English Version
This Site Is Available In English

حدیث زندگی را با تو مرور می‌کنم

حدیث زندگی را با تو مرور می‌کنم

ای راهنما تو را سپاس، ای آغاز بی‌پایان، ای وجود بی‌کران تو را سپاس، ای نجات‌بخش آدمیان از ظلمت و جهل و نادانی به سمت نور و روشنایی تو را سپاس. با نام و یاد ایزد دانا آغاز به سخن که می‌کنی، از لابه‌لای کلماتت طنین صدای انبیاء به گوش می‌رسد. آغاز به سخن که می‌کنی، کلمه‌ها به پرواز درمی‌آیند و بالا می‌روند و می‌پیوندند با کانون هرچه «کلمه طیبه» است. تو روشنایی‌‌بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می‌بخشی.

تو همانی که چگونه آزاده بودن را توشه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده از مهر نمودی و به من گفتی همیشه به یاد خدا باشم، تا دنیایم را لبریز از شادی ببینم. بی‌انصافی است که تو را به شمع تشبیه کنم، زیرا شمع را می‌سازند تا بسوزد؛ اما تو می‌سوزی تا بسازی. اکنون که قلم بر دست گرفتم، نمی دانم چگونه توصیفت کنم، چگونه از رنج هایت بگویم، از صبرت، از بردباریت سخن بگویم، واقعا دستانم قادر به نوشتن نیست، تو آن‌قدر بزرگی، آن‌قدر عظمت و شکوه در وجودت نهفته است که نمی‌دانم ازکجا شروع کنم.

من همسفر با حالی خراب، پر از نا‌امیدی در کنار تو نشستم، زمانی که با روح لطیفت دستانم را گرفتی و فشردی، انگار چراغی در وجود سیاه من روشن شد. وقتی به چشمانت خیره شدم تموم ناباوری‌های ذهنم به باور تبدیل شد. تو با حمایت و راهنمایی‌هایت، انگیزه‌ام را بالا بردی و همیشه بهم انگیزه دادی و از من حمایت کردی. همیشه آن لژیون دوستانه و دل‌نشین بود که منِ همسفر از آموزش گرفتن در کنار شما راهنمای عزیزم لذت می‌بردم.

از تو ممنونم که تلاشم را همیشه تحسین می‌کنی و با صبر و پشتکار به من انرژی می‌دهی. زمانی که می‌‌بینم چه خالصانه و عاشقانه مثل یک مادر دل‌سوز برای رهجویان خود هستی، به خود می‌بالم. شاید این حرف‌ها فقط قطره‌ای از زحمات تو راهنمای عزیزم باشه، وقتی می‌دیدم که چگونه از خودت، خانواده، کار و استراحتت می‌کاهی تا من همسفر با حالی خوب به خانه‌ام برگردم.

آن روز را هیچ وقت یادم نمی‌رود که بعد از عمل جراحی دختر کوچولوت چه‌طوری خودت را از بیمارستان به کنگره رساندی؛ درصورتی‌که می‌توانستی آن روز را در کنار دخترت باشی، پرستار او باشی؛ اما شما بچه‌های لژیون را در اولویت قرار دادید. به شما گفتیم چرا دخترت را با این حال رها کردی؟ شما با آن لحن پر از عشق گفتید دوست نداشتم رهجویی که شاید امروز به من احتیاج دارد با حال خراب رها کنم، من آن‌جا وادی چهاردهم را در وجود شما راهنمای عزیزم دیدم و لمس کردم همان عشق و محبتی که بدون هیچ چشم‌داشت به ما رهجوها هدیه می‌دهید.

راهنما یک شغل نیست؛ بلکه عشق است. از شما ممنونم که برایم از دانایی گفتی و محبت را به من آموختی. این شما بودید که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه و لغزش‌گاه‌های زندگی به خوبی عبور کنم. من امروز به احترام نامت قیام می‌کنم و در زلال کلماتت رها می‌شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می‌کنم. می‌خواهم به آسمان بال بگشایم و نامت را بر صحیفه آبی‌اش حک کنم. با تمام وجود از راهنمای عزیزم خانم لیلا ممنونم.

رابط خبری: همسفر نازنین مرزبان خبری
نویسنده: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ویراستار: همسفر اکرم رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال مطلب: همسفر نیلوفر رهجوی راهنما همسفر الهه (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی سمنان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .