هفتمین جلسه از دورسوم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ویژه مسافران و همسفران نمایندگی ارگ کرمان با استادی:راهنمای محترم مسافرمحسن نگهبانی:مسافرسجاد دبیری:مسافرحمید با دستورجلسه"هفته راهنما" روز پنجشنبه ۲اسفند۱۴۰۳ آغاز بکارکرد
.jpg)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم مسافرامیدوارم حال همگی خوب باشد. خداوند را شکر میکنم که به من توفیق و اجازه داده شد تا یک بار دیگر این جایگاه را تجربه کنم، ابتدا هفته راهنما را به بزرگمرد کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس و اول راهنمای همسفران خانم آنی و استادامین تبریک میگویم و همچنین تبریک میگویم به راهنماهای همسفران که تلاش آنها کمتر از راهنمایان مواد نیست و آرامشی اگر در خانواده مسافران است قطعاً از تلاش و کوشش این بزرگواران است و همچنین تبریک میگویم به استاد بزرگوارم که هرچه دارم از صبوری و تلاش این بزرگوار است و جا داره تشکر کنم ازهمه بزرگواران خدمتگزار مخصوصاً مرزبانهای محترم که روز سهشنبه جشن باشکوهی برگزار کردند و برای خود من لحظات شیرینی به یادگار ماند روزهای یکشنبه و سهشنبه راهنماهای محترم در مورد هفته راهنما و لزوم قدردانی در این هفته به وضوح صحبت کردند و من میخواهم از منظری دیگر به یک راهنما نگاه کنم.
خاطرم هست زمانی که من وارد کنگره شدم به اذعان خود کمک راهنمای محترم آقا محسن من با کوله باری از درد و درماندگی و تمام چیزهایی که تک تک شما عزیزان تجربه کردید شاید من به نوعی فراتر وارد کنگره شدم همیشه میگویم یکی از بهترین انتخابهای زندگیم انتخاب راهنمایم بود، من تا مدتها حتی خنده نداشتم سر لژیون و تمام حسهای من بسته بود من میدانستم کجا آمدهام و بعد از ۶ ماه یواش یواش حسهای من باز شد و خداوند درهای بهشت را به روی من باز کرد و حسهای من باز شد دوستانی که در آخر سفر هستند یا دوستان سفر دومی این موضوع را درک میکنند ناخواسته خنده میآید، راهنمایم همیشه میگفتم این خنده ناخواسته میآید و نمیخواهم سر لژیون سوء تفاهمی پیش آید و همیشهایشان میگفتند: محسن تو بخند نگران هیچ چیز هم نباش این چیزهایی که امروز دارم تجربه میکنم از کمکهای راهنمایم و آموزشهای کنگره است که دارم، خیلی بیانصافی و نمک نشناسی است که من محسن فراموش کنم راهنما بود که راه و مسیر غم و شادی را به من نشان داد و حرکت به سمت عشق و مهر و محبت را به من نشان داد، راهنما بود که راه و رسم درست زندگی کردن را به من نشان داد و به من هویت داد و انسان بودن را به من یادآوری کرد و جایگاه من در هستی کجا است چه تواناییها و استعدادهایی دارم اینها همه در سایه کمکهای یک راهنما است خیلی بیانصافی است که من آن روزهای تلخ را فراموش کنم.
استاد میفرمایند: راهنما مثل شمعی است که راه و مسیر را به من نشان میدهد و نمایان میکند و این بستگی به خواست و اراده افراد دارد که با این نور شمع بخواهند چگونه به روشنایی برسند، آقای مهندس تعبیر زیباتری شاید داشته باشند میفرمایند: یک راهنما یک فانوس به دستش است و مسیر راه را برای خودش پیدا میکند و هم رهجو و کسی که به عنوان مسافر راه را میخواهد پیدا کند اگر چراغ را در پشت سر خود قرار دهد ممکن است مسیر خود را گم کند و اگر چراغ را فقط برای خودش بگیرد ممکن است رهجو مسیر را گم کند رهجویی به صلح و آرامش میرسد به هدف میرسد که پا جای پای راهنمای خود بگذارد همراه راهنمایش باشد بعضی اوقات از خودم میپرسم چرا راهنما شدهام؟ منم همانند شما یک روزی روی این صندلی نشستم گیج و تمام تعابیر و مفاهیم کنگره برایم نامفهوم بود من آمده بودم اعتیاد را درمان کنم برای چیه باید سی دی بنویسم؟ و برای چه باید سی دی گوش کنم؟ چرا باید ساعت ۵ بیایم و بروم و راجع به این موضوع بارها فکر کردم و برای یک راهنما هیچ چیز ارزشمندتر از این نیست که رهجوی او خدمتگزار شود رهجوی او بیتفاوت و رهگذر نباشد من یکی از دلایلی که واقعاً دوست داشتم تغییر کنم از راهنمایم و زحماتی که برای من کشید آموزشهایی که به من داد بیثمر نمانم و خواستم که راهنما بشوم البته خواست تنها فایدهای ندارد و زمانی که آقای نقدی به من اعتماد کرد من سر لژیون نشسته بودم و بچهها داشتند برای امتحان تلاش میکردند من را کنار کنار بقیه بچهها سر اون لژیون نشاند و من با خودم عهد کردم که تمام تلاشم را بنمایم که خواسته قلبیم آنکه بتوانم دست دیگری را بگیرم بتوانم انجام دهم حس انسان دوستی و دگرخواهی اینها همه توی کنگره به من یاد داده شد اینها چیزهایی است که در وجود تک تک ماها وجود دارد خداوند درون ما قرار داده و راهنما آن را میشناسد من فقط دستم را دراز کردم و استاد راهنما دستم را محکم گرفت و تا زمانی که او دستم را رها نکند من دست او را هرگز رها نخواهم کرد و همیشه به خودم یادآوری میکنم کی بودم و کی شدم خیلی صحبتها داشتم ولی همیشه زبان قاصر است در مورد محبتها و لطفی که به من شده سخن بگویم ولی چیزی را که یاد گرفتم سعی میکنم در مورد رهجوهای خودم به همان شکل پیاده کنمامیدوارم در این مسیر که مسیر روشنایی و صراط مستقیم است اثرگذار باشم و دل راهنمایم را شاد نمایم کاری که راهنمایم برای من کرد خانوادهام برایم نکرد.
اگر من به خانوادهام پدر مادرم میروم سر میزنم من وظیفهام است ولی اگر در کنار شما کس دیگری منتظر بچهاش است آیا شما میروید سر بزنید قطعاً خیر چون وظیفه شما نیست من در خانه مریض بودم آقا محسن در زد و برای من خیلی مهم بود یک فلاکس دارو به من داد و گفت این برای شما است خانواده من این کار را انجام ندادند زنگ زدند احوال میپرسیدند ولی این کار را نکردند و این برای من ارزشمند است ساعتها برای من وقت و انرژی گذاشت این بیانصافی است که من بیتفاوت باشم جشن هفته راهنما فقط یک تمرینی است که من قدردانی و سپاسگزاری را انجام دهم به یک تلنگری است به من که کی بودم و کی برای من زحمت کشید یاد میدهد به من از پدر مادر همسر و هر کسی که برای من زحمتی کشیده چگونه قدردانی نمایم راهنما نیازی به این پاکت من ندارد فقط هدفش تفکری است که در مقابل این زحمت تلاش و کوششی که برای شما انجام داده آقا محسن نفوذ و کلامش زمانی است که آن کار را خودش انجام داده و اگر کاری به من گفته اول خود انجام داده.
تایپ: مسافرحسین لژیون دوم
عکس: مسافرمحمدلژیون سوم
ارسال: مسافرامیرهادی لژیون دوم
- تعداد بازدید از این مطلب :
83