سلام دوستان صدیقه هستم همسفر:
یک روز بهاری وقتی دلم از تمام دنیا گرفته بود و جانم مثل برگ های پاییزی ،غم تمام وجودم را احاطه کرده بود خداوند دری را به روی من گشود به اسم کنگره ۶۰.
هیچوقت حال آن روز های اولم را فراموش نمیکنم . با هر صحبتی گریه می کردم .فکر می کردم فقط من در دلم غمی ناگفته دارم و دنیا برایم جز تاریکی چیزی ندارد .قرار شد راهنما انتخاب کنم ؛انگار میدانستم چه کسی را باید انتخاب کنم و دنبال همان کس می گشتم ، ناخوداگاه سر لژیونی نشستم ، یک فرشته را دیدم که در نگاهش محبت موج میزد و با لبخندش درد نگفته مرا التیام می بخشید .
ایشان مرا به آغوش کشیدند و آغوشش برایم امن ترین نقطه جهان بود ؛چنان آرامشی گرفتم که دلم می خواست همان لحظه زمان به پایان برسد و زندگی من با همان آرامش تمام شود.
انگار او کسی بود که خداوند برای نجات من از تاریکی ها فرستاده بود .شاید او نمیدانست گذشتن از آن روزها که مسافرش مصرف کننده بود ،روز و شب های که فقط اشک می ریخت ،آن روزهایی که نگرانی هایش را به بغض تبدیل می کرد و سالهایی که صورتش با خنده قهر بود ، قرار است او را تبدیل کند به فرشته زمینی برای نجات من و هزاران همسفر چون من .
راهنمای عزیزم ، روشنایی بخش تاریکی جانم مثل آموزگاری مهربان الفبای زندگی را برایم سرمشق گرفتی و در گوش من با صدای پر مهرت زمزمه کردی عشق را ،محبت را ،گذشت را ،صبر و مهربانی را ..
درس چگونه زندگی کردن را در زیر سایه پر مهر تو آموختم .
کلامت آنقدر شیوا و دلنشین بود که تمام ناخوشی هایم را از یاد بردم . خورشید نگاهت آنچنان گرمایی به جان یخ زده ام تاباند که گویی جان تازه به من بخشید . تو نگاهت هم حرف دارد ، حرفی که ناامیدی را به امید تبدیل میکند .راهنمای تاریکی به نور ، غم به شادی ، نفرت به عشق ، راهنمای رسیدن به آرامش ، راهنمای راه بهشت ! با چه کلامی از تو سپاسگزاری کنم عاشقترین موجود خداوند.
تقدیم به تمام راهنمایان کنگره ۶۰ بخصوص راهنمای عزیزم خانم زهرای عزیز .
نویسنده: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
69