English Version
This Site Is Available In English

رفیق روزهای رنج

رفیق روزهای رنج

امروز شعری به تو می‌فروشم
به وسعت باران و بوی خاک
امروز سلامی به تو می‌فرستم
تویی که همه وجودت قلب است

اگر امروز اتاقم پر از عطر راز و نیاز است
به لطف توست که من دوباره من شدم
اگر امروز به باران می‌خندم
به لطف توست که بیدار شدم
ای سمبل آرامش و غزل
شاعرم کردی
تا پستوی خالی خیالم را
بر دایره مینایی چشم‌های تو پر کنم

گویی من امروز شانزده ساله‌ام
به همان شانزده سالگی‌ام قسم
که تو را دوست می‌دارم
و بوسه بر دستان عاشقت
که تو از جنس بلور و شبنمی
من در کتیبه قدیمی آرزوهای زنگار گرفته دیروزم
سبد سبد خاطره‌های پوشالی چیده بودم از رهایی و پرواز
و تو آن‌گونه پرواز آموختی ام
که خود آموخته بودی

من از تو همه چیز
و تو از من هیچ
من از تو چشم پوشی
و تو از من هیچ
من از تو ارفاق
و تو از من هیچ
و فقط گفتی بخواه و باش
برایت به ارمغان می‌آيد
و چه زیبا آمد

سلانه سلانه
دستهایم در دستهای تو
شانه به شانه
جوانه زد در من امید
رویید در من منی که می‌خواستش
و هرس شد در من توهم دانشی سیاه
و هرس شد در من منیت مسموم
و هرس در من الفاظ رکیک بی معنا
و هرس در من ولنگاری
و هرس در من آنچه باید هرس می‌شد

و تو شاهد همه این‌ها بودی
و تو باغبان بی منت و منتها
و تو رفیق روزهای رنج
و تو پلی ساختی برای رسیدن من به خویش خویش
آن خویشی که سال‌ها پیش
زیر خروار خروار خاکستر افیون و افاده خاکش کرده بودم
و امروز آموختی‌ام
عشق را
ادب را
و احساس بودن در باوری بیدار را
مبارکت باشد خلعت خدمت به خلق
مبارکت باشد پیمان پایندگی
مبارکت باشد راهی که انتهایش رستگاری است
ای استاد آرامش و غزل
با تو شاعرترینم
شعرم را چو برگ سبزی تحفه درویش
پذیرا باش


سراینده: مسافر امین (لژیون چهارم)
ثبت: مسافر اسماعیل

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .