جلسه سوم از دور نهم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران شعبه صالحی۲ با استادی مرزبان محترم مسافر علی نگهبانی مسافر هاشم و دبیری مسافر جعفر با دستور جلسه《هفته راهنما 》 در تاریخ ۰۱ اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
چکیده سخنان استاد:
سلام دوستان علی هستم یک مسافر ، خداوند را شاکر و سپاس گذار هستم از نگهبان جلسه و لژیون چهارم و ایجنت نمایندگی و گروه مرزبانان تشکر می کنم که به من اجازه دادند در این جایگاه خدمت کنم .
دستور جلسه هفته راهنما است ، یک بخش این جلسه تشکر کردن و قدر شناسی است ، تشکر و تبریک عرض می کنم به بنیان کنگره 60 ، راهنمای بزرگ کنگره آقای مهندس و به تمامی راهنمایان کنگره 60 ، راهنمایان شعبه صالحی 2 و به راهنمایان خودم تبریک عرض می کنم.
یک زمانی قبل از این که وارد کنگره بشوم خیلی از مسیر ها را طی کردم برای این که بتوانم از دام اعتیاد خارج شوم ولی ده روز بیست روز یک ماه دو ماه شیش ماه بیشتر دوام نمی آوردم ، ترک آخر من قبل از این که وارد کنگره بشوم چهل شب نتوانستم بخوابم هر شب تا صبح پاهایم را به دیوار می کوبیدم ، تلاشم را می کردم زحمت می کشیدم برای این که از اعتیاد خارج بشوم ، با این که این همه سختی را می کشیدم ، قسم می خوردم به قرآن ، پیامبران ، جان زن و بچه ، پدر و مادر ولی باز هم فراموش می کردم یک ماه دو ماه بعد بر می گشتم ، چرا ؟ چون هنوز راه و روش را پیدا نکرده بودم ، چون با این متد آشنا نبودم ، با کنگره آشنا نبودم ، این مسیر را پیدا نکرده بودم ، راهنما نداشتم ، تلاشم را انجام می دادم برای این که نجات پیدا کنم ولی چون راهنما نداشتم برگشت می کردم به اعتیاد ، وقتی وارد سفر اول می شوم در جاده چالوس در حال حرکت هستم ، در جاده چالوس یک سری علامت راهنمایی و رانندگی دارد ، در مسیر که حرکت می کنم علائم گردش به چپ ، گردش به راست ، جاده باریک می شود ، سبقت ممنوع ، خطر ریزش کوه اگر به این علائم توجه کنم در مسیر موفق هستم ، راهنما حکم این تابلو ها را برای من دارد ، یک تابلو در مسیر گردش به راست است ولی من گردش به سمت چپ می کنم و سقوط می کنم به دره ، اگر در سفر اول سقوط کنم به داخل دره کارم سخت می شود ، شاید از دره برگردم به سمت بالا ولی کار سخت و دشواری دارم ، شاید هم سالم نتوانم برگردم ، پس باید در مسیر باشم ، فرمان بردار باشم ، راهنما هر چیزی به من می گوید ، بگویم چشم ، می رسم به تونل کندوان راهنما به من می گوید بیا پایین یک کاسه آش اینجا بخور و من میگم آش دوست ندارم ، به اسرار راهنما میام پایین و آش را می خورم حرکت می کنم بعد از تونل کوه ریزش کرده است ، اگر من آنجا توقف نمی کردم دو تا سنگ بزرگ وسط جاده بود که یکی از آن سنگ ها روی ماشین من بود ، می روم و بر می گردم در جاده برگشت اتوبان قزوین و رشت ، در اتوبان هستم سفر اول تمام شده و وارد سفر دوم شده ام ، باز هم نیاز به راهنما دارم ، درسته در اتوبان هستم ، اول اتوبان عوارض آزاد راهی را باید پرداخت کنم ، نمی توانم دویست تا سرعت برم ، باز هم راهنما نیاز دارم و باید در مسیر بمانم سفر دوم اگر در مسیر نمانم به انحراف می روم .
بهترین جایگاه در کنگره جایگاه راهنمایی است ، من در کنگره راهنما دیده ام که با تب زیاد می سوخته ولی به خاطر لژیون و رهجو ها آمده است ، پدرشان یا مادراش فوت شده است وقتی خاکسپاری تمام شده بعد از ظهر به شعبه آمده است ، تا زمانی که من پدر نشوم و مادر نشوم ، آن پیوند پدری را احساس نمی کنم ، متوجه نگرانی های پدر و مادر نمی شوم ، باید پدر و مادر بشوم تا این موضوع را درک کنم ، امیدوارم که از نقطه حرف به عمل برسم ، به آن دانایی برسم ، قدر چیزهایی که دارم را بدانم و قدر شناس باشم و فراموش کار نشوم از اینکه به صحبت های من گوش کردید از همه ی شما سپاس گذار هستم .

تایپ:مسافر مهدی
تنظیم:مسافر محمدحسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
223