به نام خدای مهربانیها
راهنمایم، همراه و همسفرم؛
سلامی پر از برکت و لبخندی که آیینه خداوند است تقدیم شما، که راهنمایم شدید برای تمام بیراهههایی که رفتم. شما که دستان پرمهرتان را تا لحظه رهایی از ما از دریغ نمیکنید.
مسافر دیروز و راهنمای امروزم، امنیت امن من، روزتان مبارک.
قسم به همان جملات ناب و زیبایی که با خطی خوش بر صفحه کتاب زندگیام نقش زدید، من محدودیتهای رنجآوری را با بیرحمی بر روح و جسم و خویشتن خویشم تحمیل کردم، و شما با خطی که جنس آن مستی آفرین بود، آغازی دیگر را برایم رقم زدید، از نابترین بادههایی که سیرابم کرد، و مست شدم از باده الستی که یادآور نم باران بود و بوی اسپند و گلاب میداد. مزهاش همان مزه کودکیهایم بود، مثل همان که پدرم سالها پیش مرا با آن عطر و بوی ملکوتی و بهشتی آشنا کرده بود و زندگیام را به آن گره زده بود.
امروز میدانم و باور دارم که وعده خداوند دروغ نیست، من او را خواندم و او مرا اجابت کرد. هر روز با تمام وجودم، سطر به سطر از اعماق درونم، او را دعوت میکردم.
قسم به لحظه آفرینش، که برایم لحظاتی را ساختی که باور نمیکردم بهجز در رویا و خیال ممکن باشد. مثل عاشقی که سالها پشت پنجره اتاقش میتواند بینظیرترین لحظات را برای خویشتن خویش رقم بزند، با فنجانی گرم پر از نوشیدنی خوشمزه و باورنکردنی، روی صندلی راحتی از جنس درخت بلوط، آرام، امن، زیبا و باورنکردنی...
چقدر زیبا خداوند شما را در تابلوی طرح الهی قاب گرفته است. چشمانتان برایم بینظیرترین نقش خداوند شد. میدانید که چه میگویم؛ چشمها هرگز نمیتوانند نقش بازی کنند و دروغ بگویند. نمیدانم دلیل چیست، شاید بهزعم من دریچهای باشد به بعد دیگر، از ژرفترین ژرفای محدودهای به اسم انسانیت. و امروز شما راهنمایان همان فرستاده خداوند هستید با رسالتی عجیب از جنس یاران باران.
به امید آن روز که رهایی تمام انسانها را جشن بگیریم و آتشی برافروزیم گرد هم، همگی دست در دست یکدیگر، حلقهای در حلقه زنجیر این سوداگران، به نشانه عشق و ایمان، چراکه باید در فکر فرزندان کشورمان و ایرانمان باشیم.
نگارش: مسافر سمانه- نمایندگی لاله کرج
ویرایش و ارسال: مسافر خاطره
- تعداد بازدید از این مطلب :
142