English Version
This Site Is Available In English

راهنما باید از رهجو جلوتر باشد

راهنما باید از رهجو جلوتر باشد

جلسه سیزدهم از دوره دوم کارگاه‌های آموزشی خصوصی، کنگره‌۶۰ همسفران نمایندگی رازی با استادی راهنما همسفر بتول، نگهبانی همسفر اعظم و دبیری همسفر زهره با دستور جلسه «هفته راهنما» در تاریخ ۳۰ بهمن ماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۶:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

خدا را شکر می‌کنم که دوباره این جایگاه را تجربه می‌کنم، از ایجنت، مرزبانان و نگهبان، تشکر می‌کنم که اجازه دادند خدمت کنم. امروز و روز راهنما است و قرار است جشن بگیریم. ما چهار تا در کنگره جشن داریم. جشن دیده‌بان‌ها، جشن همسفر، جشن راهنما و جشن بنیان. همه این جشن‌ها برای ما مهم و ارزشمند هستند. این روزها که جشن می‌گیریم برای ما بسیار پرانرژی و به یاد ماندنی است. زیرا عزیزانی که جشن می‌گیرند، سختی‌ها و فراز و نشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌اند تا به این جایگاه برسند. اگر بخواهم در مورد هفته راهنما بگویم، راهنما کسی است که قبلاً این راه را آمده و آن را به ما نشان می‌دهد او به رهجو که جوینده راه است و راه را گم کرده، کمک می‌کند تا مسیرش را پیدا کند. در کنگره۶۰ رهجوهای زیادی هستند که به دنبال راه می‌گردند. وقتی من به شعبه آمدم، به دنبال راهی بودم که درمان دردم باشد. راهنماها کسانی هستند که این راه را آمده و به یک جایی رسیده‌اند و مقداری از آن را یاد گرفته و فهمیده‌اند که این راه چگونه است. یک کسی که سفر اولی است از وقتی که به کنگره می‌آید همه چیز برایش گنگ و نامفهوم است.

او نمی‌داند راهنما کیست، ایجنت کیست و مرزبان کیست این راهنما است که کم‌کم توضیح می‌دهد و رهجو با دستور جلسه‌ها و کنگره آشنا می‌شود. اگر بخواهم دلی صحبت کنم، وقتی یک راهنما هنوز راهنما نشده و تازه‌وارد است، ناراحت و به هم ریخته است مشکلات زیادی را پشت سر گذاشته و با کوله‌باری از مشکلات آمده است. او شاید صدها در را زده و جوابی نگرفته و حالا به اینجا آمده تا شاید یک جوابی بگیرد. وقتی سه جلسه پشت سر می‌گذارد و از راهنمای تازه‌وارد آموزش‌ها را می‌گیرد و بعد از آن وارد لژیون می‌شود. در لژیون، کسانی که هستند به این تازه‌وارد یاد می‌دهند و مشارکت‌هایی که می‌کنند، به تدریج یخ‌های وجودش را باز می‌کند همان کتاب شصت درجه‌ایی که کار می‌کنیم تصویر برف و آن ماشین قرمز رنگ را نشان می‌دهد که در حال عبور است من همسفر هم آنجا یخ زده بودم و کم‌کم وقتی از آن همیخبندان عبور کردم، آرام آرام یخ‌های وجودم باز می‌شود. نور کنگره و آدم‌هایی که خوب هستند و انرژی خوبی دارند، به من می‌تابد و کم‌کم متوجه می‌شوم که دور و اطرافم چه خبر است.

تازه متوجه می‌شوم که بچه‌هایم را می‌بینم و می‌گویم این‌ها بچه‌های من هستند. نه این که ندیده باشم بلکه حالا به یک جور دیگری به آن‌ها نگاه می‌کنم. یادم می‌آید که چرا حواسم به زندگی‌ام نبود و چرا به خودم توجه نمی‌کردم یک بار یادم است که بعد از ظهر خوابیده بودم و هنوز به کنگره نیامده بودم، یک صدایی من را از خواب بیدار کرد و دیدم همسایه‌ام که اسم دخترش بتول است دارد صداش می‌زند من اصلاً حواسم نبود و با خودم می‌گفتم بتول کیه؟ یک لحظه به خودم آمدم و فهمیدم که اسم خودم و اسم دختر همسایه‌ام بتول است و او دارد دخترش را صدا می‌کند. من حتی خودم را فراموش کرده بودم. وقتی به کنگره می‌آییم و یخ‌هایمان باز می‌شود، انرژی‌های خوب را می‌گیریم و کم‌کم می‌بینیم که کنگره داستان دیگری دارد. من یک رسالتی داشتم که وارد کنگره شدم، اگر درهای کنگره به روی من باز شد و من آمدم خیلی آموزش‌ها را گرفتم و حالا یک رسالتی به دوشم است، قرار نیست که از انرژی و علم اینجا استفاده کنم و بگویم مسافرم که رها شده و خودم حالم خوب شده و حالا بروم دنبال زندگیم نه، این طور نیست.

البته راهنما شدن یک هدف نیست که بگویم هر کسی آمده اینجا حتماً باید راهنما شود. در کنگره راهنما شدن یا هر جایگاهی را تجربه می‌کنیم، ما یک مسیر را داریم طی می‌کنیم و در این مسیر جلوتر می‌رویم و به دانایی‌ها و آگاهی‌هایمان افزوده می‌شود وقتی به عقب نگاه می‌کنیم می‌بینیم که چه کسانی هستند که دارند راه را نشان می‌دهند مثل یک کوهنورد که از کوه می‌رود بالا و وقتی که راه را باز می‌کند، به عقب نگاه می‌کند و به شاگردانش می‌گوید از این راه بیایید پایتان را روی سنگریزه‌ها نگذارید حواستان باشد و دقیقاً نگاه کنید که جای پای من کجاست و از آن جای پا رد شوید. راهنما هم همین کار را می‌کند. او از قبل آن مسیر را آمده، خیلی چیزها را تجربه کرده و فهمیده و حالا دارد راه را به رهجویش نشان می‌دهد. راهنما حتماً باید خیلی جلوتر از رهجو باشد و باید چیزهای زیادی را تجربه کرده باشد تا بتواند آگاهی‌ها و احساسات لازم را به رهجو منتقل کند.

آن راهنمایی که از کوه بالا می‌رود، حتماً سنگریزه‌های زیادی را زیر پاهایش داشته و فراز و نشیب‌های زیادی سر راهش قرار گرفته است. حالا او به رهجویی که پشت سرش حرکت می‌کند، راه را نشان می‌دهد. راهنما با این که جلوتر می‌رود، پشت سرش خیلی چیزها را گذاشته و خیلی از مسیرها را آمده و جلوی رویش هم مسیرهای دیگری وجود دارد که باید در نظر بگیرد. این نیست که اگر یک نفر یک شالی را گرفت، همه چیز تمام می‌شود و دیگر مشکلی ندارد. نه، مشکلات باز هم وجود دارند. پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگری است و خط‌های دیگری شروع می‌شود که باید راهنما با تمام وجودش، با عشق و با عصاره جانش به رهجوهایش بدهد. وقتی رهجوها در لژیون چیزی می‌گویند، تمام آن‌ها را راهنما تجربه کرده و دانه به دانه آن حس‌ها را درک می‌کند. او می‌فهمد وقتی یک رهجویی می‌گوید حالم بده یعنی چه، وقتی می‌گوید به هم ریخته‌ام یعنی چه، وقتی می‌گوید فلان مشکل را دارم یعنی چه، یعنی راهنما آن‌ها را با جان و دل درک کرده و بهای سنگینی را پرداخت کرده تا بتواند یک راهنما شود و راه را نشان بدهد. این هفته را به همه راهنمایان کنگره۶۰ به مسافران و همسفران تبریک می‌گویم به همه عزیزانی که در این شعبه هستند چه کسانی که قبول شده‌اند و چه کسانی که شال دارند، راهنمای تازه‌واردین و راهنماها، به همگی تبریک می‌گویم. ان‌شاءالله در جایگاهی که هستند و خدمت می‌کنند، بهره لازم را از آن خدمتی که می‌کنند ببرند.

تایپ: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر ماهرخ(لژیون اول)
مرزبان کشیک: همسفر اعظم
عکاس: راهنمای تغذیه سالم همسفر مهدیه
ویرایش: راهنمای تغذیه سالم همسفر اعظم دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازه‌واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .