English Version
This Site Is Available In English

آفت انسان ناسپاسی است

آفت انسان ناسپاسی است

پنجمین جلسه ازدورسوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره۶۰ویژمسافران نمایندگی ارگ کرمان با استادی:ایجنت محترم مسافرمحسن نگهبانی:مسافرعلی دبیری:مسافرسعید با دستورجلسه"هفته راهنما"روزسه شنبه۳۰بهمن ۱۴۰۳ساعت۱۷آغاز بکارکرد

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم مسافر، این هفته، هفته قدردانی و سپاس‌گزاری از راهنما است ابتدا این هفته را به اول راهنمای کنگره ۶۰ جناب آقای مهندس تبریک می‌گم پس از اون به راهنمای بزرگوارم مرحوم اقای هادی پناهی تبریک می‌گم به تمامی راهنما‌های کنگره ۶۰ و عزیزان راهنما که در شعبه ارگ حضور دارند و عزیزان راهنما‌هایی که در این شعبه شال راهنمایی مواد و راهنمای تازه واردین را گرفتند. یادی بکنم از راهنمای خودم مرحوم هادی پناهی این شعر رو در وصف‌ایشون می‌خوانم:
مطمئن باش که مهرت نرود از دل من
مگر آن روز که در خاک شود منزل من

اولین موضوعی که به ذهن میاد اینکه راهنما مگر چیکار می‌کنه؟ دلم نمی‌خواهد برم به سمت سوی دیگر، ولی بعضی وقت‌ها یک چیز‌هایی را بدونید بد نیست، من امسال رهجویی داشتم هیچکس قبولش نمی‌کرد و به ر‌هایی رسید. رفتیم تهران پیش آقای مهندس راهیشو گرفتیم برگشتیم یک میلیون و هشتصد تومان هزینه‌هاش شده من ۸۰۰ تومن خودم از جیب گذاشتم تا به ر‌هایی برسه به خاطر ر‌هایی رهجوم و هیچ وقتم نگفتم، همین امسال از جیبم زدم از کارم زدم، از زندگیم زدم خانواده‌ام آواره شده و و و.. ‌.
یک نکته دیگه توجه کنید راهنمای من بدعالم، آدم تند و خشن، ولی یک کار برای من انجام داده، درآوردن من از دنیای اعتیاد، از تاریکی، از جهنم، از حقارت من یک روزی فکر نمی‌کردم مصرف‌کننده بشم ولی شدم و اینکه همیشه باخودم فکر می‌کردم خدا می‌داند ادامه راه اعتیادم پیش‌بینی می‌کردم گوشه یک خرابه‌ای از سرما یخ می‌زنم و می‌میرم شک نداشتم. یا فکر می‌کردم به جایی برسم سرم بره توی سطل زباله، راهنما من را از این جهنم اعتیاد درآورد، هر چی فکر می‌کنید آدم بد، بدوبیراه بگه و حتی اگر زد هر چی فکر می‌کنید نبود آدم بدی ولی من فکر می‌کردم بد است ولی یک نکته من رو از اعتیاد و جهنم در آورد.
اگر با دیگران بودش میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی


برای اینکه براش مهم بودم برایی اینکه من در بیام از اعتیاد، راهنما خودش راهیشو گرفته تمام شده حالا می‌شینم قضاوتشم می‌کنم پشت سرشم حرف می‌زنم. خیلی از شما سقوط آزاد وقتی می‌روید اون راهنما همراه شما سقوط آزاد میره، چون یاد شما هست به شما زنگ می‌زنه به فکر شماست.
ببینید راهنما برای شما چیکار می‌کنه اون عصری که شما کار دارید نمی‌آیید راهنما باید بیاد، تمام داد و بیداد‌های راهنما تمام گیر و گرفت‌های راهنما به خاطر اینه که شما به ر‌هایی برسید همون حس و احساسی رو که خودش یک بار تجربه کرده است تو هم تجربش بکنی.
همه می‌دونید چه جوری پله هاتون رو کم کنید، اگر می‌توانید بروید دو تا، سه تا پله کم کنید ببینم چه جوری کم می‌کنید چرا نمی‌توانید خودتان کم کنید؟ اون فرمان را باید راهنما بدهد. من هیچ وقت نباید یادم بره از کجا به کجا من را رسوند راهنمام چه جوری من رو درآورد راهنمام. خدا رحمت کند آقا هادی راهنمای من این مرد من رو از جهنم درآورد من تا عمر دارم یادم نمی‌ره، تا زمانی زنده بود ماهی یک بار بهش زنگ میزدم احوالش رو می‌پرسیدم سال ۱۴۰۰ بود‌ایشون پاش شکسته بود و مشکل خونی داشت کسی رو ایران نداشت خانوادش خارج بودن من ۱۰ روز ول کردم رفتم بیمارستان کنارایشون، روزی که از بیمارستان مرخص شد پای‌ایشون توی گچ بود گفت من توی خونه دوام نمی‌ارم من‌ایشون را با خودم آوردم کرمان توی خانه‌ای درزنگی آباد ۱۰ روز برای‌ایشون نهار و شام می‌بردم کنارش بودم یک روز توی عصبانیتش عین این جمله رو به من گفت، گفت محسن برو گمشو. اون راهنمای من بود اون چیزی را به من داده بود که صد‌ها هزار برابر قابل قیمت‌گذاری نیست. من لژیون جونز بودم دو سه ماه مونده بود رهایی‌ام رو بگیرم راهنمایم که برای تولدم کرمان آمده بود به من گفت همین جا سفر جونز رو متوقف می‌کنی و ادامه‌اش نمی‌دهی وقتی جمله رو به من گفت فقط گفتم چشم استاد، اون چیزی رو که به من می‌گفت امکان نداشت روی حرفش دلیل بیارم. آفت انسان ناسپاسی است.
من تا عمر دارم روزی نیست یادش نیفتم. سال ۹۴ ما ۴ تا رهجو بودیم توی لژیون آقا هادی برای امتحان راهنمایی قبول شده بودیم من بودم کرمان آقا رضا شیراز بود و یکیمون همدان آقا ناصر و مجید کریمی بودن شعبه تهران، آقای مهندس گفته بود آقا هادی چهار طرف کنگره رو بدون خونریزی فتح کردی و این جمله اینقدر براش مهم بود اینقدربراش مهم بود وافتخار می‌کرد
و یک جمله راجع به خود من گفت آقا هادی که افتخار من بود گفت یک سرباز جنگجو، بهتر از صد نفر افسر جنگی است
همین برای من بسه هر روزی به یادش می‌افتم از خودم خوب و خوشحال و راضیم من قدردان لحظه‌هایی بودم که به من داد، ناسپاس نبودم یادم نمی‌رود این مرد برای من چه کار کرد. ‌یه رهجویی دارم زاهدان، هر وقت آقا شهرام می‌رود زاهدان این رهجوی من یک جعبه شیرینی می‌گیره می‌ده آقا شهرام برای من بیاورد من احتیاجی به این جعبه شیرینی ندارم ولی لطف و قدردان بودن و سپاس‌گزار بودن این رهجو است و این خیلی مهم است و مهم این است یادم نرود کاری که برادر پدر و مادرو خانواده‌ام نتوانستند برای من انجام بدهند راهنما برای من انجام داد
هفته، هفته قدانی است به دو نکته‌اش در این هفته توجه کنید یکی آقای مهندس می‌گوید: من پاکت را اختراع کردم در حد توان مالیت از اون راهنما تشکر کن سپاسگزاری کن یک دو دو تا چهار تا با خودت بکن متوجه میشی ببین توان مالی چقدره و دوم‌شان و شخصیت راهنمات است. ‌شان و شخصیتش چیه برات چیکار کرده از اونور بوم نیفتم که درمانت بیفته گردنش یک سال برات زحمت کشیده یک سال نامه نوشته و بدان برات چیکار کرده این تأکید آخرم است. ‌یه چیزی براتون بگم که سر لژیون سردار هم گفته بودم یک استادی داشتیم گفتی صحنه‌ای امروز ظهر دیدم خیلی توجهش رو جلب کرده بود گفت: تو کوچه داشتم می‌رفتم توی یک خونه‌ای یک مرد مسنی‌یه لنگ جوراب پاشه‌یه لنگی پاش نیست همینطور آشفته دم درب خونه وایساده بود لحظه‌ای که من نشسته بودم یک پسره‌ای یکم اونورتر توی اتاق نشسته بود‌یه پنجره بزرگی هم داشت داره. به پدرش می‌گه حالا پدرمی ایندفعه بخشیدمت بیاد داخل. شما فکر می‌کنی پدر مقصر بود یا پسره؟ پدر مقصر بود، پدر قدردانی رو یاد اون بچه نداده بود چون خودش اینکاره نبود
انشالله امروز یک جشن به یاد ماندنی داشته باشیم به افتخار راهنماتون یک کف مرتب بزنید مرسی



تایپ: مسافرمحمدلژیون سوم
ویرایش و بارگذاری: مسافرامیرهادی لژیون دوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .