به نام حضرت دوست
گم گشته در بیابان در جستجوی راهی
کی میرسی به منزل با صد خیال واهی
چون راه را ندانی سرگشته و پریشان
زین چاله برون آیی افتی به دگر چاهی
هر سو روان گشتی آشفته دل و حیران
نه راه پدید آمد نه منزل و ما ءوّایی
آخر ز نفس اُفتی عطشان لب و دل خسته
دیگر نه به تن جانی نه بهر گذر پایی
نه راه بلد داری ،نه راه بلد داری
یا رب تو مدد فرما در گوشه تنهایی
ناگه مددی آید او راهنمای توست
هم راه نشان دارد هم چند گذرگاهی
گر قصد سفر داری با او تو همراه شو
تا در پس او ره را آسوده بپیمایی
دل در گروّاَش بسپار با او به سلامت رو
از وادی نا ایمن تا قصر شهنشاهی
چون وقف نمود عمرش در خدمت انسانها
پرسیدمش ای جانا زین کار چه میخواهی
گفتا که اگر نفسی از مرگ رها سازم
گویی که جهانی را با جان بیارایی
عشق است همه یکسر این خدمت جانانه
با جان بدهم انجام فرمان اَهورایی
ای راهنمای جان جانت به سلامت باد
بادا مهیایت هر آنچه که میخواهی
مهر تو بود جاوید فرجام تو بادا نیک
دیوانه دعا گویت هر لحظه بهر جایی.
ابراهیم بلبلیان ( دیوانه )
سراینده شعر: مسافر ابراهیم لژیون دوازدهم
ارسال مطلب: مسافر مجید لژیون یازدهم
مرزبان خبری: مسافر رامین
- تعداد بازدید از این مطلب :
909