در نوشتارها داریم که خداوند مانند حس است و کسیکه میخواهد وجود خداوند را لمس و درک کند باید حس لازم را در درونش به وجود بیاورد که بفهمد یک نیروی برتری وجود دارد؛ البته انسان اصولاً زمانیکه در کارهایش موفق میشود علت موفقیتهایش را خودش میداند؛ ولی زمانیکه به مشکلی برمیخورد از یک نیروی برتر استمداد میطلبد. وقتی مشکلش حل شد به دنبال علت حل مشکلات میگردد و اینجاست که وجود خداوند را حس میکند.
هر فردی باید خواسته انجام کاری را داشته باشد و هنر معلم این است که خواسته را در شاگرد بیابد و پرورشش دهد اما معلم و راهنمایی که داناییاش کم است اصرار بر ایجاد یک خواسته در رهجو دارد که با این کار انرژی خودش را به هدر میدهد و حسش خراب میشود؛ اگر راهنما موقع پذیرش رهجو به دنبال منافعش باشد حسش به هم میریزد و نمیتواند رهجو را به سرمنزل مقصود برساند؛ پس راهنما باید شدیداً مواظب حسهایش باشد. پدید آوردن خواستهها که مانند بذری هستند به عهده رهجو است و راهنما فقط این خواستهها را از اعماق وجود رهجو میبیند و به یادش میآورد آنوقت حسی در رهجو بهوجود میآید که او را به حرکت در میآورد.
مغز با تمام پیچیدگیهایش اپراتور و مترجمی برای عقل است. در مدل قلعه عقل، ذرات نفس مانند ساکنین یک شهر هستند و عقل در قلعهای در بهترین نقطه شهر سکونت دارد و محافظانی از این قلعه حفاظت میکنند. درواقع این محافظان دانایی، فرد هستند و ذرات نفس برای اینکه خواستهشان عملی شود عقل برای این خواستهها فرمان میدهد و باید از سربازان دانایی عبور کند.
ما در جهانبینی از مثلثهای زیادی استفاده میکنیم چون هر معادله برای مطرح شدن حداقل نیاز به سه پارامتر دارد و هر پارامتر باید مستقل باشد. یکی از این مثلثها مثلث دانایی با اضلاع آموزش تجربه و تفکر است. ما خیلیاوقات تفکر را با افکار اشتباه میگیریم. تفکر یعنی متمرکز شدن روی یک موضوع خاص؛ ولی افکار پراکنده هستند؛ اگر تمام مسائل هستی را در یک سطح وسیع در نظر بگیریم مثلث دانایی ما فقط یک بخش از آن است؛ یعنی اگر ما دانای دانا هم باشیم باز بسیاری از مسائل را نمیدانیم.
یکی دیگر از مسائلی که در جهانبینی آمده است طبقهبندی علوم است؛ چون ما خیلی وقتها فکر میکنیم دانایی داریم ولی درواقع دانستههای ما در حد علمالیقین است. به عنوان مثال میدانیم مرده ترس ندارد ولی در عمل از مرده میترسیم.
قسمت دوم عینالیقین است که در این مرحله فرد وارد دانایی میشود بهعنوان مثال کسیکه میداند مرده ترس ندارد و به راحتی کنار مرده میخوابد؛ در مرتبه حقالیقین است؛ یعنی یقین فرد در بطن ماجرا قرار دارد. مثل مرده که هیچکس به اندازه خود او نمیداند مرده ترس ندارد.
کسی هم که اعتیاد دارد به مرتبه حقالیقین در مورد اعتیاد رسیده است؛ البته این به این معنا نیست که باید هر موضوعی را تجربه کنیم؛ بلکه ما الآن بندهای مختلفی به دستانمان است که باید آنها را باز کنیم و وقت تجربیات جدید را نداریم.
نتیجهای که میگیریم این است که برای شناخت خداوند باید یک حس زیبا داشته باشیم که این حس اصولاً در رنج، ناراحتی و ناکامی بهوجود میآید؛ چون وقتی همهچیز برای انسان مهیا باشد رفتهرفته این حس برای خود شخص بهوجود میآید که من توانایی داشتم؛ خودم توانستم تمام کارهایم را انجام بدهم و به اینجا برسم؛ ولی وقتی انسان به عمق تاریکیها رسید و متوجه شد که دیگر کاری را نمیتواند انجام دهد از نیرویی کمک میگیرد و شروع به حرکت میکند، امیدوار میشود، تفکر میکند و میگوید چه شد که این اتفاق برای من افتاد؟ مقایسه میکند، دنبال سؤالها میگردد و به این نتیجه میرسد که عاملی غیر از خودش به نام خداوند هم وجود دارد.
نکته دیگر اینکه پدید آوردن خواستهها برعهده خود ما است؛ یعنی خواسته باید در درون من وجود داشته باشد و راهنما با آموزشهایی که میدهد و تواناییهایی که در وجود من است که شاید خودم آنها را نمیبینم؛ ولی راهنما میبیند و با کمک او به اهدافم میرسم.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویراستاری و رابط خبری: همسفر حمیده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
42