انشاءالله ماه رمضان برای همه عزیزان مبارک باشد و امیدوارم که یک فرصت برای همه پیش آید که بتوانیم حال خوشی را تجربه کنیم. مثالی که من به ذهنم میرسد راجعبه ماه رمضان دقیقاً مثل یک آدمی که ماشین خیلی خوب و شخصی دارد و در اختیارش است و هر موقع که بخواهد هر جا میرود و طرح زوج و فرد هم ندارد، میتواند جاهای مختلف برود و با آن کارهای شخصی خود را انجام دهد و اتفاقی که میافتد این است که او در ماه رمضان باید ماشین خود را به دست مکانیک دهد و ماشین را بخواباند و عملاً سرویسش کنند و او این دوران را مجبور میشود که با اتوبوس، تاکسی، پیاده یا دوچرخه برود، قطعاً یک مقداری در مضیقه میافتد؛ همچنین از نظر کارهایی که میخواهد انجام دهد دیگر آن راحتی را ندارد که داخل ماشین بنشیند، کولر را بزند و هرطور دوست دارد برود؛ ولی این نوید را دارد که وقتی آن ماشین تعمیر شد و تعمیرکار اشکالات ماشین را درست برطرف کرد و در اختیارش قرار گرفت دوباره مثل روز اول یا مثل ماشین نو میشود و میتواند از آن استفاده کند.
دقیقاً کاری که ماه رمضان انجام میدهد، این مثال را برای من مشخص میکند و آن ماشین جسم ما است که طی این مدت باید در اختیار مکانیک بگذاریم که با این نسخهای که برایش پیچیده عملاً از اختیار ما خارج میشود. وقتی که انسان میخواهد یک مطلبی را بخواند یا یک کاری را انجام دهد دوست دارد چای، خرما یا چیز دیگری بخورد؛ ولی در آن شرایط نمیتواند و اجازه این کار را ندارد در واقع آن ماشین در اختیارش نیست و کاملاً سختیاش را حس میکند که یک مسیری را باید پیاده طی کند؛ ولی خیر زیادی در آن نهفته است که در واقع درمان ما هم از روش DST از دل ماه رمضان بوجود آمد اگر انسان از نظر درونی به یک آرامش متعادلی دست پیدا کند، میتواند از پس کارها برآید و انجامشان دهد؛ ولی اگر درون بهم ریختهای داشته باشد وقتی که میخواهد روزه بگیرد تمام سلولهای بدنش علیه آن شورش میکنند و تا ظهر یک دلیلی پیدا میکند که آن روزه را بخورد.
هنر نیروهای بازدارنده در انسان این است که شناخته نشوند؛ چون اگر شناخته شوند کار خیلی راحت میشود. یکی دیگر از هنر نیروهای بازدارنده این است که حس انسان را آلوده میکنند و این کار را به بهترین شکل ممکن انجام میهند و هنر دیگر اینکه پنهان بمانند و کسی متوجه آنها نشود، این دو در کنار یکدیگر باعث میشود که قدرتش زیاد شود و نیروی بازدارنده قدرت زیادی داشته باشد. اولین خاصیت و حسنی که انجام دادن یکسری از کارها و یکسری دستورالعمل هم دارد، این است که متوجه شوم که چقدر ناتوان هستم و چقدر در انجام دادن این قضیه ضعف دارم؛ ولی در این مورد بهترین کاری هم که میشود انجام داد که هیچ وقت در مورد آموزشهای پالایش یا اینطور مسائل، تدافعی برخورد نکند، مثلاً ممکن است من ببینم کسی را مسخره کنند؛ ولی من نباید در این قضیه با آنها درگیر شوم و تدافعی برخورد کنم؛ چون این تدافعی برخورد کردن بیشتر آنها را به آن اندیشهای که دارند سوق میدهد و اندیشه آنها را قویتر میکند.
چه بسا که خلق خوش انسان با آن شخص میتواند آنقدر اثرگذار باشد که آن شخص را بیدارش کند یا در آن تغییر ایجاد کند و نوع نگاه انسان و نوع برخورد انسان با آن موضوع اهمیت زیادی دارد پس خلق خوش داشتن باعث میشود در آن شخص نقطه تفکر بوجود آید و علتش هم مشخص است که خداوند بالاترین چیزی که به انسان داد، اختیارش بود که رفتار من طوری باشد که اختیار آن شخص را نادیده بگيرم و ناخودآگاه در آن شخص دافعه بوجود میآید وقتی هم که دافعه بوجود آمد دیگر همه چیز خراب شده؛ چون اول بایستی جاذبه وجود داشته باشد پس خلق خوش یکی از پایهترین چیزهایی است که ما باید روی آن کار کنیم. مسئله خانواده که من خیلی وقتها به خانواده فکر میکنم و گاهی هم به تشکیل خانواده، بهترین الگویی که ما میتوانیم از آن استفاده کنیم، طبیعت است؛ چون الگوی خیلی خوب و غنی است.
انسان در زندگی مثل یک درخت میتواند باشد و درخت بخشهای مختلفی دارد، البته اگر انسان خوبی باشد مثل یک درخت میشود، اگر انسان خوبی نباشد به اندازه درخت خاصیت ندارد؛ چون درخت با کمترین چیز بهترین خاصیت را میدهد؛ ولی انسان ممکن است کاملاً برعکس عمل کند. یک بخش درخت ریشه است که ریشههای درخت، انرژی، مواد معدنی و املاح را از خاک میگیرد و درخت را در مقابل طوفان و باد در داخل خاک نگه میدارد و برگها نیستند که درخت را نگه میدارند بلکه برعکس اگر درخت برگ بیشتری داشته باشد وقتی باد آید فشار بیشتری به درخت وارد میشود و برگهای بیشتر، تخریب بیشتری را در طوفان بوجود میآورند و برگها چیزهای مختلفی در ما میتواند باشد، شاخههای مختلف زندگی، چیزهایی که به صورت مختلف در زندگی با آنها درگیر هستیم و واقعیتاش این است که محکمترین ریشههای درخت خانواده است.
درست است که محبت صوری و قراردادی نیست و ممکن است کسانی در یک خانواده هم باشند که بینشان پیوند محبت نباشد؛ ولی اصولاً در خیلی از موارد این خانواده است که بنیانها را بوجود میآورد، مثلاً اگر نگاه کنیم میبینیم وقتی که اعتیاد بوجود میآید بخشی که بیشترین بار را به دوش میکشد و بیشترین فشار روی آن وارد میشود، خانواده است ممکن است که یک نفر هم پیدا شود که خانواده نداشته باشد؛ ولی خویشاوندی دارد که با آن پیوند محبتی را بوجود آورند این مسئله به ما کمک میکند تا اینکه ببینیم وقتی انرژی اصلی یعنی آن املاح را از خانواده دریافت میکنیم و این مثل مواد اولیه کارخانه میماند. ریشههای درخت که املاح را برای درخت جذب میکند، مواد اولیه برای کارخانه فراهم میکنند، پس خانواده یا خویشان، کسانی که ما با آنها پیوند خیلی بنیادی داریم، اینها مواد اولیه را برای ما تأمین میکنند اگر این قضیه اشکال پیدا کند، زمان زیادی نمیگذرد که این ریشه شروع به خشک شدن و از بین رفتن میکند.
اگر در خانواده شخصی نتواند با خویشان خود و با همجنسهای خود با مادر، پدر، خواهر، برادر، همسر، پیوند محبت قوی و درستی را داشته باشد و نتواند از آنها خوراک و مواد اولیه مرغوب را دریافت کند، مجبور میشود مواد نامرغوب را از جای دیگر تهیه کند، موادی که ممکن است برای دیگران مرغوب باشد؛ ولی برای او نامرغوب هستند؛ چون مادر یک نفر برای یک نفر دیگر مادر است؛ اما برای شما مادر نیست. کسی که خانواده دارد باید به خانواده بهاء دهد تا اینکه بتواند به شرایط درست برگردد در فرایندی که ما داریم انجام میدهیم در فرایند بازسازی خودمان چه در مسافران چه در همسفران، یک بخشی از کار این است که آسیبها را بشناسیم و شروع کنیم به احیاء پیوندهای آسیب خورده، پیوندهایی که در زمان اعتیاد ضربه خوردند و منجمد شدند.
درست است که ما وقتی به کنگره میآییم حالمان خوب است و دوستهای کنگره به ما خیلی حس و حال خوب میدهند و خوش میگذرد؛ ولی آن فرزند و آن خانوادهای که سالهای سال از محبت و تابش نور بخاطر بیماری اعتیاد محروم بوده است و الان هم فرد بخواهد تمام انرژی خود را در کنگره صرف کند، این کار درستی نیست و تعادل برقرار نمیشود و باز آن درخت دچار مشکل میشود پس این دیدگاه را باید داشته باشیم که خانواده ریشه است و این خانواده است که مواد عالی و درجه یک و آن محبت نابی که انسان را سیراب میکند در اختیار ما قرار میدهد مثل وقتی که پدر یا مادر لبخند میزنند خستگی از تن ما بیرون میرود؛ ولی اگر چند ساعت با دوستان بخندی، خستگی شما در نمیرود؛ چون اینها از یک جنس نیستند پس قدر و بهاء خانواده را باید در نظر بگیریم و بعد از رهایی و درمان یکی از مهمترین کارهایی که شخص بایستی انجام دهد این است که باید بیاییم و علاوهبر اینکه برای خودمان زمان میگذاریم برای دیگر اعضاء خانواده وقت هم بگذاریم.
خانواده را احیاء کنیم و به تعادل برگردانیم. در بخش اول در مورد خانواده صحبت کردیم و مثالهایی را از طبیعت استفاده کردیم که بیشتر بتوانیم این قضیه را احساس کنیم با یکی از دوستان صحبت میکردیم و گفتند دوستانی هستند که بعضیهایشان خانواده ندارند یا یتیم به دنیا آمدهاند، تکلیف اینها چیست؟ راجعبه این مطلب هم قدری توضیح دهم که ریشهها میتوانند اعضاء خانواده باشند، پدر و مادر که عموماً هم همینطور است؛ ولی افراد دیگری هم هستند که با انسان خویشاوند هستند با آدم پیوند محبت دارند؛ چون گفتیم پیوند محبت سوری و قراردادی نیست، بعضی انسانها ممکن است با شما هم زبان نباشند؛ ولی از جنس هم باشید و بعد بتوانید از یکدیگر آرامش و توان خیلی زیادی را دریافت کنید.
اصولاً میگویند که محرومیتها باعث غم و اندوه انسان میشود، نداشتن خانواده یا یتیم به دنیا آمدن، یک اندوه بزرگی است و این اندوه بزرگ میتواند انسان را به بالاترین نقاط یا پایینترین نقاط سوق دهد. قطعاً نداشتن خانواده یا یکی از اعضاء آن یک محرومیت خیلی بزرگ است و این محرومیت میتواند باعث شود آن فرد روی خودش کار کند و نقطه تحملش را بالا ببرد، ظرفیتهای خودش را بالا ببرد، مثل یک درخت خرما، در جای خیلی گرم با آب اندک و تلخ یا شور، آبیاری میشود و درختی است که محرومیت در مورد آن اجرا شده است با این وجود، درخت خرما از محکمترین درختها است و بافت آن بسیار محکم و نیرومند بوده؛ همچنین محصولات و تولیدات آن خیلی شفابخش است. شما از یک میوه مانند آلبالو نمیتوانید به عنوان غذا استفاده کنید اگر فقط دو روز آلبالو بخورید، راهی بیمارستان میشوید؛ اما خرما اینگونه نیست و شما میتوانید از آن به عنوان یک غذا استفاده کنید و ممکن است شما را تا یک سال نگه دارد.
خرما حاوی پروتئین و ویتامین c است و این بخاطر محرومیتی است که این درخت کشیده است. انسانها هم دقیقاً همینگونه هستند کسانی که محرومیتهای زیادی را تجربه میکنند یا تبدیل به خار میشوند که نه محصولی دارد و خیلی کم قابل استفاده است یا اینکه تبدیل به درخت خرما میشوند و میتوانند برای همه انسانها خوراک و قوت داشته باشند پس کسانی هستند که از داشتن خانواده محروم میشوند و در ادامه باعث جهش آنها میشود؛ ولی در حالت عادی، محرومیتها برای خیلی از انسانها قابل تحمل نیست و این قضیه را نمیتوان برای همه افراد پیاده کرد و توصیه هم نمیشود آری فردی است که یتیم به دنیا میآید؛ اما کسی که خانواده دارد و در طول زندگی به دلیل اشتباهاتی که انجام میدهد و مسیرهای اشتباهی که میرود از جمله اعتیاد یا مسائلی از این قبیل از ریشههای خود فاصله بگیرد او یتیم به دنیا نیامده؛ اما یتیم زندگی کرده و یتیم از دنیا میرود.
چند نیرو هستند که جامعهها را بوجود میآورند و اینها نیروهای خیلی مهمی هستند: یکی از آنها در سیدی مثلثهای شخصیت در مورد آن بحث شد و شخصیت خود انسان است یعنی هر انسانی به عنوان موجودی که خداوند به او اختیار داده دارای شخصیت است و این موضوعی است که بسیار قابل توجه و اهمیت است. میدانیم که ما در درمان اعتیاد، شخصیت خود را دوباره بدست میآوریم؛ چون اعتیاد شخصیت انسان را به صورت کامل ترور میکند و ما آن شخصیت را از نو ساخته و مجدداً آن را بدست میآوریم زمانی که درمان شدیم، شخصیت جدیدی پیدا میکنیم. سالهای زیادی در اروپا که به آن قرون وسطی میگفتند، تاریکی زیادی بود و یکی از نمادهای وجود تاریکی در قرون وسطی این بود که انسانها از داشتن شخصیت به شدت محروم بودند.
این اتفاقی بود که در اروپا افتاد یعنی انسانها اجازه نداشتند که بهصورت مستقل تصمیمگیری کرده و یکسری کارها را انجام دهند. خیلی از آزادیها را نداشتند، خیلی از حرفها را نمیتوانستند بزنند و در اروپا سالهای زیادی تاریکی بنام قرون وسطی وجود داشت و کاملاً فردیت و شخصیت شخص را از او میگرفت. اتفاقی که در رنسانس افتاد، فردگرایی بود یعنی جایگاه انسان موجودگرایی، انسان به عنوان یک موجود دارای شخصیت در رنسانس به دلیل دستآوردهای عظیم و تأثیرگذار، جایگاه خیلی عظیمی پیدا کرد بعد استقلال شخصیتی مطرح شد؛ چون انسان مهم شد، خواستههایش هم مهم شد در نتیجه انسانها یواشیواش برای خودشان کلاس میگذاشتند، خیلی مؤدبانه صحبت میکردند، درست مینشستند در فنجان چای میخوردند.
این قضیه ادامه پیدا کرد و اروپا رشد زیادی پیدا کرد شغل انسانها خیلی مهم بود، برنامه شخصی فرد خیلی مهم بود، همینطور این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه شخصیت انسان از حد عادی خود خارج شد یعنی استقلال شخصیت اینقدر ادامه پیدا کرد که یک سمت مرز، انسان بود و یک طرف دیگر، خانواده و هر کدام از آنها یک حریمی داشتند یعنی در حیطه خانواده یکسری قوانین بود که بنیان جامعه را حفظ میکرد، فردیت شخص هم یک کار انجام میداد یعنی فردیت شخص و استقلال شخصیت، تولید علم و دانش میکرد و خانواده این درخت را آبیاری میکرد. اروپا در قرن نوزدهم و بیستم از تمام دنیا از هر جهت چند سر و گردن جلوتر بود، این قضیه خانواده با رشد قضیه شخصیت از جای خودش خارج شد و در حال حاضر خانوادهها در اروپا خیلی جایگاهی ندارند و اصولاً افراد به صورت منزوی و یا انفرادی زندگی میکنند در نتیجه آن جامعه محکوم به شکست و نابودی شد.
ژنراتور هر جامعهای، خانواده است. حال وارد یک خانواده ورشکسته میشویم خانوادهای که از نظر احساسی ورشکسته شدهاند و خانواده ورشکسته خانوادهای هستند که اعضاء آن نمیتوانند سر سفره در کنار یکدیگر بنشینند، نمیتوانند از یکدیگر انرژی دریافت کنند، نمیتوانند با هم به مسافرت بروند و با هم دعوایشان نشود، نمیتوانند با یکدیگر هماهنگ شوند و در کل ترجیح میدهند که با یکدیگر نباشند یعنی ساعتهایی که با خانواده هستند به آنها بیشتر سخت میگذرد تا ساعتی که با دیگران میگذرانند این مشکل از اختلاف فاز پیش میآید. اولین چیزی که در کنگره به مسافر و همسفرش وقتی برای درمان میآیند میگوییم این است که الان شما زبانتان با یکدیگر فرق دارد، مسافر چینی صحبت میکند و همسفر اسپانیایی، لژیونها و آموزش همسفرها کارشان این است که زبان آنها را مشترک کنند یا به عبارت دیگر اختلاف فاز آنها را کم میکنند.
اختلاف فاز با درست شدن زبان انسانها یکی میشود؛ اما چطور بوجود میآید؟ مثالی که خیلی با آن سروکار داریم، مثال اعتیاد است زمانی که شخص وارد مصرف موادمخدر میشود، وارد یک دنیای دیگر میشود و انگار در جای دیگر و با یک پوشش و حجاب دیگر زندگی میکند. یکسری چیزهای دیگر برایش مهم میشود و اهمیت پیدا میکند؛ بنابراین ارتباطش با محیط اطرافش قطع میشود وقتی اختلاف بین مسافر و همسفر قطع شود، دیگر چیزی از یکدیگر دریافت نمیکنند مثال واقعی آن، البته در زمان مصرف مسافر، زمانی است که فرد نشئه است و شما با او صحبت میکنید آن فرد در آن زمان در دنیای خودش است و با حرف شما کاری ندارد و همینطور زمانی که خمار است هم کسی نمیتواند با او حرف بزند و معمولاً هم خارج از این دو حالت نیست نتیجه این میشود که شما صحبت میکنید و طرف شما هیچ مطلبی از شما دریافت نمیکند تا سه بار ممکن است حوصله به خرج دهد و گوش کند.
اما دفعه بعد ممکن است ناخودآگاه حساسیت خود را نسبت به آن شخص پایین آورید مثلاً ممکن است یک چیز جالبی به ذهن شما برسد و او را برای دیگری تعریف کنید وقتی در مقابل، عکسالعملی دریافت نکنید، چه اتفاقی میافتد؟ در وهله اول شاید به خود شک کنید که حرفتان بیمزه بوده؛ اما در مرتبه دوم، ممکن است چیز بهتری برای تعریف کردن پیدا کنید و یا تصور میکنید شاید جای مناسبی این حرف را نزدم و یا طرف خسته بود وقتی این قضیه تکرار شود، شما به این نتیجه میرسید که در کل برای این فرد آدم جالبی نیستید و دنیای این فرد با شما فرق دارد؛ بنابراین حرفهای خود را نزده و حساسیت خود را پایین میآورید وقتی حساسیت پایین آمد، اختلاف فاز بوجود میآید زمانیکه مسافر سفر میکند و درمان میشود، کمکم حسهایش برمیگردد و مثلاً حس میکند که جوک یعنی چه؟ شوخی کردن یعنی چه؟ غذا درست کردن یعنی چه؟
حال به آغوش گرم خانواده برگشته و میبیند که شوخی میکند و جوابی نمیگیرد، اینجا مشکل بوجود میآید؛ چون اختلاف فاز بوجود آمده است. پس میتوان گفت هم زمان با اینکه اعضاء خانواده، همسفر حساسیت خود را پایین میآورد که ظاهراً شاید این حساسیت فقط در مورد فرد مسافر باشد؛ اما اینطور نیست، اتفاقاتی خواهد افتاد. زمانی که انسان حساسیت خود را پایین میآورد ۱. نسبت به جذب خیلی از نعمتها و مسائل طبیعی افت پیدا میکند و دیگر آن شور و سرزندگی که داشت را ندارد و این مسئله دقیقاً به مفهوم تخریب در خانواده است. ۲. جایگزینی اتفاق میافتد، زمانی که شما نمیتوانید با یک فرد ارتباط برقرار کنید، طبیعتاً میتوانید با یکسری افراد دیگر این رابطه را برقرار کنید و این اتفاق میافتد.
بر فرض به جای اینکه نزد پدر خود بنشینید، ترجیح میدهید با رفیقان خود سر کوچه بنشینید و تخمه بشکنید و آن لذت را به شما میدهد؛ چون در آنجا با در بسته مواجه شدهاید و برای شما غم و اندوه بوجود آورده است و حالا در دیگری پیدا میکنید و اینگونه میشود که خانواده اختلاف فاز پیدا میکند ممکن است این فرایند ۱۰ سال طول بکشد. فردی که به رهایی میرسد، تازه به نقطه صفر میرسد. گویی شما یک شهر خرابه را تحویل گرفتید و قرار آن را از صفر درست کنید ممکن است شما شروع به کار کردن کنید و عوارض تخریبی که در اطرافیان بوجود آمده، ۳ سال طول بکشد و ممکن است با موانع مختلفی روبهرو شوید.
۳. مسئله انتقام نیز مطرح میشود یعنی همسفر بگوید «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین» تاکنون شما خمار یا نشئه بودی و پدر ما را در آوردی حالا حال تو خوب است و ما پدر تو را در میآوریم که بفهمی سردی یعنی چه، این اتفاق ممکن است خیلی زیرکانه و پنهانی بیفتد یعنی یک همسفر در ظاهر خیلی خوب باشد و تشکر هم کند؛ اما از لایههای زیرین کار خود را انجام دهد؛ ولی این کار توصیه نمیشود. مسلماً اعتیاد هم برای مسافر و هم برای خانواده بسیار سخت و دردناک بوده است؛ اما در اینجا همسفر به یک شبه معتاد یا شبه مصرفکننده تبدیل شده است. خیلی از اعضاء خانوادهها شبه مصرفکننده میشوند؛ ولی مشکل آنها از بابت مواد نیست.
مشکل از بابت افکار و احساس است چرا که سیستم ایکس هم از طریق موادمخدر آسیب میبیند هم از طریق افکار و اندیشه. آسیب خانوادهها از نوع افکار و احساس است؛ بنابراین درمان آن در جهانبینی وجود دارد و شما میتوانید با جهانبینی آن را درست کنید و نیازی به سفر ایکس ندارد مگر آنهایی که مصرف قرص داشتهاند که آنها هم معمولاً خانم آنی برایشان سفر و درمانی را در نظر گرفته است. حال که مسئله اختلاف فاز را متوجه شدیم میخواهیم آن را برطرف کنیم معمولاً این اتفاق میافتد که طرف مقابل حرفی را میزند که از نظر ما اشتباه است و ما آن را قبول نداریم و مقداری هم جهانبینی یاد گرفتهایم و میگوییم تو دچار منیت شدی و یا فلان مشکل را داری و باید فلان وادی را مطالعه کنی. شاید همه اینها را بلد باشیم؛ اما اینها دانش اندک هستند.
دانش اندک، انسان را از خدا دور میکند و دانش بیشتر انسان را به خدا نزدیک میکند. چیزهایی که ما یاد گرفتیم، ابتدای کار است و در نقطه انتخاب تکمیل میشود به عنوان مثال در مسافر اشکالی را دیدی و او سر یک موضوع بسیار کوچک یک شر بزرگ درست کرده است شما هم قصد دارید که در همان زمان دعوا، نرخ تعیین کنید و در آن حالت به او بگویید که تو منیت داری و از همین لحظه باید خودت را اصلاح کنی این کار خیلی کار اشتباهی است و زمانی که فرد از یک فاز خارج شده و وارد فاز دیگری میشود اگر به او بگویی منیت داری، بیشتر انگیزه منفی پیدا میکند و خشم او بیشتر میشود. آموزش ما این است که تشخیص مسئله، بخشی از دانش است و اقدام درست در زمان پیدا کردن مشکل، بخش تکمیل کننده است.
یک فرد عادی هرگز بخاطر یک مسئله کوچک حاضر نیست دعوا و مرافعه راه بیندازد پس باید از درون در یک فشار زیادی باشد. اینجا نقطه انتخاب ما است ۱. اگر بخواهیم به او ثابت کنیم که اشتباه کرده، علم و دانش خود را به کرسی نشاندهایم و ثابت کردیم که چه انسان دانشمندی هستیم که مشکلات را تشخیص میدهیم و همه را به راه راست هدایت میکنیم این یک خواسته است که ظاهراً بهشتی است و ظاهر قشنگی دارد؛ اما باطن آن به آتش دوزخ ختم میشود. ۲. راه بعدی این است که به احساس و قلب خود نگاه کنید و حاضر نباشید که او آن فشار و درد را تحمل کند و میبایست از راه قلب خود وارد شده و شفا دهید؛ چون آن گره و اختلاف فازی که در خانواده بوجود میآید، تنها از طریق محبت خالص و درست و راستین میتواند شفا دهد.
اگر انسان در آنجا اشکال را دید و آرامش خود را حفظ کرد به جای اینکه بخواهد به دیگران اشتباهشان را گوشزد کرده و به آنها اثبات کند که در اشتباه هستند، تصمیم بگیرد که آن فرد را که در حال رنج کشیدن و در فشار است را آرام کند، درست است. باید میان خواسته خود و او، خواسته او را در نظر بگیریم خواسته خود، هدایت او است؛ اما محبت واقعی این است که خواسته او را به خواسته خود ترجیح دهید. خواسته او هم این است که از این فشار خارج شود پس محبت واقعی این است که در جهتی حرکت کنیم که او را از آن فشار خارج کنیم و او را آرام کنیم این خاموش کردن آتش میشود نه اینکه بخواهی به او امر کنی و فرمان دهی این محبت واقعی است که میتواند آن اختلاف فازی را که قطعاً با دل شکستگی، ناراحتی، دوری و انزوا هم همراه بوده به ندرت ترمیم کند وقتی دل انسان آرام شود، احساس آرامش به او دست میدهد؛ اما زمانی که دلشکسته باشی، هیچ چیز برای تو لذتبخش نخواهد بود.
بایستی این اختلاف فازها درست و درمان شود پس ما باید به مسائل خود از ریشه توجه کنیم و اگر مشکلی داریم، کمکم اصلاح کنیم و به جای خودخواهی و باورهای دروغین، محبت واقعی را پیدا کنیم و با از خودگذشتگی، آن پیوندهایی را که در زمان طولانی آسیب و ضربه خورده را ترمیم کنیم تا کمکم شفا پیدا کنیم؛ «چون بیگمان نیست محبت که پریشان حالیم بیگمان نیست صفائیم که پریشان حالیم گر محبت نرسد، زهر به جانها برسد» اگر پریشان حال هستیم باید بدانیم که از محبت محروم شدهایم اگر به انسان محبت نرسد، به او زهر میرسد. انسان یا جزء نیروهای مثبت است یا منفی و حد وسط ندارد اگر شما محبت را از خانواده و ریشه و خویشاوندان نمیگیرید، مطمئن باشید که از جای دیگر زهر را نوش جان خواهید کرد. حال این زهر چگونه و کجا از زندگی شما به شکل بیماری یا هر چیز دیگری بیرون بزند، مشخص نیست. امیدوارم که من بتوانم با آموزشهای کنگره به خانواده خود عشق و محبت دهم که آنها به عشق و محبت مجازی محتاج نباشند.
نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر محیا (لژیون سوم)
رابط خبری و ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محیا (لژیون سوم)
ارسال: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
33