English Version
This Site Is Available In English

برای بودن در این بهشت زمینی شاکرم

برای بودن در این بهشت زمینی شاکرم

بی‌ عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی‌ عشق وجود خوب و موزون نشود

در عجبم از انسان‌هایی که در دنیا بی‌نظیرند، مثل باران می‌بارند، مثل خورشید می‌تابند و مثل بهار زندگی می‌دهند؛ انسان‌هایی که از عصاره جانشان می‌بخشند. در روزهای زندگی‌ام چه در دوران کودکی و چه در زمانی که ازدواج کردم همیشه شاهد ناراحتی‌های بسیاری بودم؛ با کارهای ضد‌ارزشی خودم کوله‌بار سفرم با ناراحتی و غم پر شده بود و من توان ادامه راه زندگی را در خود نمی‌دیدم؛ خسته بودم، خسته‌ راه، از همه‌جا بریده و در ناامیدی تمام به سر می‌بردم، مات و مبهوت در گوشه‌ای نشسته بودم و هیچ انگیزه‌ای برای ادامه حیات نداشتم؛ اما با خواست خداوند به‌ جایی آمدم که برایم شروع جدید با زندگی دوباره شد؛ مکانی که در آن‌جا امید بود، عشق و محبت فراوان بود، جایی که به من این نوید را می‌داد که می‌شود در تاریکی‌ها نور را دید و مسیر زندگی را از نو پیدا کرد.

در آن‌جا فرشتگانی با لباس‌های سپید، چهره‌هایی خندان و نورانی و صدایی فوق‌العاده دل‌نشین حضور داشتند که یکی از آن‌ فرشته‌ها راهنمای من شد تا حالم بهتر شود و یاد بگیرم زندگی زیباست؛ با راهنمایی‌ها و آموزش‌های او زنده شدم؛ همچون درختی که در زمستان به خواب زمستانی می‌رود یخ‌زده و به خواب‌ رفته بودم. آمدی و با سخنان دل‌نشینت بهار را به من هدیه دادی، به من آموختی رشد کنم و شکوفه بدهم. دلم پر از درد بود؛ همچون قاصدکی سر به هوا در هوای خیال خود بیهوده و بی‌مقصد می‌چرخیدم؛ آمدی و مرا مثل نسیم صبحگاهی سامان دادی، یادم آوردی من کیستم، چیستم، آن دُر گران‌بهای وجود خویش را بیابم، به من یادآوری کردی من بیهوده نیستم، در این جهان خاکی ارزشمند هستم و به من درس مهر، محبت و عشق آموختی. در زندگی خاکستری و غمگینم به من آموختی از غصه‌هایم مداد رنگی بسازم و به زندگی‌ام رنگ‌های زیبا ببخشم، به من آموختی زندگی زیباست مانند خوردن یک فنجان چای از دست مادر، مانند بازی کردن با فرزندان، فرزندانی که روزهایی که خشمگین بودم صدای آن‌ها برایم آزاردهنده بود؛ اما اکنون با صدای خنده‌های آن‌ها ذوق می‌کنم و در دلم همانند امواج دریا به هیجان می‌آیم. به منی که از درون یخ‌زده بودم عشق و گرما دادی که با دیدن گل‌های زیبا به وجد می‌آیم. روی طبیعت سبز پابرهنه راه رفتن هم عالمی دارد؛ همچون کودکی شاد پابرهنه با گیسوانی در دست باد به طنین باران گوش فرا بدهم و از اعماق قلبم لبخند بزنم و به دیگران هم این عشق را هدیه بدهم.

با من از عشق و محبت سخن می‌گفتید؛ هر بار که در مقابل شما می‌نشستم در ذهنم نسیم بهاری می‌وزید و پرنده‌ خیالم مرا به دشت‌های سرسبز می‌برد، صدای شما مثل شرشر آبشار در دلم طنین‌انداز بود و من خدا را برای بودن در این بهشت زمینی شاکرم. در این تجلی‌گاه عشق حال من خوش شد، حالم دگرگون شد. من همچون ققنوس دوباره متولد شدم و فهمیدم زندگی بسیار زیباست، از شما معلم گرامی راهنمای عزیزم بی‌نهایت سپاسگزارم که به من جان دوباره بخشیدید. گاهی مغلوب افکار منفی و ناامیدی می‌شوم و دو پله عقب‌گرد می‌کنم؛ اما شما با کلام زیبایتان با درس عشق کمکم می‌کنید تا دوباره به این دایره عشق وصل شوم، دایره‌ای که امیدوارم هر روز به شعاع‌های آن افزوده شود؛ ما شاهد احیای انسان‌های زیادی باشیم که به زندگی دوباره سلام می‌دهند و شاهد خنده‌ها و شادی آن‌ها باشیم. عشق و محبت واقعی در شما راهنمایان ایثارگر است؛ بدون هیچ انتظاری تمام وقت همه‌ی توان خود را برای رهایی بندگان پر از درد می‌گذارید. هزاران آفرین خداوند بر دل و جان شما که معنی درست زندگی کردن را فهمیدید و به دیگران نیز می‌آموزید.

نویسنده: راهنمای تازه واردین همسفر مینا
ویراستار: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیست وچهار)
ارسال: همسفر مینا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی شیخ‌بهایی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .