از راهنما یاد گرفتم، آموزگاری که از عصاره جانش به من میبخشد، آموزش میدهد تا یاد بگیرم و تغییر کنم و تبدیل به یک انسان متعادل بشوم.ما در سال چهارتا جشن داریم. جشن دیدهبان، جشن ایجنت و مرزبان، جشن همسفر و جشن راهنما. در این هفته موظف هستیم که از راهنما که کار ارزشمند و الهی، انجام میدهد، به نحو احسن سپاسگزاری کنیم.
این تشکر را با دلنوشته و پاکت پول، البته نه دلنوشتهای که در شعبه باعجله بنویسیم، باید برای آن وقت بگذاریم، و آن پولی که برای راهنما میگذارم، تمیز و نو باشد. هر کدام از ما برای درمان اعتیاد حاضر بودیم همه زندگیمان و همه داراییهایمان را بدهیم تا به آرامش و حال خوب برسیم، همه راهها را رفتیم، هزینههای زیادی پرداخت نمودیم، اما هرگز به حال خوب نرسیدیم، خیلی که شاهکار میکردیم، ده یا پانزده روز مواد مصرف نمیکردیم که آن هم باعث میشد شوک مخربی به جسممان وارد شود. در این مسیر خیلیها جانشان را از دست دادند و چه افراد باارادهای که راهشان را اشتباه رفتند، خودکشی کردند و الان در بین ما نیستند. کنگره ۶۰، جان دوباره به من داد و من باید ارزش این نعمت را بدانم. راهنما انتظاری از رهجو ندارد، برای هر رهایی که به تهران میرود، کلی هزینه میکند، هر رفتوآمدی که به شعبه دارد، همه را از جیب خودش پرداخت میکند، بدون هیچ انتظاری.
بعضی از افراد بیرون از کنگره میگویند چرا به شما حقوق نمیدهند؟ چه حقوقی بیشتر و بالاتر از این که باحال خوش و در کمال امنیت اینجا نشستهایم و سرشار از انرژی و شوروشعف هستیم؟ امروز روزی نیست که حسابگرانه عمل کنم، باید با خودم یک دو، دو تا چهارتا کنم، ببینم چه چیزهای را به دست آوردهام و میخواهم چقدر به راهنمایی که ساعتها برای من وقت گذاشته و آموزش داده هدیه کنم؟
آقای مهندس فرمودند: اگر کسی واقعاً ندارد و در توانش نیست که پولی در پاکت بگذارد، هیچ ایرادی ندارد، میتواند یک دلنوشته زیبا و تمیز با عشق، بنویسد و به راهنما اهدا کند. امروز روزی است که من با خدای خودم معامله میکنم و بدانید که برکت این حرکت انسانی، قطعاً به خود ما باز خواهد گشت. امیدوارم بتوانیم جشن پر شکوهی را برای راهنمایان عزیز، برگزار کنیم.
خاطرهای که از سفر اولم دارم، این که یک روز نرفتم کنگره و به خانم پونه عزیز پیام دادم و دلیل غیبتم را گفتم. ولی ایشان جواب پیام مرا ندادند. من شناخت چندانی از کنگره نداشتم، ناراحت شدم؛ ولی خانم پونه به من گفتند دیگر به من پیام نده، مگر پسانداز را یاد نگرفتهای؟ گفتم من اصلاً نمیدانم پسانداز چه هست! و اگر آن روز آموزش نمیدیدم، نمیتوانستم سه سال در لژیون سردار شرکت کنم.
از خانم پونه عزیزم تشکر میکنم. همه آموزشهایی که به من دادند، آویزه گوشم است و هرچه دارم از کنگره و راهنمایم دارم. جا دارد از خانم مرجان عزیز هم تشکر کنم، در سفر دوم به من خیلی آموزش دادند و قطعاً اگر خانم مرجان نبودند، من نمیتوانستم در این سیستم بمانم و خدمت کنم. من تمام حسهای خوبم را تقدیم قلب شما و خانم مرجان عزیزم میکنم. از خانم مهری عزیز هم سپاسگزارم.
در سفر اول خانم مهری هر وقت مرا میدیدند، از من سؤال میکردند: رها نشدهای؟ میگفتم خطایی از من سرزده؟ جواب میدادند: خیر، ولی به دلم افتاده که رها میشوی و اینجا خدمتگزار خواهی شد. نمیدانم آن روزها، ایشان در وجود من چه نشانهای را مشاهده میکردند که منتظر رهایی ام بودند.در هر صورت، خدا را شکر می کنم که در کنار شما هستم و از خداوند بزرگ برای جناب مهندس و تک تک خدمتگزاران راه حق، سلامتی، تندرستی و توفیق خدمت، خواستارم.
تایپ: مسافر مرضیه لژیون سوم، نمایندگی نسترن اصفهان.
ویرایش: مسافر کبری لژیون یکم نمایندگی نسترن اصفهان.
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
28