English Version
This Site Is Available In English

کنگره‌۶۰ بهشت زمین است

کنگره‌۶۰ بهشت زمین است

سلام دوستان زهره هستم همسفر و مسافر نیکوتین:
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که مسیر کنگره۶۰ را برای ما مسافران و همسفران، بخصوص من که در اوج ناامیدی و ناآرامی بودم، باز نمود و اجازه داد تا در این مکان امن قدم بگذارم و در کنار دوستان و عزیزانی قرار بگیرم که هر کدام از آن‌ها امروز برای من حکم اعضای خانواده‌ام را دارند. آن‌هایی که با آغوش گرم و روی باز هر بار مرا جانانه از محبت سیراب می‌کنند.

روزهای من پیش از ورودم به کنگره در تاریکی و نامیدی می‌گذشت، پر از نگرانی، اضطراب و ترس بودم تا اینکه خودم را در کنار راهنمایم پیدا نمودم و با آموزش‌های ایشان متوجه شدم، من بیشتر از مسافرم آسیب دیده‌ام و به آموزش نیاز دارم.

راهنمایم در کنارم ایستاد تا آموزش ببینم، درد و دل‌هایم را با تمام وجود شنید و بهترین راه را نشانم داد؛ امید را در دل من زنده کرد، به من یاد داد تا صبور باشم، آموزش‌ها را فراگیرم و تفکر کنم تا آرامش دوباره به زندگی من بازگردد. با راهنمایی‌های راهنمای عزیزم همسفر زهره وارد بهترین و قشنگ‌ترین مرحله از زندگیم شدم. به من شهامت و اعتماد به نفس دادند و کمک کردند تا من سفر نیکوتینم را شروع کنم و در حالی‌که در اوج ناباوری و در تنهایی و تاریکی فرو رفته بودم، وارد لژیون وایت (درمان سیگار) شدم.

کنگره بار دیگر راهنما و فرشته نجاتی به نام همسفر وحیده را در مسیر من قرار داد و ایشان با تمام وجود برای درمان و آموزش به من زحمت کشیدند و مثل خواهر نداشته‌ام در تمام لحظات سخت در کنار من و همچون چراغ راهی برایم شدند و به لطف راهنمای ایشان توانستم به رهایی برسم.

هیچ واژه‌ای یاری نمی‌کند تا از این عزیزان قدردانی و سپاسگذاری کنم. آرامش، حال خوب، سلامتی جسم و روان امروزم را مدیون از‌خود‌گذشتگی، مهر و فداکاری بی‌منت راهنماهای خوبم هستم.

از خداوند می‌خواهم رهجوی خوبی برایشان باشم و بتوانم در مسیر آموزش‌ها در این جایگاه مقدس راهنمایی قرار بگیرم تا بتوانم ذره‌ای از زحماتشان را جبران کنم.

سلام دوستان فرشته هستم یک همسفر:
گاهی خداوند دوست داشتن خود را با انسان‌هایی که وارد زندگی ما می‌کند به ما نشان می‌دهد، یکی از آن افراد، راهنمای عزیزم همسفر پروین بود؛ چراکه قبل از ورودم به کنگره باور نداشتم، شخصی به غیر از مادر، بدون هیچ‌گونه چشم داشتی نه تنها علم و مهربانی خود را به صورت رایگان؛ بلکه با اشتیاق و نه از روی اجبار در اختیار ما بگذارد.

راهنمای عزیزم تو به من آموختی،  عشق بلاعوض وجود دارد و من نیز یاد گرفتم که هیچ چیز در این جهان، به غیر از مهربانی باقی نمی‌ماند.

چگونه می‌توانم تمام لحظه‌هایی را که با شور و عشق من را سیراب نمودی، جبران کنم؟
می‌توانم چشم و گوش خود را به چشم گفتن، تمرین دهم؛ چراکه تمامی آموزش‌های راهنما برای به آرامش رسیدن من است. معلم دلسوز، مانند چراغی در دل تاریکی راه را روشن و نورانی می‌کند تا ما راه را گم نکنیم و به بیراهه نرویم.

راهنمای عزیزم همسفر پروین، تو باعث شدی تا ما از تاریکی و ذلت، جهل و نادانی به سوی روشنایی و دانایی حرکت کنیم. امام علی می‌فرمایند: «هر کس کلمه‌ای به من بیاموزد، من را بنده خویش کرده است»؛ پس من چگونه این همه علمی که به من آموختی را جبران کنم و چگونه از تو سپاسگزاری نمایم؟
تنها این را می‌دانم که خدا نیز همچون من، تو را بسیار دوست دارد؛ زیرا تو بنده برگزیده خداوند هستی که در این مسیر قرار گرفتی تا به من بیاموزی که چگونه خود و دیگران را دوست داشته باشم.

اکنون برای من لذتی بالاتر از قرار گرفتن در کنگره، حضور در جمع دوستان محبت، آموزش‌های بسیار ناب آقای مهندس و راهنمایی شما وجود ندارد.

خداوند را به خاطر چنین راهنمایان دلسوزی شاکر هستم و همچنین از راهنمای لژیون ششم، راهنمای عزیزم همسفر پروین که برای من زحمات فراوان می‌کشد، سپاسگزارم و امیدوارم، بتوانم قدردان زحمات ایشان باشم، ان‌شاءالله که برکت خدماتی که انجام می‌دهند در زندگی ایشان جاری باشد.

