English Version
This Site Is Available In English

آموختم که نور همیشه هست

آموختم که نور همیشه هست

سلام دوستان نگار هستم یک همسفر:
روزی‌ که برای اولین‌ بار به کنگره۶٠ قدم نهادم، حس بسیار عجیبی داشتم، گویی ترکیبی از ترس و امید بود. انگار راهی ناشناخته برایم گشوده شده بود؛ اما نمی‌دانستم که در آخر به کجا خواهم رسید. ذهنم پر از سؤال، قلبم پر از تردید و ... بود؛ اما در دل می‌گفتم: شاید این‌جا، همان جایی باشد که بتوانم دوباره خودم را پیدا کنم.

اوایل برایم بسیار سخت بود. هر جلسه که حضور پیدا می‌کردم، فقط به صحبت‌های آنانی که گویی قصه‌ زندگیشان را از جایی بسیار آشنا تعریف می‌کردند، گوش می‌دادم.

کم‌کم فهمیدم که این‌جا جایی است که انسان‌ها را قضاوت نمی‌کنند، همان جایی که تو را به خوبی می‌فهمند؛ چراکه خودشان هم یک روز همین مسیر را طی کرده‌اند.
یک سال گذشت ... . یک سال از آن روزی که با دلی پر از تردید وارد کنگره شده بودم. حال وقتی به آن روزها فکر می‌کنم، دلم پر از شکرگزاری است. دیگر آن آدم قبلی نیستم، تنها نیستم، تاریکی برایم ترسناک نیست، چون آموختم که نور همیشه هست؛ فقط باید چشم‌هایم را باز کنم و ببینم.
کنگره۶٠ برای من فقط یک مکان نیست، یک حس است ...، یک خانه، آغوشی باز، نوری در دل تاریکی. این‌جا جایی است که وقتی زمین بخوری، کسی دستت را می‌گیرد و می‌گوید: "بلند شو، تو می‌توانی."

در کنگره آموختم که سقوط پایان راه نیست، بلکه فرصتی برای پرواز است.
حال که یک سال گذشته است، وقتی به خود نگاه می‌کنم، می‌بینم که تا چه اندازه تغییر کرده‌ام. یاد گرفتم که امید داشتن یک انتخاب است. آموزش گرفتم که رها شدن از درد و رنج، نیاز به صبر و ایمان دارد و از همه مهم‌تر، فهمیدم که تنها نیستم.

کنگره۶٠ فقط یک‌ مکان نیست، یک سبک زندگی است. یک راه، که وقتی در آن قدم می‌گذاری، کم‌کم خودت را پیدا می‌کنی.

بسیار خوشحالم که این مسیر را انتخاب کردم، تسلیم نشدم و هنوز اینجا هستم.
اما در این مسیر تنها نبودم و همراه و هم‌قدمی مهربان داشتم که هر قدمی برداشتم، دستم را گرفت، امید به من داد و یادآوری کرد که می‌توانم ادامه دهم.

از تمام راهنماهای کنگره۶٠ از صمیم قلب سپاسگزارم. شما فقط آموزش ندادید، شما چراغ راه بودید، نوری که در تاریکی مسیر را نشان داد. مخصوصاً از راهنمای تازه‌واردینم همسفر فاطمه که اولین قدم‌هایم را در این مسیر همراهی کرد و از راهنمای عزیزم همسفر لیلی که همیشه با صبر و مهربانی، راه درست را نشانم داد، بی‌نهایت سپاسگزارم.

راهنما؛ یعنی کسی که خود از این مسیر عبور کرده، سختی‌ها را دیده و حال دست دیگران را می‌گیرد تا گم نشوند، ناامید نشوند و بدانند همیشه یک راه هست.
شما فقط راهنما نیستید، شما امید و انگیزه هستید، نشان دادید که زندگی هنوز قشنگی‌های بسیاری برای دیدن دارد.
هفته‌ی راهنما پرشگون‌ ...
تا باد چنین‌بادا ...

سلام دوستان عشرت هستم همسفر:
از خداوند به خاطر حضورم در کنگره سپاسگزارم. از آقای مهندس‌ و خانواده محترم ایشان تشکر که کنگره و‌ روش DST را ابداع کردند تا‌ من‌ و‌ مسافرم به کنگره بيایيم، با راهنماها و‌ دوستان خوب آشنا شویم‌، آموزش ببینیم و جهان‌بینی خودمان را بالا ببریم تا تخریب‌هایی که در اثر تفکر غلط‌ و ناآگاهی‌‌های ما‌ بوجود آمده‌ است، را برطرف کنیم، بسیار ممنون و سپاسگزارم.

من همیشه نگران زندگی‌ خودم‌ و‌‌‌  شرایط مسافرم بودم. دلم می‌خواست اتفاقی بیفتد تا دیگر در این شرایط بد نباشم‌. من از‌ این‌ اوضاع رازی نبودم و دوست داشتم تمام این اتفاقات خوابب بیش  نباشد. بیشتر اوقات در خانه تنها بودم و خود را‌ با‌ شبکه‌های مجازی‌، کارهای منزل و ... سرگرم می‌کردم.

بعد از مدتی به لطف خدا پیام کنگره از طریق یکی از دوستان مسافرم به  ایشان داده شد؛ از آن پس مسافرم به کنگره آمد و‌ با تمام سختی‌هایی که وجود داشت، فردی فرمان‌بردار شد‌ و‌ حرف‌های راهنمای خود با دل و جان گوش کرد و عملی نمود تا‌ به‌ رهایی رسید.

بعد از دو ماه حضور مسافرم در کنگره به اصرار ایشان من نیز به گنگره آمدم. اوایل حس چندان خوبی به‌ کنگره  نداشتم‌ ‌و با چراهای بسیاری روبرو بودم. بعد از گذراندن سه جلسه تازه‌‌واردین با حس خودم راهنما انتخاب کردم و وارد لژیون شدم‌. در همان دیدار اول با راهنمایی مهربان و دلسوز، روبه‌رو شدم؛ گویی بالاخره خداوند دعاهای من را شنید و این راهنمای خوب را بر سر راه من قرار داد.

راهنمای خوبم، همیشه‌ من را به‌ صبر‌، بردباری‌ و تلاش دعوت می‌کرد.
بعد از مدتی که از حضورم در کنگره گذشت با صحبت‌‌ها‌ و راهنمایی‌های ایشان متوجه شدم که من‌ تنها به خاطر خودم‌ و‌ تخریب‌هایی که در  وجودم ایجاد گردیده به‌ کنگره آمده‌ام‌، نه‌ به‌ خاطر مسافرم.
راهنمای مهربانم به‌ من گفت: مسافر‌ت را رها کن تا درمان شود و تو نیز به درمان خودت بپرداز. حالا هر چه زمان بیش‌تری از حضورم در کنگره می‌گذرد، بیش‌تر نسبت به کنگره و راهنمایم حس خوب پیدا می‌کنم. به راستی درست گفتند: که معلمی شغل انبیاست. دل بزرگ می‌خواهد تا بتوانی از وقت، زندگی‌ و‌ همه چیز خود بگذری، ‌رایگان‌ و بدون چشم داشت، با مهر و محبت به دیگران آموزش بدهی.

امیدورام که من نیز بتوانم با فرمانبرداری و تلاش مداوم خود در کنگره، قطره‌ای از دریای محبت و زحمت‌های راهنمایان‌ کنگره۶۰ و خدمتگزاران کنگره را جبران کنم.
در آخر از آقای مهندس و مسافرم که  باعث شد من به کنگره بیایم، از راهنمای عزیز و گران‌قدرم و همچنین از راهنمای مسافرم تشکر می‌کنم.

سلام دوستان مریم هستم یک همسفر:
این گونه آغاز می‌کنم به نام خدا خالق هر اثر
پدیدآور وحی و شعر و هنر
بگویم سپاس و درود و سلام
به راهنمای فاضل و خوش کلام
خدا را شاکرم که بار دیگر توفیق خدمت کردن در کنگره را دریافت نمودم تا بتوانم، عضو کوچکی از این دریای بیکران که سراسر محبت، ایمان و احساس است، باشم.
نمی‌دانم، آیا می‌توانم وصف این مقام را داشته باشم یا نه؟ سعی می‌کنم با دلنوشته‌ام، قطره‌ای از زحمات بی منتت را بازگو نمایم و همچنین بهانه‌ای باشد برای حرفی‌هایی که همه ما رهجوها در دل داریم.
راهنمای عزیزم، استاد نارنینم، شما همانطور که از نام جایگاهتان مشخص است، راهنما؛ یعنی راهی را به ما نشان می‌دهید که از منجلاب و تاریکی به سوی روشنایی و نور برویم، من رهجو خوشحالم و خدا را هزاران بار شکر می‌گویم که در کنار شما می‌توانم، درس درست زندگی کردن را بیاموزم. تو با آموزش‌هایت بهترین راه را برای ما نمایان کردی.

تا پیش از ورودمان به کنگره، راهی طولانی و سراسر اشتباه را در زندگی طی کردیم، هر ثانیه بیش از پیش در باتلاق نادانی فرو رفتیم و از حال خودمان خبر نداشتیم. من رهجو با تمام حال و احساسات بدی که داشتم، قدم در کنگره و در میان جمعی از انسان‌هایی که همچون خودم دلسوخته و ناامید بودند، نهادم؛ افرادی که فرمانده و عشق زندگیشان گرفتار اهریمن اعتیاد شده بود و خود و خانواده را در این آتش می‌سوزاند.

راهنمای نازنینم، خودت بارها در لژیون گفتی: هر همسفری که وارد این کنگره می‌شود، چهره افسرده و غمگینی دارد، سکوت و نگاهش پر از غم و درد است؛ اما بعد از چند ماهی که می‌آید و با راهنمایش همنشین می‌شود، حال دل و جسمش به سمت بهبودی می‌رود، مسافر نیز با اطاعت کردن از راهنما و انجام دادن تکالیفش خود را به سوی سکوی رهایی می‌رساند و در کنار راهنمای عزیزش به خود می‌بالد، من رهجو با چشمانی پر از اشک، آرزوی این لحظه و جایگاه را دارم که با دستان پر‌مهر جناب آقای مهندس دژاکام و با راهنمایی‌های شما بتوانم، گل رهایی را بگیرم.

راهنمای عزیزم هر هفته با اشتیاق زیاد و بی‌صبرانه به سمت کنگره می‌آیم که در کنار شما آرام و قرار بگیرم. چقدر لذت‌بخش است، هنگامی که با بیان پرمهرت و با شوق از دوران ورود و خدمت‌هایی که در کنگره انجام می‌دادی سخن می‌گویی، با شنیدن این صحبت‌ها خوشحال می‌شوم و انگیزه‌ام بیش‌تر می‌گردد. با کلام زیبا و پرمهرت، من را محو خودت می‌کنی.

یاد این سخن از امام علی علیه السلام می‌افتم که چنین گفتند: «هر کسی مرا علمی یاد بدهد، حتی یک کلمه، مرا بنده خودش قرار داده است». آری شما با چنین خصلتی مرا بنده خود کرده‌اید. چقدر با ارزش والا مقام هستید.

راهنمای عزیزم باغبان و قافله سالار عشق، اگر کفر نباشد، بعد از خدا شما را می‌ستایم. دوستت دارم و امیدوارم بتوانم، بهترین رهجو و فرمانبردار شما باشم.
راهنمای عزیزم روزت مبارک.

نویسندگان: رهجوی لژیون‌های نوزدهم، بیستم و هجدهم
ویراستاری و ارسال: همسفر منصوره (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خواجو

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .