English Version
This Site Is Available In English

راهنما، حتی بیشتر از مهر مادری

راهنما، حتی بیشتر از مهر مادری

چهارمین جلسه از دوره نهم کارگاه‌های آموزشی خصوصی همسفران نمایندگی کریمان با استادی راهنما همسفر محیا، نگهبانی همسفر فاطمه و دبیری همسفر اعظم با دستور جلسه«هفته راهنما» روز دوشنبه ۲۹ بهمن ماه ۱۴٠۳ راس ساعت ۱۵:٠۰ آغاز به کار کرد.


 

خلاصه سخنان استاد:
در ابتدا خداوند را شاکر و سپاسگزارم که به من اذن ورود به کنگره را داد از جناب آقای مهندس کمال تشکر را دارم، در قسمت مسافران از جناب مسافر آقا علیرضا دژاکام و از آقای رضا عسکرپور راهنما درمان مسافرم و آقای محسن زارکوهی راهنمای درمان سیگار مسافرم بی‌نهایت سپاسگزارم در بخش همسفران از ایجنت و مرزبانان عزیز شعبه تشکر می‌کنم و از خانم مهدیه عزیز راهنمای عزیزتر از جانم تشکر می‌کنم که اگر من اینجا هستم به لطف و محبت ایشان است که من اینجا هستم و دستور جلسه در مورد جشن راهنما است این جشن بزرگ را به خانم سحر عزیز راهنمای همه ما، تبریک عرض می‌کنم و قدردان این عزیز هستم که این همه از اصفهان آمدند و رفتند تا ما به این حال خوب برسیم. 

تازه‌وارد، وارد کنگره می‌شود و ۳ جلسه تازه‌واردین را می‌رود، وارد لژیون می‌شود ۱٠ ماه باید دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها بیاید بعد از ۳ ماه سفر جمعه‌ها پارک می‌رود و بعد از ۱٠ ماه و نوشتن ۴٠ سی‌دی گل رهایی را از آقای مهندس می‌گیرد و اجازه دارد در آزمون راهنمایی شرکت کند آزمونی که برای قبول شدن در آن باید تسلط کامل و کافی بر نشریات کنگره۶٠ و پروتکل را داشته باشد بعد از اعلام نتایج قبولی، قبول شدگان عزیز باید کارورزی بروند، باید مصاحبه تهران بروند، ایجنت و مرزبان آن‌ها را تایید کنند نگهبان ورزشی تایید کند و بعد از گذراندن هفت خان رستم تهران می‌روند و آقای مهندس شال سبز یا نارنجی را به گردن آن‌ها می‌اندازد این صور ظاهر شال بود؛ اما در باطن رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست، می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست هر چه از دوست رسد نیکوست، اینکه ممکن است عزیزم از دست برود، ممکن است تصادف کنم، ممکن است درگیر بیمارستان شوم خودم یا فرزندانم و یا هر اتفاق دیگری از دوست رسیده و زیبا است و من آن زیبایی را می‌بینم و از او تشکر می‌کنم، می‌کشد هرجا که خاطر خواه اوست.

دوشنبه بیا، پنجشنبه بیا، ۴ سال بیا، بیمار هستی، مهمان‌ داری، همه مسافرت هستند حتماً باید بیایی.  فقط چشم می‌گوید راهنما می‌گوید، صبح‌های جمعه پارک بیا چشم برف می‌‌آید باران، گرما و آفتاب است چشم  تهران رهایی داری، چشم باید بروی فلان جلسه است این مسئولیت را داری باید بروی تهران چشم فقط چشم و چشم. من خیلی خیلی از راهنمای تازه‌واردین خودم تشکر می‌کنم و از راهنمایان تازه‌واردین عزیزی که در شعبه هستند و مدیون آن‌ها هستم؛ چون هر رهجویی که وارد لژیون می‌شود این عزیزان با لبخندشان معنا و عمل عظیم کنگره را به آن‌ها معرفی کرده‌اند و به آن‌ها گفتند چه اتفاقی در کنگره دارد می‌افتد  و با حال خراب‌ترین آدم‌های کنگره سروکار دارند و خیلی از ‌آن‌ها تشکر می‌کنم و سپاسگزارشان هستم و در ادامه قسمتی از حرف‌هایم را به عنوان یک راهنمایی که شال نارنجی دارد می‌گویم. 

تازه‌وارد، وارد لژیون می‌شود و بلافاصله که وارد لژیون می‌شود راهنما نمی‌گوید بلند بشو و برویم راهنما تا ۲ ماه  تا ۳ ماه کنار او می‌نشیند برایش چای هم می‌ریزد به او می‌گوید چای نبات می‌خواهی یا قند، هل باد می‌خواهی یا هل رسمی، هر چه گفت می‌گوید باشد تا ۳ الی ۴ ماه  فقط به حرف‌های او گوش می‌دهد بعد دستش را می‌گیرد و بلندش می‌کند لباس خاکی‌اش را می‌تکاند و  زخم‌هایش را پانسمان می‌کند و می‌گوید حالا بلند بشو و برویم و قدم‌به‌قدم می‌رود یک نکته‌ای که من باید بدانم اینکه همیشه راهنما از من جلوتر است خانم مهدیه راهنمای من هستند شاید من هزاران سال هم در کنگره باشم هیچ‌وقت به پای راهنمای خود نرسم با یکدیگر قدم‌به‌قدم جلوتر می‌روند و راهنما یک قدم جلوتر است؛ ولی همیشه برمی‌گردد و پشت سرش را نگاه می‌کند و به رهجوی خود می‌گوید ببین این‌جا سنگ است به زمین نخوری این‌جا چاله است پای‌ تو  داخل چاله نرود. 

این‌جا بند‌های کفش تو باز است بند‌های کفش‌ خود را ببند با یکدیگر می‌روند اگر وسط راه رهجو خسته شد نمی‌گوید بلند بشو و برویم دیر شده هیچ عجله‌ای نیست آهسته‌، آهسته باز کنار یکدیگر می‌نشینند یک نفس چاق می‌کنند و دوباره ادامه می‌دهند تا با هم به قله برسند دوستان هر رهجویی که وارد لژیون یک راهنما می‌شود راهنما یک خانه در قلبش به آن رهجو می‌دهد و یک خانه‌ای برایش می‌سازد حواسش است که آن خانه گل‌هایش آبیاری شوند و شب‌ها چراغش روشن شود من خودم بارها و بارها برایم پیش آمده است. مادر من الحمدالله و به لطف خداوند در قید حیات هستند؛ ولی هر کجا گرفتار شدم، رفتم و گفتم خانم مهدیه می‌دانم وقت هم ندارید در راه زاهدان که می‌روید برای من هم دعا کنید، رهجویان عزیزی که مادرتان را مثل مادر من کمتر می‌بینید و راهنمایتان را زیادتر می‌بینید و یا اینکه مادرتان در قید حیات نیست غصه نخورید واقعاً مادر و مهر مادری راهنما عین؛ حتی بیشتر از مهر مادری خود مادرتان است استجابت دعای یک راهنما در حق رهجو بیشتر از استجابت دعای یک مادر در حق فرزندش است.

و اگر راهنما رهجوی خود را دوست دارد چرا به رهجو می‌گوید سی‌دی بنویس؟ بله سی‌دی نوشتن مثل داروی OT یک ذره تلخ است چرا؛ چون من باید از خوابم بگذرم یا همه دارند سریال می‌بینند من باید سی‌دی بنوسیم بلاخره باید از یک لذتی یا خوشی بزنم تا سی‌دی را بنویسم؛ اما راهنما می‌داند وقتی که سی‌دی را شروع کردم به نوشتن در نهایت به چه شیرینی و چه آموزشی می‌رسد اگر راهنما اینقدر من را دوست دارد؛  پس چرا می‌گوید در کنگره بیا و حضور داشته باش می‌گوید سردرد هستم راهنما می‌گوید فقط بیا می‌گوید سرما خورده هستم می‌گوید هر اتفاقی که می‌افتد بیا. سرم در دستت است فقط بیا حالت خوب می‌شود؛ چون راهنما می‌داند آن شادی، شعف و تکامل در جمع صورت می‌گیرد به قول استاد امین در سی‌دی شناور یک رهجو؛ حتی اگر خیلی هم شاد باشد خیلی حالش خوب باشد نهایت در خانه‌اش  یک آهنگ می‌گذارد و ربع ساعت بیست دقیقه می‌رقصد و در تنهایی خودش می‌رود بعد تمام می‌شود؛ اما اگر بیاید اینجا ۳ ساعت دو تا مشارکت گوش می‌کند، خدمت می‌کند و حالش خوب می‌شود.

چرا راهنما می‌گوید حتماً بیایی پارک با وجود اینکه هر هوایی است؛ ولی بیا پارک؛ چون راهنما می‌داند که رهجو چقدر به بدن خودش آسیب زده و اولین آسیب را به بدن خودش زده با آن قرص‌هایی که خورده و یا صدماتی که به بدن خودش در اثر جهل و نا آگاهی وارد کرده بخاطر همین راهنما می‌گوید صبح‌های جمعه بیا که با ورزش کردن حالت خوب شود ورزش کردن، نه صحبت کردن، نه قدم زدن، نه وارد حاشیه شدن و در مورد خدمت کردن؛ چرا راهنمایان عزیز اینقدر تاکید دارند که خدمت کنید؛ چون راهنما می‌‌داند که پیتزا خیلی خوشمزه است می‌داند اگر رهجو بیاید و فلان خدمت را کند دقیقاً مثل خوردن پیتزا خوشمزه است می‌گوید بیا مهماندار شو و بعد وارد لژیون می‌شود رهجو می‌گوید از حس خدمتت بگو می‌گوید خیلی خوب بود حالم خیلی خوب شد راهنما می‌گوید این خدمت را کردی حالا مثلاً خدمت نگهبان نظم هم است خدمت آبدارچی هم است انواع لذت‌ها و مزه‌ها و انواع خدمت‌ها است و شادی واقعی را وقتی می‌توانیم تجربه کنیم که فقط خدمتگزار خلق خدا شوی و دیگران را به شادی برسانی؛ اما چرا من باید از راهنما تقدیر و تشکر کنم.

چرا جشن راهنما است؟ جشن راهنما به این دلیل نیست که راهنما نیاز به تقدیر و تشکر دارد آقای مهندس هم در سی‌دی خود می‌گویند همان‌طوری که راهنما سخت‌گیری می‌کند خداوند هم مشکلات را می‌گذارد همان جوری که خداوند نیازی به نماز و روزه من ندارد راهنما هم نیاز به تقدیر و تشکر ندارد؛ ولی من باید تقدیر و  تشکر کنم به چه دلیل؟ به دلیل اینکه وقتی من خودم وارد کنگره شدم دقیقاً احساس یک انسانی را داشتم که در یک چاه، اسیر شده بود  یک انسانی که در چاه است چه می‌بیند؟ یک تونل تاریک و روزها یک دایره آبی را بالای سرش می‌بیند همین را فقط می‌بیند راهنما به واسطه نور خداوند در زندگی من بود، نور خداوند را آورد و به من گفت زندگی فقط این نیست که یک گوشه بنشینی و بگویی خدایا من یک شوهر معتاد دارم زندگی خیلی زیبایی‌های دیگر دارد.

زندگی یعنی هنوز ضربان قلب بچه‌‌هایم می‌زند و صدای قلب بچه‌‌هایم را می‌توانم بشنوم زندگی یعنی هنوز من صدای خروپف خواب پدرم را می‌‍توانم بشنوم زندگی یعنی وقتی فرزندان من از مدرسه به خانه می‌آیند، هنوز لباس‌هایشان را روی مبل‌ها می‌اندازند زندگی یعنی اینکه هر ظهر می‌گویم امروز نهار چی باید درست کنم خدایا شکرت که اینقدر یخچال و فریزرم پر است و مجبور نیستم  فقط یک نوع غذا برای فرزندانم درست کنم زندگی یعنی اینکه مسافرم خسته از سرکار می‌آید؛ اما حوصله حرف زدن با من را ندارد زندگی این زیبایی‌ها را هم دارد و راهنمای من این‌ها را به من نشان می‌دهد؛ همچنین گفت زندگی زیبا است. راهنمای من برای من پیام یاری و همراهی خداوند را آورد من توی چاه احساس تنهایی می‌کنم می‌گویم من چقدر تنها هستم هیچ‌کس نیست وقتی راهنمای من آمد و به من کمک کرد این پیام را برای من آورد که من با تو هستم ای بنده.

من اگر در چاه تاریک و یا بیابان هم باشی من تو را تنها نمی‌گذارم و کمکت می‌کنم راهنمای من واسطه و پیام آور عشق خداوند برای من بود و خداوند به من ثابت کرد که چقدر من را دوست دارد. وقتی که یک نفر نه مادر من است، نه خواهر من است، نه اینکه بگوید حالا به او کمک کنم؛ چون داماد ما است معتاد باشد جایی برود آبروی ما می‌رود خواهر من است دختر من است نمی‌دانم دختر عموی من است  کمکش کنم یک نفر که من را نمی‌شناسند یک نفر که سر لژیون‌اش می‌آیم تازه با من آشنا می‌شود اینقدر من را دوست دارد که هر دوشنبه هر پنجشنبه هر صبح جمعه از جان‌ از مال‌ از لذت‌ و از وقت‌اش می‌گذرد که حال من خوب شود، خدای من به من می‌گوید این بنده من اینقدر تو را دوست دارد منی که تو را آفریدم منی که ۳٠ سال، ۴٠ سال به تو رزق و روزی دادم و تو را از حوادث و آن اتفاقات بد، حفظ کردم و او واسطه بین من و تو است که بفهمی من چقدر تو را دوست دارم بنده من. من در جشن راهنما فقط از کسی که راه را به من نشان داد تشکر نمی‌کنم من در جشن راهنما از واسطه نور خداوند از پیام آور همراهی خداوند و از پیام‌آور عشق و محبت خداوند تشکر می‌کنم.

و در ادامه برگزاری جشن راهنما و تقدیر از راهنمایان؛

مرزبانان کشیک: مسافر مجید و همسفر طاهره

تایپ: همسفر اسما رهجوی راهنما همسفر مهدیه(لژیون اول)
ویراستاری: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
عکاس: همسفر صالحه رهجوی راهنما همسفر محیا(لژیون سوم)
ارسال: همسفر مهدیه رهجوی راهنما همسفر سمیه(لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی کریمان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .