آقای مهندس میگویند؛ بارها گفتهام هفته بنیان فقط تولد بنیان کنگره۶۰ نیست؛ بلکه تولد همه ماست. مراحل مختلفی در کنگره۶۰ پشت سر گذاشته شد تا به این نقطه رسیدیم از ۲۷ سال پیش که سال ۱۳۷۵ شروع و سال ۱۳۷۶ تمام شد، ادامه پیدا کرد و در سال ۱۳۷۸ کنگره۶۰ به صورت رسمی آغاز به کار کرد از آن روز نگاه میکنیم، میبینیم از چه نقطهای به چه نقطهای و به کجا رسیدیم و در ادامه ببینیم کار به کجا کشیده میشود. مبحثی مربوط به تبدیل شروع کرده بودیم که در تاریخ ۱۳۸۱/۰۴/۰۱ این موضوع در یکی از کتابهای من نوشته شده، مطلب این است «همه آنهایی که نام بردید خوب هستند و سلام میرسانند خسته و دلتنگ نباش؛ زیرا زمانش که برسد آنگاه اتفاق انجام میپذیرد همه آنهایی که نام بردید خوب هستند.» همه ما این اخلاق را داریم وقتی به یک نفر میرسیم یا وقتی از مسافرت یا جایی میآییم یکی را که بعد از مدتها نمیبینیم سراغش را میگیریم؛ مثلاً میگوییم حسین چطور است یا میگوییم بابا چطور است؟ شروع به احوالپرسی کردن میکنیم، این یکی از رسم و رسوم ما ایرانیهاست، اینجا شاگرد با استاد صحبت میکند و استاد با شاگردش مانند دوست و حتی صمیمیتر است. بحث، بحث تقدیر است بعضیها معتقد بودند که همه زندگی جبر است، بعضی دیگر بر این باورند که زندگی به اختیار است و بعضیها گفتند، نه جبر است و نه اختیار؛ ولی در کنگره۶۰ پاسخ این موضوع داده شد همانطور که در مورد اعتیاد و بعضی از بیماریها پاسخ را داده است.
کنگره۶۰ میگوید؛ اعتیاد مسمومیت و وابستگی نیست، اعتیاد نوعی جایگزینی است و این مسئله که مطرح شد قضیه اعتیاد حل شد و میبینیم که دهها هزار نفر به درمان رسیدهاند و زمانیکه مسئله جبر و اختیار مطرح شد کنگره بیان کرد؛ زندگی ما بر مبنای سه محور استوار است؛ جبر، اختیار و فرمان الهی. همه چیز از قبل تعیینشده است تا خداوند نخواهد برگی از درخت نخواهد افتاد و همه چیز تحت فرمان خداست، در اینجا چند موضوع با هم هستند خواست و فرمان الهی که مشخص شدند، تقدیر که گفتیم نامه پیشین است؛ مانند اینکه ما یک چک برای شش ماه دیگر میکشیم و یادمان میرود و بعد از شش ماه موعد پرداخت چک ما است. تقدیر؛ یعنی شما چه کاشتهاید؟ گندم کاشتهاید ۸ ماه باید صبر کنید وقتِ آن که رسید آنگاه اتفاق میافتد و گندم در میآید و اگر حنظل کاشتی همان حنظل در میآید بعضی چیزها برای ما تقدیر است؛ ولی ما نمیخواهیم طوری شود که هر اتفاقی در زندگی برای ما میافتد بگوییم این تقدیر است ما تلاش و کوشش خودمان را ادامه میدهیم بقیهاش با ما نیست خواسته بر عهده ماست تقدیرش هم مربوط به ماست. یکسری چیزهایی برای ما تقدیر است؛ اما باید صبر کرد تا زمان آن فرا برسد گاهی هر کار میکنیم و به هر دری میزنیم در بسته است زمانی هم میبینیم بدون در زدن، در باز میشود و این بستگی به زمان فرمان دارد. زمانیکه ما مشکلی داریم باید صبر کنیم تا گشایش بشود و این تقدیر است؛ مثلاً ازدواج ممکن است تقدیر باشد شاید تقدیر این باشد که ازدواج نکنیم زمانش که برسد اتفاق میافتد یا خانهدار شدن، پیدا کردن کار، رسیدن به رهایی، هر چیزی وقت و زمانی دارد خواست بر عهده ماست؛ ولی تقدیر بر عهده ما نیست و فرمان الهی در اختیار ما نیست.
موضوع این است که میخواهیم یکمرتبه چیزی را تبدیل به چیز دیگری بکنیم؛ مثلاً چاق است میخواهد لاغر شود مخصوصاً فصل زمستان، یک یا دو ماه به عید مانده اکثراً میگویند؛ چهکار کنیم که برای شب عید لاغر شویم و برای لاغر شدن شرایط تبدیل را در نظر نمیگیرند فقط هدف تبدیل را در نظر میگیرند زمان، شرایط و هیچ چیز را در نظر نمیگیرند یکسری آدمها هم هستند که کلاهبردارند و با پیچیدن نسخههای متعددی؛ از جمله قرصهای لاغری، جراحیهای لاغری، از کوچک کردن کردن معده گرفته تا کوتاه کردن روده، مکش کردن چربیها از زیر پوست یا اینکه پوست شکم را از زیر ناف پاره کنند همه چربیها را بیرون بیاورند و بخیه کنند، از اینها گرفته تا خوردن انواع کپسولها و نسخههای جورواجور که فقط باید میوه بخورید یا فقط باید گوشت بخورید یا فقط باید نان بخورید، یا فقط باید آب بخورید و نسخههای متعدد دیگر میخواهد عمل تبدیل انجام بگیرد؛ اما هیچ تفکری در آن وجود ندارد میگوید؛ اگر جاهل نرود به بازار، بازار میگندد. این کپسول لاغری را که میخورند کل بدن و کل سیستم فیزیولوژی را بههم میریزد و مثل سم میماند شما اگر سم بخورید مشکل ایجاد میکند. قدیمها اگر کسی لاغر میشد میگفتند؛ مریض شدهای؟ بعضی از این قرصها و کپسولهای لاغری شما را مریض میکنند؛ وقتی مریض شدید طبیعتاً لاغر میشوید اینجا تبدیل انجام میگیرد؛ ولی ما شرایط تبدیل را در نظر نمیگیریم میخواهیم فقط به هدف برسیم. چه تعداد افرادی که به خاطر همین لاغریها، عملهای جراحی، این داروها و رژیمها مردهاند و یا ناقص شدهاند؛ ولی باز هم درس نمیگیرند.
وقتی چیزی میخواهد تبدیل شود؛ هدف تبدیل، عناصر، زمان، شرایط، نیاز و دانش تبدیل میخواهد اینها همه باید باشند تا تبدیل انجام بگیرد هر تبدیل برای خودش مراحلی دارد که ما تابع آن هستیم؛ اگر نباشیم مجبور میشویم تابع آن شویم؛ ولی باز هم همینطور ادامه دارد؛ مثلاً کلاس اول ابتدایی هستیم میرویم کلاس دوم، کلاس سوم، دیپلم، لیسانس، فوق دکترا و همینطور ادامه دارد. میدانی چیزی که دائماً در مراحل نقش کلی دارد چیست؟ شاگرد میگوید؛ منظورت محبت است؟ آری اگر این امواج مطبوع الهی نبودند ما مطلبی نداشتیم به هم بگوییم، پیامی را ارسال کنیم، بخواهیم ببینیم، لمس کنیم و اینقدر اندیشههایمان به هم نزدیک باشند. فکر نمیکنید که چقدر این موضوع اهمیت دارد. آیا اگر در درون سینه تو و من چنین چیزی نبود چگونه میتوانستیم آنچه تو میکنی و آنچه من میخواستم بر دلها نوشته شود؟ پس دل من هم برای تو تنگ میشود و این از مهر است امروز هر لحظه که میگذرد آن تفکر من و تو شکل دیگری که حکایت دارد واقعیت پیدا میکند و این مهم و باارزش است و اینکه زبانها و دیدارها یکی میشود، یاد آنها دلمان را هم تنگ و هم، به هم نزدیک میکند، میدانی که من را دوستان و محبت از تنهایی رها نمودهاند.
اینجا میخواهد بگوید که برای تبدیل یک عامل بسیار مهم وجود دارد و آن ایجاد محبت است و این محبت است که باعث ایجاد تبدیل میشود و میتواند تبدیل خیلی خوبی را داشته باشد محبت همینطوری ایجاد نمیشود؛ یعنی همینطوری یک نفر نمیتواند بگوید؛ من میخواهم از حالا با محبت بشوم، عاشق بشوم و همه را دوست داشته باشم. دیدهاید که بعضیها میگویند سعی کن لبخند بزنی میخواهد لبخند بزند؛ اما آن لبخند مصنوعی میشود، میگوید من میخواهم همه را دوست داشته باشم کسی نمیتواند همینطوری بگوید من از الان میخواهم عاشق بشوم، همه را دوست داشته باشم، لبخند الکی بزند، تصنعی میشود و همه میفهمند که غیرواقعی است. مگر تو میتوانی همه انسانها را دوست داشته باشی، مگر تو میتوانی همه درختان و حیوانات را دوست داشته باشی، مگر تو میتوانی گذشت کنی و انسانها را ببخشی، آیا میتوانی انتقام نگیری؟ دست خودت که نیست، محبت همینطوری نیست که بگویی من میخواهم همه را دوست داشته باشم خیلی سخت است؛ مگر اینکه دانش و معرفت آن را داشته باشی و بگویی چرا باید درختان را دوست داشته باشم؟ کسی که درختان را دوست داشته باشد، آنها را قطع نمیکند، کسی که انسانها را دوست داشته باشد آب مقطر را به داروی سرطان اضافه نمیکند و بعد آن را بفروشد. کسی که انسانها را دوست داشته باشه دارو، برنج و روغن را احتکار نمیکند؛ پس پایه و اساس دوست داشتن معرفت است، معرفت به مفهوم دانایی که استاد امین گفته بود؛ تجربه و آموزش که دانش آن است بعد از آن تجربه و تفکر. اگر دانش مثبت باشد از آن محبت بهوجود میآید؛ اگر دانش منفی باشد از آن نفرت بهوجود میآید. شاید بعضیها سؤال بپرسند مگر نفرت هم دانش میخواهد؟
ما سه مورد داریم بودن محبت و نبودن محبت، که نبودن میشود خنثی؛ مثلاً زمانیکه در خیابان از کنار یکدیگر رد میشویم، با هم ارتباطی نداریم و محبتی وجود ندارد در نتیجه نسبت به هم خنثی هستیم. زمانی محبت نیست و جای آن نفرت است. زمانی محبت، معرفت و دانش هست که دانش میتواند مثبت یا منفی باشد. دانش منفی؛ مثلاً انسان بمب شیمیایی میسازد یا بمبی که باعث نابودی ریه انسانها شده و بدنشان تاول میزند. این دانش منفی است، دانش مثبت میشود الهی. الهام تقوا باشد میشود الهی، فجور باشد میشود شیطانی. این برای ما بسیار مهم است که چیزی که در تمامی تبدیلات و روابط انسانی نقش دارد محبت است جایی که در بین انسانها محبت وجود داشته باشد سازنده میشود. معلمی که به شاگردانش محبت داشته باشد چگونه شاگردانی پرورش میدهد؟ معلمی که نسبت به شاگردانش نفرت دارد و از روی اجبار اینکار را انجام میدهد، چه نقشی دارد؟ راهنمایی که عاشق شاگردانش است و به آنها محبت میکند، چگونه عمل میکند، راهنمایی که نسبت به شاگردانش بیتفاوت است چگونه عمل میکند؟
ما در کنگره کاملاً محبت را مشاهده میکنیم و میبینیم که چگونه ساختارها بهوجود میآید. چرا در کنگره۶۰ ساختارها به وجود میآید؟ چون پایه محبت در کنگره۶۰ وجود دارد، چرا وجود دارد؟ دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما میکاریم دیگران بخورند. دیگران کمک کردند ما به رهایی رسیدیم، هر شخصی که وارد کنگره شد آب و نانش بدهید؛ اما از ایمانش نپرسید ما به دین و مذهب او کار نداریم، ما کمک میکنیم به رهایی برسد، ما پولی از او نمیگیریم، از او سؤالی نمیپرسیم؛ اگر میخواستیم از او پول بگیریم الان به این نقطه نمیرسیدیم. این شعبدهبازی خداوند، محبت و کارهای معنوی است پول نمیگیریم پول خودش میآید. چیزی که در تمامی تبدیلات و روابط انسانی نقش دارد محبت است، پایه معرفت شناخت و آگاهی است. کارهایی که در زندگی پایه آن محبت است آنجا ارتقاء است؛ اگر در درون یک قاضی محبت باشد نمیتواند یک آدم بیگناه را مجرم اعلام کند. محبت همیشه میتواند سازنده باشد، ما اگر بخواهیم بامحبت باشیم؛ حتماً باید دانش داشته و به آگاهی رسیده باشیم و اینجاست که در دوست داشتن و کمک کردن به دیگران اجبار وجود ندارد؛ چون محبت وجود دارد شما اینکار را انجام میدهید؛ پس اگر محبت وجود داشته باشد و پایه آن دانش باشد میتواند برای ما سازنده بوده و خیلی کارها را به انجام برساند؛ حتی بین اعضاء یک خانواده یا دوستان اگر پایهاش محبت باشد سازنده است.
زمانی که کسی، کسی را دوست دارد خطا هم بکند آن خطا را خوبی میبیند؛ ولی اگر از کسی متنفر باشد اگر خطایی بکند بیچارهاش میکند. برای تبدیل کلیه مسائل مثبت حتماً باید محبت وجود داشته باشد. چگونه یک انسان میتواند یک دارو را که باعث نجات جان یک فرد است احتکار کند، آیا در وجود این فرد محبت وجود دارد؟ قطعاً نیست بلکه در وجود او نفرت بوده و قلبش سیاه است که اگر نبود اینکار را انجام نمیداد. در اینجا مهم افکار و اندیشه است؛ حتی زمانی که شما آشپزی میکنید؛ اگر محبت داشته باشید آن غذا خوشمزه میشود؛ محبت نباشد غذا بدمزه میشود. آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما به هم مطلبی نداشتیم که بگوییم. چه چیزی همه ما را که از شهرهای مختلف هستیم دور هم جمع کرده است؟ آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما به هم مطلبی نداشتیم که بگوییم از کجا یکدیگر را میشناختیم، چه چیزی باعث شده که تا این میزان بههم نزدیک هستیم؟ آری اگر این امواج مطبوع الهی نبود ما بههم مطلبی نداشتیم که بگوییم، پیامی ارسال کنیم و یا اینکه بخواهیم ببینیم، لمس کنیم و اینقدر اندیشههایمان بههم نزدیک باشد. فکر میکنید این موضوع چقدر اهمیت دارد؟ برای تبدیل شدن، پایه اصلی محبت و برای محبت داشتن، پایه اصلی دانش و آگاهی است. امواج مطبوع الهی؛ مانند الهام تقوا، امواج عشق و امواج نزدیک کردن ذرات به هم است. آن نیروی الهی و جاذبه که همه امواج را به هم نزدیک میکند امواج مطبوع الهی است؛ اگر زمین نبود ما به صورت پراکنده در خلأ بوده و متمرکز نبودیم بعضی از انسانها در خلأ هستند؛ یعنی هیچکس را دوست نداشته و کسی هم آنها را دوست ندارد، با وجود اینکه همهچیز دارند آوارهاند.
امواج محبت تمامی انسانها را بههم نزدیک میکند؛ اگر در درون سینه همه ما چنین چیزی نبود چگونه میتوانستیم آنچه تو میکنی و آنچه من میخواستم بر دلها نوشته شود. امروز و هر لحظه که میگذرد آن تفکر من و تو شکل دیگری که حکایت دارد واقعیت پیدا میکند و این مهم و باارزش است و آنکه زبانها و دیدنها یکی شده، یاد آنها دلمان را تنگ و بههم نزدیک میکند. زمانیکه محبت و ارتباط باشد زبانها یکی میشود، الان همه ما فارسی صحبت میکنیم؛ اما زبانمان یکی نیست مهم نیست به چه زبانی صحبت میکنید مهم این است در درونت چه هست؛ پس وقتی که محبت بود آن زمان، زبانها یکی میشود و شما درد دیگران را حس میکنید و سعی میکنید به آنها کمک کنید، کسی را دشمن خود نمیدانید و همه دوست شما هستند این مسئله بسیار مهم است که زبانها و دیدنها یکی میشود، به یاد یکدیگر هستیم و با ندیدن دلتنگ هم میشویم.
استاد در سال ۱۳۸۱ میگویند؛ میدانی که من را دوستان و محبت از تنهایی رها نمودند، من تنها بودم با افکار خود که فکر میکردم؛ اما فرمان صادر شده بود که از این یگانگی خودم بیرون بیایم، میدانم که تو در جمع تنهایی؛ البته نه به تنهایی من، یاران در راه هستند تا تو را دریابند. جهان مملوء از مطالبی هست که قابل وصف نیست اگر به درون سفر کنیم درخواهیم یافت که در بیرون آنچه دیده و میبینیم در مقابل درون، گویی بیش نیست؛ یعنی جهان بیرون در برابر عظمت جهان درون بسیار بیارزش و مانند یک توپ کوچک است و تو درون انسانها را به خودشان آدرس و نشانی میدهی، یافتن نشان خودشان بسیار تا بسیار در دگرگونی آنها مؤثر است و این امری است خدادادی و طبیعی. کاری که ما انجام میدهیم شما را با خودتان آشنا کرده و آدرس درونتان را به شما میدهیم که خودتان را پیدا کنید و به این نتیجه میرسید که موجود بیارزشی نیستید؛ بلکه بسیار باارزش و با اهمیت هستید و اما از مهر که بگذریم محکم نمودن پایههای انسانها و کل هستی؛ اگر بین زن و شوهر باشد در آبادی و یا ویرانی در جهت الهی و یا غیرالهی بودن تأثیر دارد. در این بین غیر از این مسائل، مسائل عادی و جزئی دیگری است که جهت آن با مشخص نمودن حد و حدود در هر زمان مفهوم مییابد؛ اما مذکر و مؤنث بودن هیچ مفهومی ندارد در بُعد تکامل لازمه احیاء جسم ابعاد دیگر مثلث است که بهاء اصل محسوب میشود که همان تغییر، تبدیل و ترخیص است. اصل تکامل در خلقت وجود است و هر نوع مانند آب و آتش آنچه در بین و تلفیقات آن است، حیات بدون مسائلی که خلق شده امکان ندارد. ما هرگز نیست، نیستیم؛ زیرا در همه عالم هستی هستیم؛ اگر چه از چشم شما ما نیست باشیم با شما همواره حاضریم.
نویسنده: همسفر نجمه (الف) و همسفر نجمه (م) رهجویان راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
گردآوری: رابط خبری همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر ساناز (لژیون ششم)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شکوفه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
94