چشمانت را میبندی و تاریکی را میبینی، اما همین تاریکی توسط نور آگاهی است که دیده میشود. چطور میشود ظلمت را توصیف کرد؟ آیا جملات میتوانند عیار آن روزهای سخت را بسنجند؟ چطور میشود حس لحظه تاریکی را بیان کرد، جوری که هیچ حسی از قلم نیفتد؟ آن روزها را نمیشود فراموش کرد، فقط میشود در پس طاقچه ذهن گذاشت و گاهی گرد و خاک آن را گرفت تا نکند جوری فراموش شود که یادم برود چه بودم، چه شدم و چه هستم یادم هست چه کسانی در لحظه تاریکی من، دست در دست من شریک شدند و برای پیدا کردن ذرهای نور با من همراه شدند. این که خداوند در هر لحظه کنار من است را فراموش کرده بودم این که من هم هستم برای زندگی فراموش کرده بودم فقط و فقط هیچ را در دستانم محکم بغل کرده بودم و از ترس، تمام وجودم ناآرام شده بود. چشمانم به دنبال یک غریبی بود که خودم را، جسم و روح خستهام را به آغوش او بدهم و کمی خستگی از دوش خودم بردارم. دیگر رمقی نداشتم. از من هیچ نمانده بود جز ذرهای خدا و اندکی امید. روزی که در مقابل تو ایستادم، بعد از سالها کینه، ترس و ناامیدی، انگار بر شانهام با ضربهای کوچک تو را نشان دادند.
در گوش راستم گفتند: دنبال گمشدهات بودی، همین است، پیدا شد. همه کولهبار سنگینم را پایین انداختم و خیره شدم به صورت قرص ماهت. گفتم: یعنی خدایا، مگر میشود من این را میشناسم؟ تو متوجه من شدی بی آنکه اسمم یا نشانم را بپرسی، دستم را محکم در دستانت گرفتی و گفتی: (خوش آمدی). انگار سالها تو خویش من بودی و من تو را در یک شلوغی گم کرده بودم، و حالا پیدا شدی. غمهایم را با خودت شریک شدی، اما شادیها را تمام و کمال به من دادی هر بار که اشک ریختم، پناهم شدی و هر بار که خندهای از شادی در صورتم دیدی امیدم را دو صد چندان کردی آری، انگار روزهای کنار تو روزهای روی زمین راه رفتن نبود روزهای بهشتی بود. تو در من خویش خویشتن را احیا کردی. و امروز که با عشق تو در این جایگاه هستم، در مقابلم باز همه آن روزهای خودم نشستهاند وقتی از تاریکیهای خود برایم میگویند، گویی همان روزهایی که سر طاقچه گذاشتم را باز ورق میزنم اما این بار برای حال خوب کسانی که چشم بر لبهای من دوختهاند تا شاید ذرهای امیدشان را پیدا کنند. و امروز حال آن روزهای تو را میفهمم که چقدر سرشار از عشق من بودی، چون من هم امروز سرشار از عشق دخترانم هستم غم آنها غمگینم میکند و خوشحالی آنها مرا خوشحال میکند، درست عین شما، برایم دعا کن دعا کن خداوند از من راضی باشد.
قطرهای دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریای خویش
نویسنده: راهنما همسفر ماهرخ(لژیون اول)
رابط خبری: راهنمای تغذیه سالم همسفر اعظم
عکاس: راهنمای تغذیه سالم همسفر مهدیه
ویرایش: راهنمای تغذیه سالم همسفر اعظم دبیر سایت
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر رقیه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رازی
- تعداد بازدید از این مطلب :
144