کوله بستم به سفر جاده ی کنگره شصت
رهنما رحمت حق بود گرفت از من دست
ته چاهی که همه رنج و تباهی ها بود
رهنما نور شدوکرد به ان چاه ورود
امدو بال و پرم دادبرای پرواز
رنج بسیار کشیدی که شدم من یک باز
چو تنم درد گرفت راهنما شد همدرد
پدر عشق بسوزد که چنین یارش کرد
کاری از واژوحرف وکلمه ساخته نیست
رهجوی تازه سفر چونکه قلم آخته نیست
سخنی گویمت ای دوست نگنجد به خیال
رهنما داد به من عشق نه سکه نه ریال
عشق را با چه توان کرد حساب ای یاران
به کویر تن من او شده مثل باران
او که باران شده و کاسه کس رانشمرد
عشق گوید که حساب ش به خداوند سپرد
هرکسی یک کلمه علم دهد یاد به من
تا ابد بنده اویم به عمل هم به سخن
حرف مولاست نگویم سخنی بیهوده
او که از روز ازل تا به ابد حق بوده
شاد روح پدرم گفت به عشق استاد
گر که زانو نزنی عقل نگردد اباد
بکنم خاک رهش سرمه چشم نگران
فارغ از طعنه اغیار زحرف دگران
هرکه پاکت ندهد یا نکند شکر و سپاس
بزند بر کمرش دست محبت عباس
هرچه خواهی بدهم لیک ندارم پاکت
پر زسکه بکند قدرت مطلق ساکت
انچه گفتم زوجودم سخنی بود دلی
شعر و شاعر به کجاو سخن نقض علی
شاعر: مسافر علی لژیون 17
- تعداد بازدید از این مطلب :
175