دلنوشته همسفران نمایندگی یحیی زارع در مورد دستور جلسه «هفته راهنما»
همسفر بتول (لژیون ششم)
هیچ گاه ورودم به کنگره را از یاد نمیبرم. روز پنجشنبه و جلسه خانواده بود. در آن روز رهایی داشتیم و ذهن من پر از سؤالهای زیاد بود. از خانمی که در کنارم نشسته بود مدام سوال میپرسیدم. آرام دستم را گرفت و فشار داد. با گرفتن دستم حس خوبی گرفتم انگار قلب یخ زدهام گرم شد. اصلاً دوست نداشتم دستم را رها کند؛ گویی مادرم دستم را گرفته است.آرام به من گفت: اجازه بدهید صحبتها تمام شود به سوالات شما پاسخ میدهم و سعی کنید حرفها را گوش کنید.
افرادی که گل رهایی گرفته بودند از احساسشان و از زندگی جدیدی که شروع کرده بودند، حرف زدند و امید را در دل من زنده کردند. بعد از اتمام مراسم، آرام به من گفت: متوجه شدید؟ لبخندی از روی رضایت زدم و گفتم: بله، خیلی خوب بود.
با رفتن نزد راهنمای تازهواردین (خانم اعظم) تمام سوالهایم را پرسیدم و او با مهربانی و صبورانه به تمام سوالهایم پاسخ دادند و باعث شدند که من مصمم، کنگره را برای درمان مسافرم انتخاب کنم و خیلی از ایشان سپاسگزارم.
در جلسه همسفران، قرار بود که با انتخاب راهنما وارد لژیون شوم. قبل از شروع جلسه از خداوند خواستم که هر چه خیر و صلاح من است و هر چه که درست است را به من نشان دهد؛ ناگهان در لحظه معرفی راهنما متوجه شدم کسی که دستم را گرفته بود خود را به عنوان یک کمکراهنما معرفی کرد. با تمام قاطعیت از خانم اعظم خواستم که من را به لژیون او ببرد.
خانم زهرا عزیز بابت تمام زحماتی که برای من میکشید و به خاطر همه مهربانیها، محبتها، آغوشهای پرمهر از شما سپاسگزارم.
روزی شما را در آغوش گرفتم و گفتم من هیچوقت نمیتوانم محبتهای شما را جبران کنم؛ به من گفتید: بهترین قدردانی از من، یار آقای مهندس شدن است و اگر میخواهی من را خوشحال کنی خدمتگزار خوبی برای کنگره باش. این حرف شما تا یک هفته مدام در ذهنم میچرخید و تلنگری برای من بود با خود گفتم مگر آقای مهندس سخنی جز محبت و عشق دارد و راهی جز صراط مستقیم یاد میدهد؛ با خود تصمیم گرفتم که یار شوم.
راهنمای عزیز به شما قول میدهم که هر کاری بتوانم برای خدمت به کنگره انجام دهم و یار شوم برای آقای مهندس تا شاید بتوانم، گوشهای از زحمات شما را جبران کنم.
همسفر طاهره (لژیون دوم)
راهنما یعنی خدا را بندگی
راهنما یعنی دوباره زندگی
راهنما یک شور یک دنیا سرور
راهنما یعنی محبت عشق و نور
راهنما با عشق خدمت میکند
خدمتی باعظمت و همت می کند
بهر خدمت مزد او یک خنده شد
خنده هم از روی او شرمنده شد
روزی که همه درها به روی من بسته شده بود، خداوند در رحمتش را به روی من گشود و من با دلی پر از غم و غصه وارد کنگره شدم. آنجا برایم یک جای ناشناخته و نامفهوم بود؛ وقتی فرشته تازه واردین به نزد من آمد، من دنیایی از غم بودم او با مهربانی مرا در آغوش گرفت.
تمام بدنم را یک درد مهیبی در بر گرفت؛ نمیدانستم این درد از چه هست؛ ولی با مهربانی و محبت راهنمای تازه واردین من را آنجا ماندگار کرد تا موقع انتخاب راهنمایم شد. آن روز خانم راضیه عزیز مرا با جان و دل پذیرفت و با خنده و شادی به من امید داد؛ ولی حال من خرابتر از آن بود.
من در سیاهی مطلق بودم و به این راحتی نمی توانستم آن سیاهی را از خود بیرون بکشم؛ ولی راهنمای عزیزم با عشق و محبت بیکران، همیشه همراه من بود؛ با اینکه من حالم خیلی خراب بود، هیچ وقت خم به ابرو نیاورد؛ او دریایی از عشق بود و با عشق بی پایانش درس زندگی و صبر را به من آموخت.
من نمیدانم با کدام زبان و با چه قلمی از ایشان تشکر کنم. ایشان نور امید را در دل من به وجود آوردند و باعث شد که من آرامش و آسایش را در زندگی تجربه کنم؛ چیزی که هیچوقت آن را لمس نکرده بودم. من همه اینها را مدیون راهنمای عزیزم خانم راضیه عزیز و راهنمای مسافرم آقای جاویدان هستم.
این هفته عظیم را در رأس به جناب آقای مهندس دژاکام و خانواده محترم ایشان و همچنین به تمامی راهنمایان کنگره۶۰ تبریک میگویم.
تایپ: همسفران نمایندگی یحیی زارع
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه.ا دبیر سایت
همسفران نمایندگی یحیی زارع میبد
- تعداد بازدید از این مطلب :
66