سلام دوستان زهرا هستم همسفر:
خدا را شاکر و سپاسگزارم بابت نعمت بزرگ کنگره‌۶۰، بهترین نعمتی که می‌تواند به یک انسان دردمند هدیه داده شود.

کنگره‌‌۶۰ راه نجاتی برای من و خانواده‌ام بود. سال‌ها با غم، اندوه‌ و زخم‌هایی که اعتیاد بر زندگی‌ام گذاشته بود، دست‌ و پنجه نرم کردم. اعتیاد مانند تیری بود که وجودم را سوراخ کرده و از من تنی دردمند به جا گذاشته، درحدی که دیگر چیزی برایم باقی نمانده بود. چه شب‌هایی که تا صبح بیدار ماندم و چشم به راه مسافرم بودم، چه اشک‌ها ریختم و از خداوند خواستم که راهی را برایم نمایان کند.

بالاخره خداوند صدایم را شنید و دری از بهشت را به روی من گشود. خدایا، چه روزهای سختی را پشت سر گذاشتم! زندگی‌ام مانند یک نقاشی بود که هر گلش رنگی داشت؛ اما اعتیاد، باعث شده بود که مسافرم دیگر سر کار نرود و من با دو فرزند کوچک، درمانده شده بودم. دوستان و آشنایان مدام به من می‌گفتند که طلاق بگیرم و خودم را از این وضعیت نجات دهم؛ اما از آن‌جا که فرزندانم پسر بودند و نگران آینده آن‌ها بودم، تصمیم گرفتم که بمانم و بجنگم.

با صبر و تلاش فراوان توانستم، شغلی برای خودم پیدا کنم، روزها و شب‌ها کار نمایم تا بتوانم، زندگی‌ام را بسازم و فرزندانم را بزرگ کنم؛‌ اما این‌بار هم اعتیاد دست از سر خانواده‌ام برنداشت. این بار سراغ فرزندم آمده بود. چه درد سختی! از ضربه‌هایی که می‌خورد، جگرم تکه‌تکه می‌شد. از خداوند و فرشتگان شکایت می‌کردم که چرا دوباره چنین مصیبتی به سرم آمده است؟

چقدر التماس مسافرم را کردم که راهی برای خودش پیدا کند، ترک کند، تا بتوانم فرزندم را هم از این دام نجات بدهم، اما گوشش بدهکار نبود. اعتیاد پرده‌ای سیاه بر قلبش کشیده بود که اشک‌های من را نمی‌دید.

پس از ده سال مصرف گل، بالاخره رحمت خدا شامل حال من و خانواده‌ام شد و راه کنگره‌۶۰ به روی ما باز شد. هفته‌ای که وارد کنگره شدم، جشن همسفر بود و راهنمای مسافرم از او خواسته بود که من را به کنگره بیاورد و در این جمع گلی به من هدیه داد.

آن روز، وقتی به کنگره آمدم و شادی همسفران را دیدم، باورم نمی‌شد که آن‌ها هم مثل من مسافری داشته باشند. همه دست می‌زدند و شادی می‌کردند؛ اما در دلم می‌گفتم: آن‌ها از دل من خبر ندارند، نمی‌دانند چه بر سر من آمده است. کم‌کم آموزش‌های کنگره را دریافت کردم و به حال خوش رسیدم. آن روز، بهترین روزی بود که می‌تواند به یک مادری دل سوخته هدیه داده بشود.    

یک سال بعد، درست در همان روز، در تهران بودم و توانستم گل رهایی را از دستان آقای مهندس دریافت کنم. در راه بازگشت، خوابی که سال‌ها قبل دیده بودم را به یاد آوردم؛ در خواب، باغی زیبا به من هدیه داده بودند، ساختمانی باشکوه که دور آن، جوی آبی با سرامیک‌های درخشان جاری بود. آب، زلال و شفاف بود. اطراف باغ، تپه‌هایی سرسبز قرار داشت که از زیر آن‌ها آب زلال جاری بود. روی تپه‌ها، درختان بلند و سبزی سر به آسمان کشیده بودند و آفتاب بر آن‌ها می‌تابید. نور خورشید مانند آینه بر برگ‌های سبز منعکس می‌شد، و این نور، نور خداوند بود که سبزی درختان را چندین برابر زیباتر کرده بود. آن روز نمی‌دانستم که این خواب پیامی از آینده است.

حالا‌ بعد از همه سختی‌‌ها، وقتی در کنگره قدم می‌زنم‌، همان زیبایی را در این‌جا می‌بینم. این مکان مقدس همان بهشتی است که در خواب می‌دیدم، با جویبارهایی از دانایی با درختانی تنومند که سایه آن‌ها آرامش است و با نوری که بر دل‌ها می‌تابد و آن‌ها را از تاریکی بیرون می‌آورد. کنگره همان باغ بهشتی است که خداوند در زمین برای ما آفریده است.

به امید سلامتی و طول عمر برای جناب آقای مهندس و رهایی تمام سفر اولی‌ها

نویسندگان: اعضای لژیون‌های دوازدهم، ششم و یازدهم
ویراستاری و ارسال: همسفر منصوره (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خواجو

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .