این هفته، هفته بنیان است که تولد همه ما است؛ زیرا کنگره۶۰ از آنجا آغاز شد. تا ما به این نقطه رسیدیم ۲۷ سال پیش یعنی سال ۷۵ این کار شروع شد و سال ۷۶ با DST تمام شد. مبحثی آماده کردم که برایتان توضیح دهم مربوط به تبدیل است که در سال ۸۱ در یکی از کتابهای من نوشته شده است در اینجا صحبت بین شاگرد و استاد است استادی که این صحبتها را میکند با شاگرد خودش صمیمیتر است و مثل دوست میماند؛ همچنین میگوید همه آنهایی که نام بردی همه خوب هستند و سلام دارند.
گفتیم زندگی بر مبناء ۳ تا محور استوار است؛ چون بعضیها معتقد هستند که زندگی همهاش جبر است و بعضیها میگفتند زندگی به اختیار است بعضیها هم گفتند نه جبر و نه اختیار است؛ ولی در کنگره به این موضوع پاسخ داده شده همانجور که پاسخی که در مورد اعتیاد داد شد و گفت اعتیاد مسمومیت نیست، وابستگی هم نیست، اعتیاد یک نوع جایگزینی است و دهها هزار نفر به درمان رسیدند وقتی مسئله جبر و اختیار مطرح شد فهمیدند ۳ تا است و دو تا نیست جبر و اختیار هم است فرمان الهی هم است خواست و فرمان الهی است این ۳ تا و تا خدا نخواهد برگی از درخت نمیافتد همه چیز تحت فرمان خدا است پس زندگی جبر است و همه چیز روی پیشانی ما نوشته شده و چند تا موضوع با همه تقدیر نامه پیشین است مثل اینکه ما چکی بکشیم برای۶ ماهه دیگر بعد یادتان برود.
تقدیر یعنی اینکه شما چه کاشتهای؟ گندم کاشتی صبر کن وقتش برسد، گندم در میآید؛ ولی اگر انذر کاشتی همان در میآید ما به تلاش و کوشش خود ادامه میدهیم خواست، تقدیر وفرمان الهی. خواست آن بر عهده ما است تقدیر هم بر عهده ما است؛ ولی یادمان نیست هر چیزی یک وقت و زمان دارد ما همه از اول خلقت تا یک خلقت دیگر بودیم و هستیم و چیزی که میباشد، تبدیل است که انجام میپذیرد این چرخشها، تبدیل را انجام میدهند یکی از این چرخشها، بودن و لذت بردن از حیات است مرتب در هستی تبدیل، تغییر و ترخیص است و انجام میگیرد پایه و اساس حرکت جهان خلقت بر مبناء در حال تبدیل شدن است همه ما از آغاز خلقت بوده این تا کی؟ تا خلق دیگری. جهان خلقت نیروها و انرژیاش را لازم دارد پس مهمترین مسائل خلقت و حیات، خود حیات است. هدف این است به کوه برسد حالا هم رسید. میخواهد چکار کند؟ این مراحلی که ما طی میکنیم همه قابل ارزش هستند. بودن حیات یعنی خوردن یک استکان چای این یعنی باهم بودن. مسائل حیات همه ارزشمند و گوارا هستند تا تبدیل انجام نگیرد، هیچ اتفاقی نمیافتد اگر انگور بخواهد شراب شود باید یک تغییراتی در آن بهوجود بیاید تا ذرهذره تبدیل به شراب شود یا انگور تبدیل به سرکه شده پس برای تبدیل شدن حتماً تغییرات لازم است هر تبدیل برای خود مراحلی دارد که ما تابع آن هستیم و بعد هم ادامه دارد تبدیل در زندگی ما نقش بسیار مهمی دارد و یکی از پارامترهای اصلی آن، زمان است بدون زمان ما نمیتوانیم تبدیل انجام دهیم ما برای تبدیل شدن یک کاتالیزور میخواهیم و هم زمان مربوط است.
پس شرایط تبدیل که عناصر تبدیل، زمان تبدیل و هدف تبدیل است که بایدحتماً مدنظر داشته باشیم برای شرایط تبدیل نیاز به تبدیل و دانش تبدیل هم بسیار مهم است در زندگی و هستی؛ حتی اگر تابع تبدیل نباشیم مجبور هستیم که تابع آن شویم هر تبدیل برای خودش مراحلی دارد و چیزی که در مراحل نقش کلی را دارد، چیست؟ همینکه بین همه ما محبت در جریان است برای تبدیل یک عامل بسیار مهمی وجوددارد و آن ایجاد محبت است این محبت است که باعث بهوجود آمدن تبدیل و تغییرمیگردد یک مثلث را در نظر بگیرید که پایه محبت آن معرفت است محبت اینگونه ایجاد نمیشود و اگر دانش مثبت باشد از آن محبت و اگر منفی باشد از آن نفرت بهوجود میآید.
زور زدن را دوست داری، نمیخواهد زور بزنی درختها را دوست داشته باشی درختها را دوست داری، نمیخواهد زور بزنی به دیگران کمک کنی حالا پول هم داری، پول نداری کاری ندارم حالا پول هم داری میخواهی کمک کنی اینقدر استخاره میکنی اینقدر دلیل میآوری که حالا این پول را ندهی؛ ولی اگر محبت در تو باشد آن موقع این کار را انجام میدهید پس اگر محبت باشد، پایهاش دانش است و این دانش است که باید برای ما خیلی سازنده باشد و خیلی کارها را به انجام برساند باز تکرار میکنم چیزی که در تمام تبدیلات روابط انسانی، نقش دارد و نقش بسیار سازندهای دارد پایهاش محبت است؛ حتی اگر بین اعضاء یک خانواده پایهاش محبت باشد، سازنده است بین دوستان بین رفقا وقتی کسی، کسی را دوست دارد، خطا میکند شما خطایش را به خوبی میبینید کسی، کسی را دوست دارد، عاشقاش است، همیشه میخواهد دلیل آورد؟
نه تقصیر این نیست اشتباه شده تقصیر فلانی است این اشتباه کرده همیشه میخواهد از او دفاع کند یعنی بدیهایش را خوبی میبینید؛ ولی وای به حال کسی که از او بدتان بیاید، تکان نخورده، بیچارهاش میکنید که این عله است بله است و اینها است پس این نکته بسیار مهمی است برای تبدیل کلیه مسائل مثبت حتماً باید پایهاش، محبت باشد تدریس میخواهی کنی اگر پایهاش محبت باشد چطور میخواهی تدریس کنی؟ پزشک باشی همینطور، بگویی نه اول پول به حساب بریزید عمل میکنم. آن کسی که انسانها را دوست داشته باشد، نمیآید برنج و روغن را احتکار کند این هم دوست داشتن میباشد. گفتیم قلب سیاه، قلب سیاه است یعنی چه؟ دست خودش نیست پس برای دوست داشتن، پایه و ریشهاش، معرفت است.
معرفت به چه معنا؟ به معنای دانایی که امین گفته بود تجربه و اندیشه که دانش آن، اندیشه است بعد چه؟ تفکر. خب این دانش، تفکر و تجربه اگر این دانش مثبت باشد از این محبت بهجود میآید اگر این دانش، منفی باشد از این نفرت بهجود میآید میگوید نفرت هم دانش میخواهد بله ما سه تا داریم یا محبت است یا محبت نیست یا بودن محبت یا نبودن محبت نبودن محبت، خنثی میشود شما در خیابان دارید رد میشوید آدمهایی از بغل شما عبور میکنند به یکدیگر خنثی هستید دیگر چیزی معمولی نیست با هم بده و بستانی نمیشناسید دیگر این محبت نیست اگر زمین بخورد، بلندش میکنید؛ ولی معمولاً با او کاری ندارید، ارتباطی ندارید یک موقع محبت است یک موقع نیست، محبت نیست نفرت جایش است در خیابون دارید میروید، دشمن خود را میبینید محبت نیست، نفرت است؛ پس یک جا محبت، دانش و معرفت است یک موقع دانش، مثبت است و یک موقع دانش، منفی میباشد. دانش منفی یعنی چه؟ یعنی پا میشوی بمب شیمیایی درست میکنی.
دانش منفی چیست؟ یعنی یک ویروس درست میکنی و به مردم میدهی. دانش منفی یعنی چه؟ یعنی مثلاً دکان دارید پنچری میگیرید و بیایید میخ بریزید در خیابان بغل و ماشینهای اطراف همان نیز پنچر شوند تو بیایی پنچری بگیری. یک موقع دانش منفی است میآیی گیوتین درست میکنی یک موقع دانش منفی است میآیی یک کار برای نابودی انسانها انجام میدهی حالا آن گیوتینی که برای قانون است آن را کار نداریم کاری میکند انسانها بمب شیمیایی درست کنند، بمب خردل درست میکنی بمبی درست میکنی انسانها ریهشان داغون شود بمبی درست میکنی که انسانها بخورند و بدنشان تاول بزند نفسشان تنگ شود این دانش است چه دانشی؟ دانش منفی است پس میتواند محبت باشد میتواند نباشد دانش مثبت الهی میشود فعلمها و فجورها و تقواها اگر تقوا باشد الهام و تقوا الهی میشود و اگر فجور باشد، منفی میشود.
منفی چیزی است که در تمام تدبیرات و روابط اجتماعی تأثیر دارد. آن جایی که بین ما انسانها محبت وجود داشته باشد آنجا سازنده میشود معلمی که به شاگردانش محبت دارد چه شاگردهایی پرورش میدهد؟ معلمی که از شاگردهایش نفرت دارد از روی اجبار این کار را انجام میدهد چه نتیجهای دارد؟ راهنمایی که عاشق شاگردانش است به شاگرداش محبت دارد به شاگردانش بیتوجه است، او چطور میشود؟ چکار باید کند؟ و ما در کنگره این چیز را میبینیم کاملاً و قشنگ محبت را میبینیم و بعد میبینیم همیشه ساختارها بهجود میآید چرا بهوجود میآید؛ چون پایه محبت در کنگره۶۰ وجود دارد چرا وجود دارد؟ دیگران به دیگران خدمت کردند دیگران کاشتند و ما خوردیم دیگران همه کمک کردند ما به رهایی رسیدیم از ما پول نخواستند به کنگره آمدیم.
هر کس از این در، در آید به او نان دهید از ایمانش نپرسید از به داخل در آمد نگوییم تو شیعه هستی بفرما بخور نه من مسیحی هستم پس بیرون برو من یهودی هستم بیرون برو من بودایی هستم بیرون برو من کافر هستم بیرون برو هر کس اینجا آمد به او نان دهید گرسنه است نانش دهید هر کس از این خانه در آمد نانش دهید و از ایمانش نپرسید هر کس وارده کنگره میشود میگوییم میخواهی درمان شوی و نمیگوییم کارت چه است؟ شغل تو چه میباشد؟ نه میگوییم پول داری پول نداری چقدر پول داری یک قرون از او نمیخواهیم. میگوییم، بگو بفرما بسمالله به او راهنمایی میکنیم چای هم به او میدهیم صندلی هم به او میدهیم بنشین برو و به نتیجه و به رهایی میرسد.
یکی از در به داخل میآید و ما یک قرون از کسی نمیگیریم اگر دیگر میخواستیم از همه پول بگیریم بگوییم هر کس میخواهد وارد کنگره شود یک میلیون دهد بعد درمان شود، آیا به این نقطه امروز میرسیدیم؟ نمیرسیدیم هرگز نمیرسیدیم بخاطر همین توانستیم ساختمان بسازیم بخاطر همین توانستیم دانشگاه ده هزار متر بنا را بسازیم در صورتی که پول هم از کسی نگرفتیم این شعبدهبازی خداوند است این شعبدهبازی محبت است. این شعبده بازی چی است؟ محبت است؟ پول نمیگیری پول خودش میآید حالا پول میگیری باید تلاش بکنی تا پول آید معذرت میخواهم از معتاد میشود پول گرفت؟ جانات را بالا میآورد پدرت را در میآورد تا یک قرون دهد؛ بنابراین ببینید این اسلحه چقدر در کنگره۶۰ میتواند نقش داشته باشد چیزی که در تمام تبدیلات روابط انسانی نقش دارد، محبت است.
پایه معرفت هم شناخت و آگاهی است پس ما میدانیم چیزهایی، کارهایی که در زندگی پایهاش محبت است آنجا ارتقاء است اگر یک قاضی در دروناش محبت باشد میتواند یک آدم بیگناهی را مجرم کند پول بگیرد مجرم اعلام کند حق را به آدم ناحق دهد یا یک پزشک یا یک مهندس که ساختمان میسازد از آهن بزند از سیمان بزند در این محبت نیست پس محبت همیشه میتواند سازنده باشد پس اگر ما بخواهیم دوست داشته باشیم، محبت داشته باشیم باید دانش داشته باشیم حتماً باید به آن آگاهی رسیده باشی شما اصلاً آنجا نمیدانی آن پایه دوست داشتن چی نیست. خیلی مهم است که زبانها یکی میشود دیدنها یکی میشود هر دو تا چشم داریم یک سوژه موضوعی داریم میبینیم؛ ولی کاملاً متفاوت داریم میبینیم یکی میگوید این کار را که دارد میکند از پدر سوختگیاش یکی میگوید نه از دلسوزیاش است یکی میگوید نمیفهمد یکی میگوید نه از عمد این کار را میکند ببینید دیدنها همه با هم فرق میکند دیدها یکی است بعضی وقت است سعی میکنیم به هم کمک کنیم هم دیدنها یکی میشود دلها یکی میشود.
مثلاً فروشنده دارو، دارو را بردارد؛ چون نیازمند هستند آن را احتکار کند اگر قیمتش ده تومن است بگوید قیمتش صد تومن شده شما فکر میکنید این در او چه است؟ محبت است؟ قطعاً محبت نیست این در وجودش نفرت است یعنی قلبش سیاه شده اگر قلبش سیاه نباشد، این کار را نمیکند اگر یک مغازهدار کلاه سر مشتری بگذارد، کارش درست نیست، پایهاش محبت نیست.
میگوید من تقصیری ندارم من باید ماهی 120 میلیون تومان کرایه دهم پس باید گران دهم خب مجبور نیستی نکن برا چه میروی و مغازه میگیری ماهی میلیون اجاره دهی یک مغازه بگیر ماهی ده میلیون اجاره بده در یک نقطه ی دور افتادهتر باشد پس آنجا میبینیم باز مهم افکار طرف است؛ حتی اگر شما آشپزی میکنید اگر با محبت داشته باشید، غذایتان خوب و خوشمزه میشود؛ ولی محبت نباشد غذا آشغال درست میکنی. مغازهدار هستی، کارمند هستی، کارمندی که در او محبت باشد با مردم چگونه برخورد میکند؟ حالا نماینده مجلسه آن چگونه تا زمانی که نماینده نشده جلو همه تعظیم میکند؟ دست همه را میبوسد وقتی شد یکطور دیگر میشود وکیلی یا وزیری در تمام کارها بعد میگوید آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما به هم مطلبی نداشتیم بگوییم اگر امواج مطبوع الهی محبت نبود ما به هم چی داشتیم بگوییم چه آمده ما را دور هم جمع کرده چه آمده ما همه را گرد هم جمع کرده؟ الان آمدیم روی صندلی نشستیم.
اینجا بچهها از شهرهای دیگر آمدن از مشهد آمدند چه شده ما همه دور هم نشستیم با هم صحبت میکنیم شهریه میخواستند که میبایست پرداخت کنید، قبضهایتان را میخواستند؟ چه میخواستند؟ همه آمدید خودتان اینجا نشستید آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما به هم مطلبی نداشتیم بگوییم از کجا یکدیگر را بشناسیم بعضی شما خواهرتان، برادرتان در سال ندیدهاید فامیلهایتان را ندیدهاید اصلاً یکدیگر را نمیشناسید هر کدام مال یک بلاد هستیم یک جایی هستیم هر کدام یک میزان تحصیلات یک میزان شغل داریم اصلاً نمیدانیم چیبهچی است؛ ولی چه شده چه باعث شده به هم نزدیک هستیم دور هم هستیم یک هفته دو هفته تعطیل میشود همه ناراحت هستیم یکدیگر را نمیبینیم، دلتنگ میشویم آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما به هم مطلبی نداشتیم بگوییم و یا پیامی ارسال کنیم، ببینیم و لمس کنیم و اینقدر اندیشههایمان به هم نزدیک باشد فکر میکنید چقدر این موضوع اهمیت دارد و برای تبدیل شدن پایه بسیار مهمی، محبت است و برای محبت داشتن پایه اصلیاش محبت است.
آن آگاهی است امواج مطبوع الهی الهام تقوا لست مثل امواج میماند عشق است مثل امواج نزدیک شدن امواج عشق است مثل تو فیلمها همه دیدهاید خلاء انسانها همه چی هستند معلق هستند اگر اینجا خلاء شود اینها همه از هم فاصله داریم دور میشویم الان انسانها این جوری هستند آن نیروی الهی، نیروی جاذبه، نیرویی که اینها را به هم نزدیک میکند و یک کره زمینی است که ما چسبیدیم به این کره زمین این همان امواج مطبوع الهی می باشد همین امواج عشق است اگر زمین نبود خلاء بود همه ما تو خلاء بودیم اصلاً متمرکز نبودیم بعضی انسانها تو خلاء هستند یعنی پول دارند همه چی دارند در خلا هستند یعنی کسی را دوست ندارند کسی هم دوستشان ندارد آواره هستند ممکن است همه چیز داشته باشند بین هزاران هزار آدم هستند؛ ولی تنها هستند پس این زمین است که ما را جذب کرده دور هم هستیم اگر نبود همه پراکنده میشدیم امواج محبت هم همین است میآید انسانها را همه به هم نزدیک میکند.
آیا اگر درون سینه تو و من این چنین چیزی نبود چگونه میتوانستیم آنچه تو میکنی و آنچه من میخواستم بر دلها نوشته شود چگونه میشود این نوشتههای من بر دلها نوشته شود امروز و هر لحظه که میگذرد تفکر و من و تو شکل دیگری که دارد واقعیت پیدا میکند و این مهم و با ارزش است و آن که زبانها یکی میشود همه دیدنها یکی میشود و یاد آنها دلمان را تنگ و به هم نزدیک میکند وقتی محبت بود ارتباط بود آن وقت زبانها یکی میشود زبانها یکی میشود همه فارسی صحبت میکنیم؛ ولی زبانها یکی نیست نمیفهمیم چی میگوید الان ویلیام انگلیسی صحبت میکند و من فارسی؛ ولی با هم، هم زبانی هستیم هم دل هستیم هر چه من فکر میکنم او هم فکر میکند مهم نیست به چه زبانی صحبت میکنی مهم این است که در درون تو چه است پس وقتی در درون تو محبت بود آن موقع حس میکنیم اگه کسی دردمند بود دردش را حس میکنیم سعی میکنیم به انسانها کمک کنیم دشمن نمیبینی همه دوست هستند کار تو این است مرتب دشمن درست میکنی بعضی انسانها جاهل هستند مرتب برای خودشان دشمن درست میکنند همه را میرنجانند یک لگدی به این میزنند یک سیخ به او میزنند یک متلکی میگویند کارشان این است.
خیلی مهم است زبانها و دیدنها یکی میشود هر دو، دو تا چشم داریم یک سوژه و یک موضوعی را داریم میبینیم؛ ولی کاملاً متفاوت داریم میبینیم یکی میگوید این کار را دارد میکند از پدر سوختگیاش است یکی میگوید نه از دلسوزیاش است یکی میگوید نمیفهمد یکی میگوید نه از عمد این کار را انجام میدهد ببینید دیدنها با هم فرق میکند دیدها یکی است بعضی وقتها سعی میکنیم به هم کمک کنیم هم دیدنها یکی میشود هم دلها اگر یکدیگر را نبینیم، دلتنگ هم می شویم یکدیگر را یاد میکنیم و باعث میشود که به هم نزدیک شویم میدانید که من را دوستان و محبت از تنهایی میرهانند؟ بله آن چیزی که باعث میشود ما از تنهایی رها شویم محبت است؛ چون آن را خوب یاد گرفتیم؛ چون به ما خوب یاد دادند ما از آنها یاد گرفتیم.
فیلم بهروز وثوق را فیلم گوزنها که میگفت من چشمم را باز کردم در محله خلاف بودم تا وقتی یاد گرفتم چاقوکشی و این چیزها را یاد گرفتم آیا به من چیزی یاد دادید من یاد نگرفتم حالا ما آیا به کسب چیزی یاد دادیم یاد نگرفت؛ ولی اینجا میآییم و یاد میگیریم پس انسان طبیعتاً یا فطرتاً محبت دوست دارد. میدانید که من را دوستان و محبت از تنهایی رهاندند من با افکار خود تنها بودم که فکر میکردم از این یگانگی خودم بیرون آیم و تنها بودم فرمان الهی صادر شد که از تنهایی بیرون آیم میدانم که تو تنهایی در دم؛ اما نه به تنهایی من این مال چه زمانی است؟ برای سال ۸۱ یعنی ده بیست سال پیش آن موقع هیچکدام از شما نبودید یک خزانه بود که چهارده جلسه بود، دوازده جلسه میشد میدید که خزانهدار با خزانه گم شد کجا است.
میآید نمیآید دیگر نیامد دارد سال ۸۱ را میگوید میدانم که تو تنهایی نه به تنهایی من و یاران در راه هستند تا تو را دریابند میگوید تو راه هستند پس عجله نکن یاران میرسند جهان مملوء از پدیدههایی است که قابل وصف نیست جهان پر از مطالبی است که قابل وصف نیست اگر به درون سفر کنیم در مییابیم بیرون آنچه میبینیم و درمییابیم در مقابل درون گویی بیش نیست این جهانی که بیرون نگاه میکنیم این جهان بیرون با عظمتاش در مقابل جهان درون یک چیز بیارزش و کوچک آست خیلی کوچک است در درون یک جهانی است؛ ولی این جهان هستی که میبینیم مثل یک توپ میماند خیلی لمس و باورش قابل درک نیست شما اگر جهان درون را بگویی نگاه کنی از روز ازل ببین چه خبر است آن وقت میبینی که جهان درون چقدر با عظمت میباشد اگر به درون سفر کنیم میبینیم آنچه در بیرون است و میبینیم در مقابل درون گویی بیش نیست و تو درون انسانها را به خود نشانه و آدرس میدهی و یافتن نشان خودشان در دگرگونی و یافتن خودشان مؤثر است.
این امری خدادادی و طبیعی است میگوید کاری که تو میکنی تو درون انسانها را به خودشان آدرس میدهی ما شما را با خودتان آشنا میکنیم آدرس درونتان را به خودتان میدهیم، آدرس خودتان را میدهیم خودتان را پیدا کنید مگر ما گم شدیم آره ما گم شدیم خودشان را بعد پیدا کنند و یافتن آدرس بسیار در دگرگونی آنها نقش مهمی دارد یعنی از یک آدم نامتعادل و به هم ریخته میآید و به یک آدم کاملاً متعادل میرسد بخاطر چی به خاطر اینکه نشان خودش را پیدا میکند میداند میداند کی است چی است ارزش است خودش را درک میکند میداند موجود بیارزشی نیست خیلی هم با ارزش میباشد خودشان بسیار تا بسیار در دگرگونی آنها مؤثر هستند این امری خدادای و طبیعی میباشد.
اما از مهر که بگذریم محکم نمودن پایههای انسانها و کل هستی اگر بین زن و شوهر باشد در جهت الهی یا غیر الهی بودن تأثیر دارد در این بین به غیر از مسائل عادی مسائل بسیار ریز نیز وجود دارد که جهت آن با مشخص نمودن حد و حدود آن مفهوم مییابد؛ اما مذکر و مؤنث بودن هیچ تأثیری ندارد در بعد تکامل لازمه احیاء جسم اضلاع دیگر مثلث است بقاء اصل محسوب میشود همان مثلث ابعاد مثلث همان تبدیل، تأخیر و ترخیص باز هم بگویم اصل تکامل در خلقت وجود است و ما هرگز نیست، نیستیم؛ زیرا در تمام عالم هستی هستیم اگر چه از چشم شما ما نیست باشیم و با شما همواره حاضر هستیم.
نویسنده: همسفر سمیه(ز) و همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
رابط خبری و ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
ارسال: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سمیه(لژیون دوم)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
32